کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت245 رمان پارادوکس با دیدن ترس تو نگام مهربون شد و گفت: _ لازم نیست بترسی دختر خوب. فقط یه بار اعتماد کن با بغض تو صدامگفتم: _ به کسی که بهم تجاوز کرده؟؟ _همیشه همه چی اونجوری نیست که داری میبینی.. باید صبر کرد تا زمان همه چیو معلوم کنه. دستامو…
#پارت246
رمان پارادوکس
با حس سنگینی چیزی رو بدنم چشممو باز کردم.
خمار از خواب زل زدم به حامی که ازم دور میشد و سمت اشپزخونه میرفت.
تو جام نیم خیز شدم که با دیدن پتوی نازکی که
رو تنم بود سرمو دوباره چرخوندم سمتش. اینهمه مهربونی ازش بعید بود.
نگاهی به ساعت انداختم. حدود ۲ ساعت بود که خوابیده بودم.
از جام بلند شدمو کش و قوسی به خودم دادم.
با فنجون تو دستش از تو اشپزخونه اومد بیرون.
با دیدن من که زل زده بودم بهش با تعجب گفت:
_ عه بیدار شدی؟؟
پتورو کنار زدم و ایستادم.
_ اره خیلی وقته که خواب بودم.
فنجون و به لباش نزدیک کرد و گفت:
_ وسایلتو جمع کن. اخر شب پرواز داریم به مقصد ایران..
از شدت ذوق چیزیو که شنیدم و باور نمیکردم.
با هیجان گفتم:
_واقعا؟؟؟
لبخند محوی رو لباش نشست و گفت:
_ اره. خوشحال شدی؟
با ذوق گفتم :
_خیلی. خیلی زیاد..
خم شد سمت صورتم و با مهربونی گفت:
_پس برو وسایلتو جمع کن.
تند تند سرمو تکون دادم. اومدم سمت اتاقم برم که یهو مچ دستم داغ شد.
با تعجب برگشتم سمتش که دیدم مچ دستمو گرفته.
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:
_چیکار داری
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
با حس سنگینی چیزی رو بدنم چشممو باز کردم.
خمار از خواب زل زدم به حامی که ازم دور میشد و سمت اشپزخونه میرفت.
تو جام نیم خیز شدم که با دیدن پتوی نازکی که
رو تنم بود سرمو دوباره چرخوندم سمتش. اینهمه مهربونی ازش بعید بود.
نگاهی به ساعت انداختم. حدود ۲ ساعت بود که خوابیده بودم.
از جام بلند شدمو کش و قوسی به خودم دادم.
با فنجون تو دستش از تو اشپزخونه اومد بیرون.
با دیدن من که زل زده بودم بهش با تعجب گفت:
_ عه بیدار شدی؟؟
پتورو کنار زدم و ایستادم.
_ اره خیلی وقته که خواب بودم.
فنجون و به لباش نزدیک کرد و گفت:
_ وسایلتو جمع کن. اخر شب پرواز داریم به مقصد ایران..
از شدت ذوق چیزیو که شنیدم و باور نمیکردم.
با هیجان گفتم:
_واقعا؟؟؟
لبخند محوی رو لباش نشست و گفت:
_ اره. خوشحال شدی؟
با ذوق گفتم :
_خیلی. خیلی زیاد..
خم شد سمت صورتم و با مهربونی گفت:
_پس برو وسایلتو جمع کن.
تند تند سرمو تکون دادم. اومدم سمت اتاقم برم که یهو مچ دستم داغ شد.
با تعجب برگشتم سمتش که دیدم مچ دستمو گرفته.
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:
_چیکار داری
@kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس
#پارت246
دست خودم نیست که با تمسخر به خنده میفتم.
حتی جون خندیدن هم ندارم اما تلاش میکنم تا بهش بفهمونم سؤالش تا چه حد مضحک بوده...
خندم رو جمع میکنم به طرفش می چرخم :
_سرت به جایی خورده احیانا؟؟؟ مخت تاب برداشته؟؟
من همونی ام که میخواستی بُکُشیش و بهش تجاوز کنی...... حالا واست مهم شده که شام خوردم یا نه؟؟!
یک انحنای یک طرفه و تمسخرآمیز روی لبم ظاهر میشه.
کلافه اس...
دستی به صورتش میکشه و به الیزابت که در کنار اُپن ایستاده میگه :
_Set the dinner table for Nilofar.
(میز شام رو برای نيلوفر بچین)
باز نگاهشو به من میده :
_مشخصه فشارت پایینه و حالت خوب نیست، بهتره غذا بخوری!
الیزابت میخواد حرفی بزنه که پیش دستی میکنم و باز به کنایه و عصبی میگم :
_نشنیدی چی گفتم؟؟
این اداها برای چیه؟؟
مگه من همونی نیستم که بعد از عمل جلوی چشمت از درد لگن و پا به خودم می پیچیدم و تو عین خیالت نبود.....
نکنه اینجوری میخوای روی غلطی که کردی ماله بکشی....
یک قدم جلو میرم
_میخوای اینجوری از یادم بره رفتار وحشیانه اتو؟؟؟
میخوای یادم بره کتکی که خوردم؟؟
هر کلمه رو محکم و خشمگین به صورتش میکوبم :
_کورخوندی پسرعمو....
حتی اگه به پام بیفتی....
حتی اگه برای اینکه ببخشمت، التماسم کنی....
نه می بخشم..... و نه فراموش میکنم!!
فقط برای رفتن از این جهنم لحظه شماری میکنم....
سیبک گلوش تکون میخوره و دم و بازدم صدادار و کشدارش اعصاب تحریک شده اش رو به نمایش میزاره ولی در کمال تعجب هیچ حرفی نمیزنه.
بوی تلخ و سرد عطرش مشاممو پر میکنه و باز اسید معده ام میجوشه و سر دلم میسوزه .
نامحسوس دستمو روی شکمم میزارم و عقب گرد میکنم و بدون مکث پله ها طی میکنم و خودمو داخل اتاقم ميندازم و نفس راحتی میکشم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت246
دست خودم نیست که با تمسخر به خنده میفتم.
حتی جون خندیدن هم ندارم اما تلاش میکنم تا بهش بفهمونم سؤالش تا چه حد مضحک بوده...
خندم رو جمع میکنم به طرفش می چرخم :
_سرت به جایی خورده احیانا؟؟؟ مخت تاب برداشته؟؟
من همونی ام که میخواستی بُکُشیش و بهش تجاوز کنی...... حالا واست مهم شده که شام خوردم یا نه؟؟!
یک انحنای یک طرفه و تمسخرآمیز روی لبم ظاهر میشه.
کلافه اس...
دستی به صورتش میکشه و به الیزابت که در کنار اُپن ایستاده میگه :
_Set the dinner table for Nilofar.
(میز شام رو برای نيلوفر بچین)
باز نگاهشو به من میده :
_مشخصه فشارت پایینه و حالت خوب نیست، بهتره غذا بخوری!
الیزابت میخواد حرفی بزنه که پیش دستی میکنم و باز به کنایه و عصبی میگم :
_نشنیدی چی گفتم؟؟
این اداها برای چیه؟؟
مگه من همونی نیستم که بعد از عمل جلوی چشمت از درد لگن و پا به خودم می پیچیدم و تو عین خیالت نبود.....
نکنه اینجوری میخوای روی غلطی که کردی ماله بکشی....
یک قدم جلو میرم
_میخوای اینجوری از یادم بره رفتار وحشیانه اتو؟؟؟
میخوای یادم بره کتکی که خوردم؟؟
هر کلمه رو محکم و خشمگین به صورتش میکوبم :
_کورخوندی پسرعمو....
حتی اگه به پام بیفتی....
حتی اگه برای اینکه ببخشمت، التماسم کنی....
نه می بخشم..... و نه فراموش میکنم!!
فقط برای رفتن از این جهنم لحظه شماری میکنم....
سیبک گلوش تکون میخوره و دم و بازدم صدادار و کشدارش اعصاب تحریک شده اش رو به نمایش میزاره ولی در کمال تعجب هیچ حرفی نمیزنه.
بوی تلخ و سرد عطرش مشاممو پر میکنه و باز اسید معده ام میجوشه و سر دلم میسوزه .
نامحسوس دستمو روی شکمم میزارم و عقب گرد میکنم و بدون مکث پله ها طی میکنم و خودمو داخل اتاقم ميندازم و نفس راحتی میکشم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت246
و بدون اینکه حرفش و ادامه بده، درو بست و رفت.
به ساعت نگاه کردم. ساعت 9 ونیمه !!!
خب دیرم کرده ولی جای نگرانی نیست! چقدر ریلکسم من!!!
احتمالا با سارا رفتن عشق و حال دوران نامزدی.
لابد خواسته واسه دعوایی که یه هفته پیش داشتن از دلش در بیاره و برش داشته بردیش یه جای خوب!!
آره بابا. حتما باهمن وحالشون خوبه...مامان بی خودی نگرانه.
سعی کردم دیگه به اشکان و نگرانیای بی جهت مامان فکر نکنم و درسم و بخونم ولی انگار دیگه
حوصله نداشتم.
کار دیگه ای هم نداشتم که بکنم واسه همین گوشیم و برداشتم و به آرزو زنگ زدم.
یه ذره چرت پرت گفتم و خندیدیم.
آرزو از رابطه اش با امیر گفت. از حرفاشون، از قراراشون، از همه چی.
خیلی خوشحال بودم.از اینکه می دیدم بهترین دوستم خوشحاله وبه عشقش رسیده
.اغراق نمی کنم. واقعا خوشحال بودم. شاید حرفم کلیشه ای باشه ولی واقیعه.
بعد از اینکه با آرزو حرفیدم و گوشی و قطع کردم. بی حوصله روی تختم دراز کشیدم.
به سقف زل زدم و رفتم توفکر.
امیر و آرزو... آرش و مهسا. اشکان وسارا.
الکی الکی یه عالمه عروسی افتادیم!
با خوشحالی لبخندی زدم و به این فکر کردم که بعداز مدت ها می تونم تخلیه ی انرژی کنم و
برقصم
عروسیای معرکه ای می شدن.
عروسی بهترین دوستم، پسرخالم و داداش گلم !!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
و بدون اینکه حرفش و ادامه بده، درو بست و رفت.
به ساعت نگاه کردم. ساعت 9 ونیمه !!!
خب دیرم کرده ولی جای نگرانی نیست! چقدر ریلکسم من!!!
احتمالا با سارا رفتن عشق و حال دوران نامزدی.
لابد خواسته واسه دعوایی که یه هفته پیش داشتن از دلش در بیاره و برش داشته بردیش یه جای خوب!!
آره بابا. حتما باهمن وحالشون خوبه...مامان بی خودی نگرانه.
سعی کردم دیگه به اشکان و نگرانیای بی جهت مامان فکر نکنم و درسم و بخونم ولی انگار دیگه
حوصله نداشتم.
کار دیگه ای هم نداشتم که بکنم واسه همین گوشیم و برداشتم و به آرزو زنگ زدم.
یه ذره چرت پرت گفتم و خندیدیم.
آرزو از رابطه اش با امیر گفت. از حرفاشون، از قراراشون، از همه چی.
خیلی خوشحال بودم.از اینکه می دیدم بهترین دوستم خوشحاله وبه عشقش رسیده
.اغراق نمی کنم. واقعا خوشحال بودم. شاید حرفم کلیشه ای باشه ولی واقیعه.
بعد از اینکه با آرزو حرفیدم و گوشی و قطع کردم. بی حوصله روی تختم دراز کشیدم.
به سقف زل زدم و رفتم توفکر.
امیر و آرزو... آرش و مهسا. اشکان وسارا.
الکی الکی یه عالمه عروسی افتادیم!
با خوشحالی لبخندی زدم و به این فکر کردم که بعداز مدت ها می تونم تخلیه ی انرژی کنم و
برقصم
عروسیای معرکه ای می شدن.
عروسی بهترین دوستم، پسرخالم و داداش گلم !!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر