کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت238 رمان پارادوکس از شیشه ماشین زل زده بودم به کوچه و خیابانا. مثل همیشه تو فکر بودم که یهو زد رو ترمز. نگاهی بهش انداختم که گفت: _رسیدیم. پیاده شو. بی حرف از ماشین پیاده شدم و منتظر شدم که بیاد. بوی عطرشو که حس کردم ایستادم تا اون بره جلو. …
#پارت240
رمان پارادوکس

منتظر موندم تا بیاد. خیلی نگذشت که سرو کلش پیدا شد.

درو باز کرد و نشست. دستشو به سمتم گرفت که بی حرف سوویچ و تو دستاش گذاشتم.

اروم پرسیدم:
_چیشد؟؟

_چی چیشد؟؟
_جنسارو کی تحویل میدن؟؟؟

استارت زد و راه افتاد:

_اهان اونو میگی. حل شده گفتن تا فردا میدن.

سرمو چرخوندم سمت شیشه ماشین و گفتم:

_برای فردا شب برام بلیط بگیر.

دنده ماشینو عوض کرد و همونجور که به جلو خیره شده بود گفت:

_خیلی عجله داری بری؟

_اینجا کاری برای انجام دادن ندارم.

لبخند محوی رو لبش نشست و پرسید:

_امنیت چی؟ اینجا احساس امنیت نمیکنی؟

تو  جواب لبخندش پوزخندی زدم و گفتم:

_ سوالت خیلی مسخره و خنده دار بود.

رومو برگردوندم سمتشو با لحن مضحکی گفتم:

_ مخصوصا  کنار تو اره‌‌. اصلا احساس امنیت تو وجودم میباره.

اخماشو کشید تو هم. انگار حرفم زیاد به مزاقش خوش نیومده بود.

_ فکر میکنی تو ایران امنیتت بیشتره؟؟

_ حداقل اونجا کنار پروانه و مادرم ارومم‌. دور و برمو کفتار و لاشخور نگرفته.

پاشو رو پدال فشار داد و سرعتشو زیاد کرد‌.

انگار داشت عصبانیتشو سر پدال گاز خالی میکرد.

ترسیده بودم اما خودمو زدم به بیخیالی و

سکوت کردم. تهش مرگ بود دیگه‌.

منم که یه عمر بود ارزوی مرگ داشتم‌

🍃 @kadbanoiranii
#پارت240


برام مهم نبود کی اینکارو کرده.
هرکی بوده دمش گرم! درسته که من به جاش تاوان دادم اما همین که هومانو به هم ریخته و تونسته زهری بریزه، روحمو مرهم می بخشه ...

از این فاصله ام می بینم که فکش محکم میشه و دندون روی هم میسابه، اما بی حرف از اتاق خارج میشه و درو محکم می کوبه.

دردمو به کی بگم؟!
از کی بخوام بیاد و منو از این جهنم ببره؟!
ایلیا؟
بابا؟
عمو محمد؟!
کی میتونه بیاد و خلاصم کنه از شر هومان دیو صفت ؟!

دست دراز میکنم و از روی پاتختی گوشیمو برمیدارم.
سرمو روی بالش می کوبم و باز به اشکهام اجازه ی روون شدن میدم.
پتو رو تو بغلم مچاله میکنم و مثل جنین در خودم جمع میشم.

ترکیب موزیک و دوره ی خاطرات زیبا و شیرین گذشته و نگاه کردن به عکسهای به یادگار مونده از اون روزها، هم حالم رو بهتر نمیکنه و فقط حسرت و دلتنگی به ارمغان میاره...
حسرت لبخند های واقعی...
حسرت دلخوشی ...
حسرت شادی ای که ازم گرفتند و به جاش درد و غم بهم دادند...


الیزابت برام غذا میاره و اصرار میکنه که بخورم اما وقتی توجه نمیکنم، راه اومده رو بر می‌گرده.


هیچ وقت نقاش خوبی نبودم اما..... این روزها..... درد رو دیدنی می کشم.
دنیا به این بزرگی برام تبدیل به قفسی تنگ و تاریک شده که هیچ راه رهایی ندارم.

وقتی تصادف کردم و پاهام آسیب دید گفتم دیگه از این بدتر نمیشه!
وقتی ساشا در اوج رنج و نیازم به حضورش، پَسم زد، گفتم این دیگه تهشه!
اما حالا فهمیدم درد و رنج تَه نداره، همیشه میتونه به شکل بدتری خودشو نشون بده و بیچاره ترت کنه.
میتونه مثل یه زلزله ی چند ریشتری رخ بده و پس لرزه هاش از خودش خرابیِ بیشتری به بار بیارن...

منی که طاقت لحظه ای ناملایمت نداشتم ، بعد از این همه اتفاق چجوری زنده ام؟!

ولله مارا به سخت جانیِ خود این گمان نبود...!!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت240




بعد از کلی جیغ و داد کردن، بالاخره اشکان دست از قلقلک دادنم برداشت.

خیال کردم ادب کردنش تموم شده.واسه همینم با خیال راحت داشتم می رفتم سمت مبل که...

اشکان با یه حرکت و من و از روی زمین بلند کرد. یهو برعکسم کرد!

پاهام و گرفته بود و سرم روی زمین ولو بود!
با جیغ و داد می گفتم:

- ولم کن اشی!!!حالا مگه من چی گفتم؟!بابا

اصلا من غلط کردم، من چیز خوردم، من به گور شوهر نداشته ام خندیدم....

اشکان!!!بذارم زمین...همه خونم رفت تو مخم!اسرم داره گیج میره!!اشی!!!

اشکان در حالیکه می خندید گفت: به یه شرط میذارمت زمین.

- چه شرطی؟!

- به شرط اینکه شام امشب و تو درست کنی!!!
جیغ زدم و گفتم: عمرا !!

اشکان شونه ای بالا انداخت و گفت:میل خودته!!

فقط یادت باشه تو الان کله پایی و اگه شام درست

نکنی تا وقتی که مامان اینا بیان، کله پا می مونی!! حالا خود دانی!!!

جیغ زدم و عين بچه ها گفتم:خیلی بدی...بد. بد.بد!!

اشکان خندید و چیزی نگفت.

سارا به سمتمون اومد و رو به اشکان گفت:بچه شدی اشکان؟؟؟

بذارش زمین!! من خودم شام و درست می کنم. شیدا رو بذار زمین.

اشکان همونطور که من و نگه داشته بود،

با شیطنت گفت: نخیر!!!

تا این فسقل نگه که می خواد شام درست کنه نمیذارمش پایین.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر