کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت233 رمان پارادوکس _ میدونی نزدیک بود چه غلطی کنی؟ چرا قبل اومدنت خبر نداری؟ باز چه مرگت بود که خودتو خفه کرده بودی سورن؟ اون پسر که تازه فهمیدم اسمش سورنه کلافه تو اتاق قدم گیزد و گاهی سرشو بادستاش فشار میداد. با یکم دقت فهمیدن اینکه سر درد داشت…
#پارت234
رمان پارادوکس


صدای قدماش که سمت در اتاق اومد هول هولکی از در فاصله گرفتم و رو پنجه های پام سمت اشپزخونه دویدم.

همینکه پشت میز نشستم صدای تق در اومد.

سرمو انداختم پایین که حضورشو تو اشپزخونه حس کردم:

_سلام.

بدون اینکه جوابشو بدم رفتم سمت فنجونا و یه فنجون برداشتم تا چایی بخورم.

نزدیکم اومد و به فاصله ی چند قدم ازم ایستاد:
_خوبی؟

سرمو بلند کردمو زل زدم تو چشماش.

نمیدونم چی تو نگاهم دید که پوفی کشید و سرشو انداخت پایین.

پوزخندی زدمو با لحن مسخره ای گفتم:

_ میشه انقدر برام ادای ادمای دلسوز و نگرانو در نیاری؟؟؟ باور کن من هیچ نیازی به حس ترحم کسی ندارم. مخصوصا اگه اون شخص تو باشی.
سعی کن اینو بفهمی.

سرشو بلند کرد و با اخم زل زد تو چشمام.

عصبی بود اما سعی داشت اروم باشه. با لحن ارومی گفت:

_تو چته؟

یهو مثل باروت منفجر شدم. انقدر عصبی بودم که یادم رفته بود غیر ما دوتا شخص سومی هم تو اتاق هست و داره حرفامونو میشنوه:

_من چمه؟ من؟ اصلا روت میشه این سوالو میپرسی؟ روت میشه تو چشمام نگاه کنی و جوری رفتار کنی که انگار نه انگار اتفاقی افتاده؟

یه دور دور میز اشپزخونه چرخیدم و کلافه ادامه دادم:

_گاهی یه جوری رفتار میکنی که فکر میکنم نکنه دارم اشتباه میکنم. اشتباه میکنم؟ اره؟ تو مگه نابودم نکردی؟ چیزی ازم باقی گذاشتی؟

پر حرص نزدیکش شدمو با صدایی که از زور بغض میلرزید جیغ زدم:

_لعنت بهت. همش چند روز مونده بود به خواستگاریم..

بلند تر جیغ زدم:
_لعنت بهت که به ابرومم رحم نکردی و اون عکسارو برای حمید فرستادی.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت234


===============. ===========.

در مرز خفگی ام...

آب تا گردنم بالا اومده و هرلحظه بیشتر میشه...
دست و پا میزنم اما بیشتر فرو میرم...
دریا برای بلعیدنم عجله داره...
موجی عظیم بالا میاد و سرم رو زیر آب میکنه...
تقلا میکنم برای نفس کشیدن...
برای ذره ای هوا...
دارم میمیرم....
دریا بی رحمانه پاهام رو گرفته و به سمت پایین میکشه...
می ترسم...
از ظلماتِ اعماق و گودالِ ژرفِ اقیانوس میترسم...
جیغ میزنم...
جیغ میزنم و برای اکسیژن ، مثل ماهیِ بیرون افتاده از تُنگ، دهن باز و بسته میکنم...

در تاریکی غرق میشم...

کسی پی در پی اسممو فریاد می زنه...
ازم میخواد نفس بکشم اما مگه من زنده ام؟؟! ...

یک طرفم صورتم به گز گز میفته!! ...

صدایِ مبهم ، واضح تر میشه
آوایی آشنا
بَم و خش دار :

_نفس بکش!!!
نفس بکش لعنتی!!
داری کابوس می بینی!!.... نفس بکش....


ضربه ای محکم به صورتم خورد ...
انگار راه های تنفسیم باز شد...
نفس کشیدم...

هوا رو با ولع فرو دادم...
سیاهی کم کم محو شد و جاشو به نور داد...
روشنایی رو دیدم.
برای باز کردن چشمام تلاش کردم.
همه چیز تار و مَه گرفته اس.
دستی جلوی صورتم تکون میخوره...

سرم سنگینه....
احساس عطش دارم...
دردِ تاب فرسایی در شقیقه هام می پیچه که طاقت نمیارم و دوباره پلک هامو روی هم میفشارم...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت234




سعید با مسخره بازی گفت: یه دونه شمع برات گذاشتیم چون یه دونه ای، تکی تودنیا لنگه نداری

داش مسعود!!!

مسعود خندید و گفت:منم که خرم!!

!فکر کردی نمیدونم از خسیس بازیت بود که فقط یه دونه شمع گذاشتی؟!

سعید چشمکی زد و خندید.

بچه ها شروع کردن به دست زدن.

یکی از دخترای چندش کلاسمونم از اولش داشت از همه چی فیلم می گرفت.

مسعود نگاهی به شمع روی کیک کرد و برش داشت. گذاشتش روی میز.

سعید با اعتراض گفت:

- !!چیکار می کنی دیوونه؟!میذاشتی بمونه

دیگه!! مسعود نگاهی به بچه ها کرد و یه لبخند شیطون زد.

یه قدم به عقب رفت و خیلی سریع با دوتا دستش سر امیر و سعید و کرد تو کیک!! بچه ها از خنده غش کرده بودن.

مسعود یه دونه محکم زد پس کله هر کدومشون و با خنده گفت: تا شما باشین دیگه هوس نکنین من

و سرویس کنین.

امیر و سعیدم باصور تای کیکیشون به مسعود خیره شده بودن و می خندیدن.

یهو سعید با یه حرکت خیلی سریع ظرف کیک و بلند کرد و کوبوند توصورت مسعود

اصلا یه اوضاعی بود!!!همشون کیکی شده بودن.

هممون انقدر خندیده بودیم که داشتیم میمردیم.

مسعود با شیطنت به سمت سعید رفت و انگشتش و کشید روی صورت کیکی سعيد.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر