کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت208 -همیشه ته حرفاتون همینه که من باعث بدبتتیتون شدم خودم میدونم که باعث مررگ مادرم شدم ولی اینو بدونید زردکه شما باعث بدبختیای یکی دیگه هم شدین اینو بدونید هرچی مشکل توی زندگیمون داریم فقط فقط بخاطر خانوم حسینیه -خودمم خوب میدونم همش بخاطر درحق…
#پارت209
......
امروز روز عقد باباخانوم حسینی بود ؛خیلی خوشحال بودم برای دوتاشون
به درخواست خانوم حسینی مراسم نمیگرفتیم فقط میرم محضر از اونجا هم میریم رستوران...
میخواستم؛عکس های مامان وبابارو از رو دیوار اتاق بابا بردارم ولی خانوم حسینی نذاشت بهم گفت
-من قرار نیس جای مامانتو بگیرم قراره یه بخشی از زندگیتون باشم
...
همه توی رستوران جمع شده بودیم ازقیافه نمیشد تشخیص داد خوشحاله یانه ولی از قیافه خانوم حسینی خوشحالی معلوم بود
نگاهم به شاهین مهشید افتاد
یه جورایی بهشون حسودیم میشد خیلی راحت بهم رسیدن بدون هیچ مشکل یادردسری
-خانوم خانوما زشته انقدرنگاهشون نکن
-چی میگی تو فرهاد من کجانگاهشون کردم
-میگم پدر زنمم داماد شد ولی من هنو نه
-ازبس تنبلی دیگه
-اگه به من باشه من همین الان جلوی همه این ادما ازت خواستگاری میکنم ؛ولی الان دوست ندارم ابروم بره توکه میدونی من چی میگم
-بالاخره که چی باید یه روز بگی وصددرصد هم کتک رو میخوری پس بهتره که زودتربگی تمومش کنی
-نگاه کن؛ توهم بدت نمیاد من کتک بخورما
-بدم که نه ولی خیلی خوشحال میشم
اروم خندیدم
-باشه شادی بخند فعلا دور دورتو نه من؛ای خدا عاشق نشدیم نشدیم انوخت عاشق کی شدیم
-ازخداتم باشه که عاشق من شدی؛دلت میخواست عاشق اون دوست دخترات باشی
-راست میگیا؛میگم چطوره برم بااونا ازهرنظرهم عالین ؛نظرتوچیه
-اره برو اونا خیلی به دردت میخورن اصلا خودمم میاد باهات براخواستگاریت
-واقعا ممنونم ازت؛حالا به نظرت خواستگاری کدومشون برم
-همونی که تو اتاقت مشغول ماچ بوسش بودی
-ای بابا؛حالا مایه غلطی کردم
-به من چه ؛اصلا هرچی دوست داری ازاین غلطا بکن
-اهان؛یعنی الان قهری دیگه
جوابی ندادم رومو برگردونم
-شادی بابا غلط کردم ؛شادی باتواما
دوباره جوابی ندادم
فرهاد نفسشو باصدا داد بیرون
-منو بگو قرار بود اخراین ماه باخانواده ام بیا
-راست میگی
اینبار فرهاد روشو ازم برگردوند
-فرهاد باتواما
-بله قراربود
-یعنی به بابات اینا گفتی
-من که نه ؛ولی خواهرام بهش گفتن اونم اول گفت نه ولی خواهرام یه جورایی دارن راضیش میکنن
-انوخت چرا بابات ناراضیه
-میگه درحد.تو نیستم لیاقتتو ندارم ؛گفت این فکر رو از ذهنم بیرون بکشم که باهام بیاد خواستگاری...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
......
امروز روز عقد باباخانوم حسینی بود ؛خیلی خوشحال بودم برای دوتاشون
به درخواست خانوم حسینی مراسم نمیگرفتیم فقط میرم محضر از اونجا هم میریم رستوران...
میخواستم؛عکس های مامان وبابارو از رو دیوار اتاق بابا بردارم ولی خانوم حسینی نذاشت بهم گفت
-من قرار نیس جای مامانتو بگیرم قراره یه بخشی از زندگیتون باشم
...
همه توی رستوران جمع شده بودیم ازقیافه نمیشد تشخیص داد خوشحاله یانه ولی از قیافه خانوم حسینی خوشحالی معلوم بود
نگاهم به شاهین مهشید افتاد
یه جورایی بهشون حسودیم میشد خیلی راحت بهم رسیدن بدون هیچ مشکل یادردسری
-خانوم خانوما زشته انقدرنگاهشون نکن
-چی میگی تو فرهاد من کجانگاهشون کردم
-میگم پدر زنمم داماد شد ولی من هنو نه
-ازبس تنبلی دیگه
-اگه به من باشه من همین الان جلوی همه این ادما ازت خواستگاری میکنم ؛ولی الان دوست ندارم ابروم بره توکه میدونی من چی میگم
-بالاخره که چی باید یه روز بگی وصددرصد هم کتک رو میخوری پس بهتره که زودتربگی تمومش کنی
-نگاه کن؛ توهم بدت نمیاد من کتک بخورما
-بدم که نه ولی خیلی خوشحال میشم
اروم خندیدم
-باشه شادی بخند فعلا دور دورتو نه من؛ای خدا عاشق نشدیم نشدیم انوخت عاشق کی شدیم
-ازخداتم باشه که عاشق من شدی؛دلت میخواست عاشق اون دوست دخترات باشی
-راست میگیا؛میگم چطوره برم بااونا ازهرنظرهم عالین ؛نظرتوچیه
-اره برو اونا خیلی به دردت میخورن اصلا خودمم میاد باهات براخواستگاریت
-واقعا ممنونم ازت؛حالا به نظرت خواستگاری کدومشون برم
-همونی که تو اتاقت مشغول ماچ بوسش بودی
-ای بابا؛حالا مایه غلطی کردم
-به من چه ؛اصلا هرچی دوست داری ازاین غلطا بکن
-اهان؛یعنی الان قهری دیگه
جوابی ندادم رومو برگردونم
-شادی بابا غلط کردم ؛شادی باتواما
دوباره جوابی ندادم
فرهاد نفسشو باصدا داد بیرون
-منو بگو قرار بود اخراین ماه باخانواده ام بیا
-راست میگی
اینبار فرهاد روشو ازم برگردوند
-فرهاد باتواما
-بله قراربود
-یعنی به بابات اینا گفتی
-من که نه ؛ولی خواهرام بهش گفتن اونم اول گفت نه ولی خواهرام یه جورایی دارن راضیش میکنن
-انوخت چرا بابات ناراضیه
-میگه درحد.تو نیستم لیاقتتو ندارم ؛گفت این فکر رو از ذهنم بیرون بکشم که باهام بیاد خواستگاری...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت208 رمان پارادوکس صبح با صدای تقی که به در خورد چرخی به پهلو زدم و به زور چشامو باز کردم. خواب الود از تخت اومدم پایینو سمت در رفتم. با دیدن کمدی که پشت در بود یاد دیشب افتادمو اخمامو کشیدم تو هم. ازپشت در بسته پرسیدم : _کیه؟ با شنیدن صداش تنم شروع…
#پارت209
رمان پارادوکس
اخماشو بیشتر تو هم کشید و با لحن اخطار امیزی صدام زد:
_ آمین..
انگشتمو گرفتم سمتشو گفتم:
_ چند بار به روت خندیدم روت باز شده. پسرخالم که نیستی. من سپهری ام.
انگشتمو گرفت و منو کشید تو اتاق. و بی توجه به تقلاهای من به دکتر حرفی و به ترکی زد و دکتر هم سرشو تکون داد. به زور منو رو تخت خوابوند.دلهره و اضطراب تمام وجودمو گرفت. نفسم از ترس تند شده بود. نگاهی به صورتم انداخت. نمیدونم تو صورتم چی دید که خم شد رومو با صدای ارومی گفت:
_نترس. ببین فقط میخواد معاینت کنه. خوب؟
اب دهنمو قورت دادم و سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم. لبخندی به روم پاشید و به دکتر اشاره زد.اونم اومد بالای سرم. اول نبضمو گرفت و بعد با گوشی پزشکی ضربان قلبمو چک کرد. فشارمم گرفت و بعدش تو یه برگه شروع کرد به نوشتن و کاغذو سمت حامی گرفت.حامی به ترکی چیزی گفت و دکتر سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون.
تو جام نیم خیز شدمو دستمو به سرم گرفتم. به سمتم چرخید و با دیدنم گفت:
_ چیشده؟
چشامو رو هم فشار دادمو گفتم:
_ سرم درد میکنه.
کلافه پوفی کشید و گفت :
_ باید داروهاتو بگیرم بخوری. دیروز بدجور شوکه شدی .حال الانتم بخاطر همونه. بخواب تا برگردم.بعد از در رفت بیرون. نفس عمیقی کشیدمو چشامو روهم گذاشتم.میخواستم با مسئول هتل حرف بزنم اتاقمو تحویل بدم و تو یه هتل دیگه برم و این چند روزو دور از حامی بمونم.این اضطراب و استرس داشت نابودم میکرد. هرکاریم میکردم اروم نمیشدم. از جام پاشدمو سمت چمدونم رفتم و شروع کردم به جمع و جور کردن لباسام. هر اتفاقیم که میوفتاد من باید امروز ازینجا میرفتم.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
اخماشو بیشتر تو هم کشید و با لحن اخطار امیزی صدام زد:
_ آمین..
انگشتمو گرفتم سمتشو گفتم:
_ چند بار به روت خندیدم روت باز شده. پسرخالم که نیستی. من سپهری ام.
انگشتمو گرفت و منو کشید تو اتاق. و بی توجه به تقلاهای من به دکتر حرفی و به ترکی زد و دکتر هم سرشو تکون داد. به زور منو رو تخت خوابوند.دلهره و اضطراب تمام وجودمو گرفت. نفسم از ترس تند شده بود. نگاهی به صورتم انداخت. نمیدونم تو صورتم چی دید که خم شد رومو با صدای ارومی گفت:
_نترس. ببین فقط میخواد معاینت کنه. خوب؟
اب دهنمو قورت دادم و سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم. لبخندی به روم پاشید و به دکتر اشاره زد.اونم اومد بالای سرم. اول نبضمو گرفت و بعد با گوشی پزشکی ضربان قلبمو چک کرد. فشارمم گرفت و بعدش تو یه برگه شروع کرد به نوشتن و کاغذو سمت حامی گرفت.حامی به ترکی چیزی گفت و دکتر سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون.
تو جام نیم خیز شدمو دستمو به سرم گرفتم. به سمتم چرخید و با دیدنم گفت:
_ چیشده؟
چشامو رو هم فشار دادمو گفتم:
_ سرم درد میکنه.
کلافه پوفی کشید و گفت :
_ باید داروهاتو بگیرم بخوری. دیروز بدجور شوکه شدی .حال الانتم بخاطر همونه. بخواب تا برگردم.بعد از در رفت بیرون. نفس عمیقی کشیدمو چشامو روهم گذاشتم.میخواستم با مسئول هتل حرف بزنم اتاقمو تحویل بدم و تو یه هتل دیگه برم و این چند روزو دور از حامی بمونم.این اضطراب و استرس داشت نابودم میکرد. هرکاریم میکردم اروم نمیشدم. از جام پاشدمو سمت چمدونم رفتم و شروع کردم به جمع و جور کردن لباسام. هر اتفاقیم که میوفتاد من باید امروز ازینجا میرفتم.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت209
هومان که وارد اتاقش میشه، مثل کودکانی که ترس گم کردن مادرشون رو دارن هُل میشم و سرسری لبخندی برای سوفیا میزنم ودستش رو رها میکنم پشت بند هومان به اتاق مدیریتش میرم و درو آروم می بندم.
روبروم شیشه های سرتاسری قرار داشت و به نظر خیلی هیجان انگیز میومد.
دکور اینجا هم مشابه بیرون بود.
هومان به طرف میز بزرگ مشکی رنگ میره و پشتش جای میگیره.
اعتراف میکنم که این ژست، جذبه و ابهتش رو چندین برابر میکنه.
چند تابلوی کوچیک و بزرگ از عکس داروهای مختلف روی دیوارهاست.
برند شرکتش با گرافیک منحصر به فرد لاتین روی دیوار پشت سرش نگاشته شده.
( H. Dose )
یه لنگه پا ایستاده بودم و گوشه و کنار اتاق رو برانداز میکردم که صدای زمخت و بی انعطاف هومان از جا پروندم :
_چند ساعت میخوای اونجا بایستی؟؟
گیج نگاهش میکنم :
_چیکار کنم؟
مشغول امضا کردن برگه های مقابلش میشه و در اون حال با لحن دستوری میگه :
_بشین، تمرکزمو به هم میریزی!
بهش دهن کجی میکنم که مطمئنم نمیبینه.
روی دورترین مبل به میزش میشینم.
فکر نمیکردم فضای اینجا تا این حد کسل کننده باشه وگرنه به هیچ وجه به هومان اصرار نمیکردم که منو با خودش بیاره.
نوک موهامو دور انگشتم می پیچم و باز هم سعی می کنم سر گفت و گویی دوستانه و به دور از لجبازی رو باز کنم.
مثل تمام وقت هایی که با ایلیا از روزمرگی هامون می گفتیم و هیچ وقت حرف کم نمی آوردیم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ناخواسته اخمی میکنم و به مغزم تشر میزنم ( تو داری ایلیای مهربون رو با هومانِ همیشه خشمگین و از خود راضی مقایسه میکنی؟؟!!)
هومان که وارد اتاقش میشه، مثل کودکانی که ترس گم کردن مادرشون رو دارن هُل میشم و سرسری لبخندی برای سوفیا میزنم ودستش رو رها میکنم پشت بند هومان به اتاق مدیریتش میرم و درو آروم می بندم.
روبروم شیشه های سرتاسری قرار داشت و به نظر خیلی هیجان انگیز میومد.
دکور اینجا هم مشابه بیرون بود.
هومان به طرف میز بزرگ مشکی رنگ میره و پشتش جای میگیره.
اعتراف میکنم که این ژست، جذبه و ابهتش رو چندین برابر میکنه.
چند تابلوی کوچیک و بزرگ از عکس داروهای مختلف روی دیوارهاست.
برند شرکتش با گرافیک منحصر به فرد لاتین روی دیوار پشت سرش نگاشته شده.
( H. Dose )
یه لنگه پا ایستاده بودم و گوشه و کنار اتاق رو برانداز میکردم که صدای زمخت و بی انعطاف هومان از جا پروندم :
_چند ساعت میخوای اونجا بایستی؟؟
گیج نگاهش میکنم :
_چیکار کنم؟
مشغول امضا کردن برگه های مقابلش میشه و در اون حال با لحن دستوری میگه :
_بشین، تمرکزمو به هم میریزی!
بهش دهن کجی میکنم که مطمئنم نمیبینه.
روی دورترین مبل به میزش میشینم.
فکر نمیکردم فضای اینجا تا این حد کسل کننده باشه وگرنه به هیچ وجه به هومان اصرار نمیکردم که منو با خودش بیاره.
نوک موهامو دور انگشتم می پیچم و باز هم سعی می کنم سر گفت و گویی دوستانه و به دور از لجبازی رو باز کنم.
مثل تمام وقت هایی که با ایلیا از روزمرگی هامون می گفتیم و هیچ وقت حرف کم نمی آوردیم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ناخواسته اخمی میکنم و به مغزم تشر میزنم ( تو داری ایلیای مهربون رو با هومانِ همیشه خشمگین و از خود راضی مقایسه میکنی؟؟!!)
#پارت209
هومان که وارد اتاقش میشه، مثل کودکانی که ترس گم کردن مادرشون رو دارن هُل میشم و سرسری لبخندی برای سوفیا میزنم ودستش رو رها میکنم پشت بند هومان به اتاق مدیریتش میرم و درو آروم می بندم.
روبروم شیشه های سرتاسری قرار داشت و به نظر خیلی هیجان انگیز میومد.
دکور اینجا هم مشابه بیرون بود.
هومان به طرف میز بزرگ مشکی رنگ میره و پشتش جای میگیره.
اعتراف میکنم که این ژست، جذبه و ابهتش رو چندین برابر میکنه.
چند تابلوی کوچیک و بزرگ از عکس داروهای مختلف روی دیوارهاست.
برند شرکتش با گرافیک منحصر به فرد لاتین روی دیوار پشت سرش نگاشته شده.
( H. Dose )
یه لنگه پا ایستاده بودم و گوشه و کنار اتاق رو برانداز میکردم که صدای زمخت و بی انعطاف هومان از جا پروندم :
_چند ساعت میخوای اونجا بایستی؟؟
گیج نگاهش میکنم :
_چیکار کنم؟
مشغول امضا کردن برگه های مقابلش میشه و در اون حال با لحن دستوری میگه :
_بشین، تمرکزمو به هم میریزی!
بهش دهن کجی میکنم که مطمئنم نمیبینه.
روی دورترین مبل به میزش میشینم.
فکر نمیکردم فضای اینجا تا این حد کسل کننده باشه وگرنه به هیچ وجه به هومان اصرار نمیکردم که منو با خودش بیاره.
نوک موهامو دور انگشتم می پیچم و باز هم سعی می کنم سر گفت و گویی دوستانه و به دور از لجبازی رو باز کنم.
مثل تمام وقت هایی که با ایلیا از روزمرگی هامون می گفتیم و هیچ وقت حرف کم نمی آوردیم.
ناخواسته اخمی میکنم و به مغزم تشر میزنم ( تو داری ایلیای مهربون رو با هومانِ همیشه خشمگین و از خود راضی مقایسه میکنی؟؟!!)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
هومان که وارد اتاقش میشه، مثل کودکانی که ترس گم کردن مادرشون رو دارن هُل میشم و سرسری لبخندی برای سوفیا میزنم ودستش رو رها میکنم پشت بند هومان به اتاق مدیریتش میرم و درو آروم می بندم.
روبروم شیشه های سرتاسری قرار داشت و به نظر خیلی هیجان انگیز میومد.
دکور اینجا هم مشابه بیرون بود.
هومان به طرف میز بزرگ مشکی رنگ میره و پشتش جای میگیره.
اعتراف میکنم که این ژست، جذبه و ابهتش رو چندین برابر میکنه.
چند تابلوی کوچیک و بزرگ از عکس داروهای مختلف روی دیوارهاست.
برند شرکتش با گرافیک منحصر به فرد لاتین روی دیوار پشت سرش نگاشته شده.
( H. Dose )
یه لنگه پا ایستاده بودم و گوشه و کنار اتاق رو برانداز میکردم که صدای زمخت و بی انعطاف هومان از جا پروندم :
_چند ساعت میخوای اونجا بایستی؟؟
گیج نگاهش میکنم :
_چیکار کنم؟
مشغول امضا کردن برگه های مقابلش میشه و در اون حال با لحن دستوری میگه :
_بشین، تمرکزمو به هم میریزی!
بهش دهن کجی میکنم که مطمئنم نمیبینه.
روی دورترین مبل به میزش میشینم.
فکر نمیکردم فضای اینجا تا این حد کسل کننده باشه وگرنه به هیچ وجه به هومان اصرار نمیکردم که منو با خودش بیاره.
نوک موهامو دور انگشتم می پیچم و باز هم سعی می کنم سر گفت و گویی دوستانه و به دور از لجبازی رو باز کنم.
مثل تمام وقت هایی که با ایلیا از روزمرگی هامون می گفتیم و هیچ وقت حرف کم نمی آوردیم.
ناخواسته اخمی میکنم و به مغزم تشر میزنم ( تو داری ایلیای مهربون رو با هومانِ همیشه خشمگین و از خود راضی مقایسه میکنی؟؟!!)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت209
هومان که وارد اتاقش میشه، مثل کودکانی که ترس گم کردن مادرشون رو دارن هُل میشم و سرسری لبخندی برای سوفیا میزنم ودستش رو رها میکنم پشت بند هومان به اتاق مدیریتش میرم و درو آروم می بندم.
روبروم شیشه های سرتاسری قرار داشت و به نظر خیلی هیجان انگیز میومد.
دکور اینجا هم مشابه بیرون بود.
هومان به طرف میز بزرگ مشکی رنگ میره و پشتش جای میگیره.
اعتراف میکنم که این ژست، جذبه و ابهتش رو چندین برابر میکنه.
چند تابلوی کوچیک و بزرگ از عکس داروهای مختلف روی دیوارهاست.
برند شرکتش با گرافیک منحصر به فرد لاتین روی دیوار پشت سرش نگاشته شده.
( H. Dose )
یه لنگه پا ایستاده بودم و گوشه و کنار اتاق رو برانداز میکردم که صدای زمخت و بی انعطاف هومان از جا پروندم :
_چند ساعت میخوای اونجا بایستی؟؟
گیج نگاهش میکنم :
_چیکار کنم؟
مشغول امضا کردن برگه های مقابلش میشه و در اون حال با لحن دستوری میگه :
_بشین، تمرکزمو به هم میریزی!
بهش دهن کجی میکنم که مطمئنم نمیبینه.
روی دورترین مبل به میزش میشینم.
فکر نمیکردم فضای اینجا تا این حد کسل کننده باشه وگرنه به هیچ وجه به هومان اصرار نمیکردم که منو با خودش بیاره.
نوک موهامو دور انگشتم می پیچم و باز هم سعی می کنم سر گفت و گویی دوستانه و به دور از لجبازی رو باز کنم.
مثل تمام وقت هایی که با ایلیا از روزمرگی هامون می گفتیم و هیچ وقت حرف کم نمی آوردیم.
ناخواسته اخمی میکنم و به مغزم تشر میزنم ( تو داری ایلیای مهربون رو با هومانِ همیشه خشمگین و از خود راضی مقایسه میکنی؟؟!!)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
هومان که وارد اتاقش میشه، مثل کودکانی که ترس گم کردن مادرشون رو دارن هُل میشم و سرسری لبخندی برای سوفیا میزنم ودستش رو رها میکنم پشت بند هومان به اتاق مدیریتش میرم و درو آروم می بندم.
روبروم شیشه های سرتاسری قرار داشت و به نظر خیلی هیجان انگیز میومد.
دکور اینجا هم مشابه بیرون بود.
هومان به طرف میز بزرگ مشکی رنگ میره و پشتش جای میگیره.
اعتراف میکنم که این ژست، جذبه و ابهتش رو چندین برابر میکنه.
چند تابلوی کوچیک و بزرگ از عکس داروهای مختلف روی دیوارهاست.
برند شرکتش با گرافیک منحصر به فرد لاتین روی دیوار پشت سرش نگاشته شده.
( H. Dose )
یه لنگه پا ایستاده بودم و گوشه و کنار اتاق رو برانداز میکردم که صدای زمخت و بی انعطاف هومان از جا پروندم :
_چند ساعت میخوای اونجا بایستی؟؟
گیج نگاهش میکنم :
_چیکار کنم؟
مشغول امضا کردن برگه های مقابلش میشه و در اون حال با لحن دستوری میگه :
_بشین، تمرکزمو به هم میریزی!
بهش دهن کجی میکنم که مطمئنم نمیبینه.
روی دورترین مبل به میزش میشینم.
فکر نمیکردم فضای اینجا تا این حد کسل کننده باشه وگرنه به هیچ وجه به هومان اصرار نمیکردم که منو با خودش بیاره.
نوک موهامو دور انگشتم می پیچم و باز هم سعی می کنم سر گفت و گویی دوستانه و به دور از لجبازی رو باز کنم.
مثل تمام وقت هایی که با ایلیا از روزمرگی هامون می گفتیم و هیچ وقت حرف کم نمی آوردیم.
ناخواسته اخمی میکنم و به مغزم تشر میزنم ( تو داری ایلیای مهربون رو با هومانِ همیشه خشمگین و از خود راضی مقایسه میکنی؟؟!!)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت209
دقیقا شده بود عین قضیه ادکلن می ترسیدم این کیکه هم مثل ادکلنه تفله بشه.
مسعود سرش و کج کرد و مظلوم گفت: باشه... باشه.
من تسلیم بیچاره از جیغی که زدم گرخید
کیک و گذاشت روی میز
فکر نمی کردم انقدر زود تسلیم بشه
. با تعجب بهش نگاه کردم. اونم با قیافه مظلومش به کیک روی میز اشاره کرد و گفت: بگیر بخورش دیگه
به سمت بشقاب خیز برداشتم تا برش دارم که یهو مسعود ناغافل کیک و از توی ظرف برداشت و به گاز گنده بهش زد.
و بعد گذاشتش سر جاش.
لبخند شیطونی زد و گفت: حالا خورش.فقط حواست باشه ها!!!دهنیه
پوزخندی زدم و گفتم:این سوسول بازیا چیه؟
و کیک و از توی بشقاب برداشتم و شروع کردم به خوردن
مسعود با تعجب به من خیره شده بود و چشماش شده بود قده دوتا گوجه
لبخند شیطونی زدم و گفتم: چقدر خوشمزه اس.اوم!! و یه گاز گنده به کیک زدم.
مسعود لبخندی زد و شیطون گفت: عمرا اگه بذارم بقیه اش و بخوری.
و با یه حرکت خیلی سریع کیک و از دستم قاپید
واقعا خیلی سریع این کارو کرد و گرنه من اونقدرام خنگ نبودم
که بذارم راحت کیک به اون خوشمزگی رو از دستم در بیاره..
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
دقیقا شده بود عین قضیه ادکلن می ترسیدم این کیکه هم مثل ادکلنه تفله بشه.
مسعود سرش و کج کرد و مظلوم گفت: باشه... باشه.
من تسلیم بیچاره از جیغی که زدم گرخید
کیک و گذاشت روی میز
فکر نمی کردم انقدر زود تسلیم بشه
. با تعجب بهش نگاه کردم. اونم با قیافه مظلومش به کیک روی میز اشاره کرد و گفت: بگیر بخورش دیگه
به سمت بشقاب خیز برداشتم تا برش دارم که یهو مسعود ناغافل کیک و از توی ظرف برداشت و به گاز گنده بهش زد.
و بعد گذاشتش سر جاش.
لبخند شیطونی زد و گفت: حالا خورش.فقط حواست باشه ها!!!دهنیه
پوزخندی زدم و گفتم:این سوسول بازیا چیه؟
و کیک و از توی بشقاب برداشتم و شروع کردم به خوردن
مسعود با تعجب به من خیره شده بود و چشماش شده بود قده دوتا گوجه
لبخند شیطونی زدم و گفتم: چقدر خوشمزه اس.اوم!! و یه گاز گنده به کیک زدم.
مسعود لبخندی زد و شیطون گفت: عمرا اگه بذارم بقیه اش و بخوری.
و با یه حرکت خیلی سریع کیک و از دستم قاپید
واقعا خیلی سریع این کارو کرد و گرنه من اونقدرام خنگ نبودم
که بذارم راحت کیک به اون خوشمزگی رو از دستم در بیاره..
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر