کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت240 رمان پارادوکس منتظر موندم تا بیاد. خیلی نگذشت که سرو کلش پیدا شد. درو باز کرد و نشست. دستشو به سمتم گرفت که بی حرف سوویچ و تو دستاش گذاشتم. اروم پرسیدم: _چیشد؟؟ _چی چیشد؟؟ _جنسارو کی تحویل میدن؟؟؟ استارت زد و راه افتاد: _اهان اونو میگی. حل…
#پارت241
رمان پارادوکس
چند لحظه بعد جلوی در هتل بودیم. نفسمو پرصدا دادم بیرون.
اومدم از ماشین پیاده شم که همونجوری که به رو به رو خیره شده بود گفت:
_ یه روزی میرسه که ارزو میکنی ای کاش همینجا میموندی..
متعجب نشستم سر جام و گفتم:
_ منظورت چیه؟؟
سرشو سمتم چرخوند پوزخندی زد و گفت:
_یعنی تا خیلی چیزارو نفهمی هیچ جا امنیت نداری. حتی تو ایران..
سرشو نزدیک ترم اورد و ادامه داد:
_حتی کنار مادرت..
از لحنش تنم لرزید. با حالت ترسناک تری ادامه داد:
_حتی کنار پروانه..
اب دهنمو قورت دادم با ترس لب زدم:
_ چی داری میگی؟؟؟
لبخند رو لبشو پر رنگ تر کرد و گفت:
_ روزیو میبینم که برای پیدا کردن حس امنیت به خودم پناه میاری..بی صبرانه منتظر اون روزم.
با وحشت دستمو گزاشتم رو قلبم. داشت چی میگفت؟؟
چرا انقدر لحنش وحشتناک بود؟؟ انقدر ترسیده
بودم که بدون گفتن حرف دیگه ای سریع از ماشین پیاده شدمو سمت هتل دویدم.
تمام مسیر و بس وقفه دویدم. سریع کارت
اتاقشو که قبلا بهم داده بود از تو کیفم در اوردمو در و باز کردم.
رفتم سمت اتاقم و در و از پشت قفل کردم.
از ترس نفس نفس میزدم. بغض تو گلوم اذیتم میکرد.
نه میخواستم بشکنمش نه میتونستم تحملش کنم.
چند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ترس و از خودم دور کنم.
تو همون لحظه تقی به در اتاقم خورد که سه متر پریدم.
با صدای لرزونم پرسیدم:
_ کیه؟؟؟
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
چند لحظه بعد جلوی در هتل بودیم. نفسمو پرصدا دادم بیرون.
اومدم از ماشین پیاده شم که همونجوری که به رو به رو خیره شده بود گفت:
_ یه روزی میرسه که ارزو میکنی ای کاش همینجا میموندی..
متعجب نشستم سر جام و گفتم:
_ منظورت چیه؟؟
سرشو سمتم چرخوند پوزخندی زد و گفت:
_یعنی تا خیلی چیزارو نفهمی هیچ جا امنیت نداری. حتی تو ایران..
سرشو نزدیک ترم اورد و ادامه داد:
_حتی کنار مادرت..
از لحنش تنم لرزید. با حالت ترسناک تری ادامه داد:
_حتی کنار پروانه..
اب دهنمو قورت دادم با ترس لب زدم:
_ چی داری میگی؟؟؟
لبخند رو لبشو پر رنگ تر کرد و گفت:
_ روزیو میبینم که برای پیدا کردن حس امنیت به خودم پناه میاری..بی صبرانه منتظر اون روزم.
با وحشت دستمو گزاشتم رو قلبم. داشت چی میگفت؟؟
چرا انقدر لحنش وحشتناک بود؟؟ انقدر ترسیده
بودم که بدون گفتن حرف دیگه ای سریع از ماشین پیاده شدمو سمت هتل دویدم.
تمام مسیر و بس وقفه دویدم. سریع کارت
اتاقشو که قبلا بهم داده بود از تو کیفم در اوردمو در و باز کردم.
رفتم سمت اتاقم و در و از پشت قفل کردم.
از ترس نفس نفس میزدم. بغض تو گلوم اذیتم میکرد.
نه میخواستم بشکنمش نه میتونستم تحملش کنم.
چند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ترس و از خودم دور کنم.
تو همون لحظه تقی به در اتاقم خورد که سه متر پریدم.
با صدای لرزونم پرسیدم:
_ کیه؟؟؟
🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس
#پارت241
*.*.*.*.*.*.*
گوشه ی لب چاک خورده ام رو که انداره ی یک سکه کبود شده، لمس میکنم و با ناراحتی به رنگ پریده ام در آینه ی بخار گرفته ی حمام نگاه میکنم.
آهی میکشم و از دخترِ رنجور داخل آینه که نتونستم به خوبی ازش مراقبت کنم چشم میگیرم.
حوله ی تن پوش رو از رختکن برداشتم و پوشیدم و حوله ی کوچیکی دور موهام بستم و از حمام مستر که نمونه اش رو در عکسها دیده بودم، خارج شدم.
همین که پامو از سرویس بیرون گذاشتم، در اتاق باز شد و هومان با آشفتگیِ ملموس داخل شد.
جیغ کوتاهی کشیدم و به داخل حمام برگشتم و فحشی نثار خودم کردم که چرا در اتاق رو قبل از اومدن به حمام قفل نکردم.
صدای هومان رو شنیدم:
_الیزابت چندبار صدات زد اما وقتی جوابی ندادی، فکر کردم مثل دیروز حالت بد شده!......... میرم بیرون!
باورم نمیشه نگرانی و آشفتگی چهره اش بخاطر حال من بوده باشه؟!
نیشخندی میزنم و با خودم میگم (نگران نشده..... حتما دوس نداره جنازه ی دختر عموش بیفته رو دستش!)
سرمو از بین در بیرون بردم و وقتی از رفتنش مطمئن شدم، بیرون اومدم و درِ اتاق رو قفل کردم.
سَرسَری بدنم رو خشک میکنم و لباس راحتی می پوشم و زیر پتو می خزم.
بزاق بد طعمم رو قورت میدم و ضعف و گشنگیمو نادیده میگیرم..
احتمالا الان میز صبحانه ی پر و پیمونی چیده شده اما من خوابیدن اینجا و ندیدن ریخت هومان رو ترجیح میدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت241
*.*.*.*.*.*.*
گوشه ی لب چاک خورده ام رو که انداره ی یک سکه کبود شده، لمس میکنم و با ناراحتی به رنگ پریده ام در آینه ی بخار گرفته ی حمام نگاه میکنم.
آهی میکشم و از دخترِ رنجور داخل آینه که نتونستم به خوبی ازش مراقبت کنم چشم میگیرم.
حوله ی تن پوش رو از رختکن برداشتم و پوشیدم و حوله ی کوچیکی دور موهام بستم و از حمام مستر که نمونه اش رو در عکسها دیده بودم، خارج شدم.
همین که پامو از سرویس بیرون گذاشتم، در اتاق باز شد و هومان با آشفتگیِ ملموس داخل شد.
جیغ کوتاهی کشیدم و به داخل حمام برگشتم و فحشی نثار خودم کردم که چرا در اتاق رو قبل از اومدن به حمام قفل نکردم.
صدای هومان رو شنیدم:
_الیزابت چندبار صدات زد اما وقتی جوابی ندادی، فکر کردم مثل دیروز حالت بد شده!......... میرم بیرون!
باورم نمیشه نگرانی و آشفتگی چهره اش بخاطر حال من بوده باشه؟!
نیشخندی میزنم و با خودم میگم (نگران نشده..... حتما دوس نداره جنازه ی دختر عموش بیفته رو دستش!)
سرمو از بین در بیرون بردم و وقتی از رفتنش مطمئن شدم، بیرون اومدم و درِ اتاق رو قفل کردم.
سَرسَری بدنم رو خشک میکنم و لباس راحتی می پوشم و زیر پتو می خزم.
بزاق بد طعمم رو قورت میدم و ضعف و گشنگیمو نادیده میگیرم..
احتمالا الان میز صبحانه ی پر و پیمونی چیده شده اما من خوابیدن اینجا و ندیدن ریخت هومان رو ترجیح میدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت241
جیغ زدم:
- من شام درست نمی کنم!!!
با شیطنت گفت: باید درست کنی.
- درست نمی کنم.
- باید درست کنی.
- نمی ... خ وا...!
- باشه هرجور میل خودته. پس همین جوری بمون.
جیغی زدم و گفتم:من غذا درست نمی کنم.
&&&
- روغنش و کم ریختيا!!!
چشم غره ای به اشکان رفتم و گفتم:به تو مربوط نیست.
من آشپزم نه تو اشکان خندید و بهم نزدیک شد.
لپم و کشید و گفت:ما مخلص خانوم آشپزمونم هستیم.
اخمی کردم و عصبی گفتم:من با این حرفا خر نمی شم.
حالا هم برو پی کارت بذار من غذام و درست کنم.
اشکان لبخندی زد و باشه ای گفت.
به سمت در آشپزخونه رفت.
لحظه آخر، سرش و به سمتم چرخوند و با شیطنت گفت: یادت نره روغنش و بیشتر کنیا!!
!
و از آشپزخونه خارج شد!!
آه!!اینم فقط داره با کاراش من وحرص میده!!
اصلا من چرا باید غذا درست کنم!
؟ نه که من خیلیم بلدم آشپزی کنم این وظیفه رو گذاشتن به عهده من!!!
حیف که اشکان داداشمه و دوسش دارم وگرنه جفت پا می رفتم تو شکمش!!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
جیغ زدم:
- من شام درست نمی کنم!!!
با شیطنت گفت: باید درست کنی.
- درست نمی کنم.
- باید درست کنی.
- نمی ... خ وا...!
- باشه هرجور میل خودته. پس همین جوری بمون.
جیغی زدم و گفتم:من غذا درست نمی کنم.
&&&
- روغنش و کم ریختيا!!!
چشم غره ای به اشکان رفتم و گفتم:به تو مربوط نیست.
من آشپزم نه تو اشکان خندید و بهم نزدیک شد.
لپم و کشید و گفت:ما مخلص خانوم آشپزمونم هستیم.
اخمی کردم و عصبی گفتم:من با این حرفا خر نمی شم.
حالا هم برو پی کارت بذار من غذام و درست کنم.
اشکان لبخندی زد و باشه ای گفت.
به سمت در آشپزخونه رفت.
لحظه آخر، سرش و به سمتم چرخوند و با شیطنت گفت: یادت نره روغنش و بیشتر کنیا!!
!
و از آشپزخونه خارج شد!!
آه!!اینم فقط داره با کاراش من وحرص میده!!
اصلا من چرا باید غذا درست کنم!
؟ نه که من خیلیم بلدم آشپزی کنم این وظیفه رو گذاشتن به عهده من!!!
حیف که اشکان داداشمه و دوسش دارم وگرنه جفت پا می رفتم تو شکمش!!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر