کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت209 رمان پارادوکس اخماشو بیشتر تو هم کشید و با لحن اخطار امیزی صدام زد: _ آمین.. انگشتمو گرفتم سمتشو گفتم: _ چند بار به روت خندیدم روت باز شده. پسرخالم که نیستی. من سپهری ام. انگشتمو گرفت و منو کشید تو اتاق. و بی توجه به تقلاهای من به دکتر حرفی و…
#پارت210
رمان پارادوکس
نمیدونم چقدر گذشته بود که با تقی که به در خورد ازجام بلند شدمو سمت در رفتم. دستگیره رو فشار دادم که باز شد و نگاهم به چشماش گره خورد.
اخمامو کشیدم تو هم وگفتم:
_ بله؟؟
کیسه دستشو اورد بالا و گفت:
_ داروهاتو اوردم.
کیسه رو از دستش گرفتم و خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت بین در و مانع شد.
سرو بلند کردم که ببینم چیکار داره میکنه که دیدم به پشت سرم خیره شده. رد نگاهشو گرفتم که دیدم چشمش به چمدونمه.
درو بیشتر بستم که نگاشو دوخت بهم:
_کجا بسلامتی؟؟؟
بی توجه به حرفش گفتم:
_به تو مربوط نیست.
دوباره اومدم رو ببندم که بیشتر فشارش داد. دوباره پرسید:
_گفتم کجا؟؟؟
_منم گفتم به تو مربوط نیست. فهمیدی؟؟
کلافه و عصبی گفت:
_ آمین اون روی سگمو بالا نیار. یه سوال پرسیدم مثل ادم جواب بده.
دستمو زدم به کمرمو با حرص گفتم:
_ مثلا اون روی سگت بالا بیاد چه غلطی میکنی؟؟؟
یهو نفهمیدم چیشد که پرت شدم داخل اتاقو در پشتم بسته شد. سرمو که بلند کردم نگاهم به چشمای سرخش افتاد. ترس بدی به دلم چنگ زد.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
نمیدونم چقدر گذشته بود که با تقی که به در خورد ازجام بلند شدمو سمت در رفتم. دستگیره رو فشار دادم که باز شد و نگاهم به چشماش گره خورد.
اخمامو کشیدم تو هم وگفتم:
_ بله؟؟
کیسه دستشو اورد بالا و گفت:
_ داروهاتو اوردم.
کیسه رو از دستش گرفتم و خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت بین در و مانع شد.
سرو بلند کردم که ببینم چیکار داره میکنه که دیدم به پشت سرم خیره شده. رد نگاهشو گرفتم که دیدم چشمش به چمدونمه.
درو بیشتر بستم که نگاشو دوخت بهم:
_کجا بسلامتی؟؟؟
بی توجه به حرفش گفتم:
_به تو مربوط نیست.
دوباره اومدم رو ببندم که بیشتر فشارش داد. دوباره پرسید:
_گفتم کجا؟؟؟
_منم گفتم به تو مربوط نیست. فهمیدی؟؟
کلافه و عصبی گفت:
_ آمین اون روی سگمو بالا نیار. یه سوال پرسیدم مثل ادم جواب بده.
دستمو زدم به کمرمو با حرص گفتم:
_ مثلا اون روی سگت بالا بیاد چه غلطی میکنی؟؟؟
یهو نفهمیدم چیشد که پرت شدم داخل اتاقو در پشتم بسته شد. سرمو که بلند کردم نگاهم به چشمای سرخش افتاد. ترس بدی به دلم چنگ زد.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت210
_به داروسازی علاقه داشتی ؟
قطعا سوال بسیار احمقانه ای پرسیدم و پاسخ هومان تاییدی بر این موضوع شد.
_اگه علاقه نداشتم که سیزده سال عمرمو به پاش نمیزاشتم.
قانع کننده بود و همین که سکوتو شکست جای شکر داره.
_قصد نداری به ایران برگردی؟
نه قاطعانه اش متعجبم میکنه...
_اما اونجا وطن و زادگاه توعه، تو به اینجا تعلق نداری ! دلت برای خانواده ات تنگ نشده؟؟ پدر ومادرت؟؟ خواهرات؟؟
نگاه برنده و تیزی بهم میندازه و با لحن گزنده ای میگه :
_از حرافی بیزارم !
میخوام بگم چیزی هست تو ازش بیزار نباشی ، که صدای در مانع میشه و سر جفتمون به سمت در می چرخه.
هومان اجازه ی ورود میده و پسری هم سن و سال خودش اما صد و هشتاد درجه متفاوت وارد اتاق میشه و با صدای بلند و بشاش به هومان سلام میکنه.
_Hello boss.
(سلام رئیس)
درو می بنده و جلوتر میاد و انگار تازه منو روی مبل می بینه.
ابروهاش کمی بالا میره و کم کم لب هاش کش میاد و به لبخندی عریض تبدیل میشه.
_Hello pretty lady
(سلام خانم زیبا)
لحنش احساس خوبی بهم نمیده.
فرصت جواب دادن بهم نمیده و رو به هومان با اشتیاق میگه :
_Who is this lady?
(این خانم کیه ؟)
هومان بد خلق، ابرو در هم میکشه :
_بابت تاخیرت توضیح بده.
نگاهم بینشون در گردشه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
_به داروسازی علاقه داشتی ؟
قطعا سوال بسیار احمقانه ای پرسیدم و پاسخ هومان تاییدی بر این موضوع شد.
_اگه علاقه نداشتم که سیزده سال عمرمو به پاش نمیزاشتم.
قانع کننده بود و همین که سکوتو شکست جای شکر داره.
_قصد نداری به ایران برگردی؟
نه قاطعانه اش متعجبم میکنه...
_اما اونجا وطن و زادگاه توعه، تو به اینجا تعلق نداری ! دلت برای خانواده ات تنگ نشده؟؟ پدر ومادرت؟؟ خواهرات؟؟
نگاه برنده و تیزی بهم میندازه و با لحن گزنده ای میگه :
_از حرافی بیزارم !
میخوام بگم چیزی هست تو ازش بیزار نباشی ، که صدای در مانع میشه و سر جفتمون به سمت در می چرخه.
هومان اجازه ی ورود میده و پسری هم سن و سال خودش اما صد و هشتاد درجه متفاوت وارد اتاق میشه و با صدای بلند و بشاش به هومان سلام میکنه.
_Hello boss.
(سلام رئیس)
درو می بنده و جلوتر میاد و انگار تازه منو روی مبل می بینه.
ابروهاش کمی بالا میره و کم کم لب هاش کش میاد و به لبخندی عریض تبدیل میشه.
_Hello pretty lady
(سلام خانم زیبا)
لحنش احساس خوبی بهم نمیده.
فرصت جواب دادن بهم نمیده و رو به هومان با اشتیاق میگه :
_Who is this lady?
(این خانم کیه ؟)
هومان بد خلق، ابرو در هم میکشه :
_بابت تاخیرت توضیح بده.
نگاهم بینشون در گردشه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت210
مسعود با ولع شروع کرد به خوردن کیک و برای اینکه دل من و بسوزونه هی به به و چه چه می
کرد.
خیلی تلاش کردم که کیک و از دستش بگیرم ولی همین که من به سمتش خیز برمی داشتم، اون کیک و ازم دور می کرد.
لعنت به تو!! کیکش خوشمزه بود..
بعد از اینکه مسعود ترتیب کیک به اون خوشمزگی رو داد،
یهو گوشیش زنگ خورد. گوشیش و از توی جیبش بیرون آورد و جواب داد
- الو سلام چطوری سعید خوبم مرسی اوضاع چطوره؟! پول و به حساب جوادی واریز کردی ؟
به پروژه سئول سر زدی؟... چجوری پیش می رفت؟
مشکلی که نداشتن باشه حالا من خودم فردا میام رسیدگی می کنم.
فقط سعید.... امروز به قرار کاری داشتم با مهندس وزیری،
به خانوم مستوفی بگو کنسلش کنه... باشه... دستت درد نکنه چاکریم فعلا
عین این رئیس شرکتای میلیاردی حرف می زد!!
! پروژه سئول دیگه چه صیغه ایه؟
این که هنوز درسش تموم نشده...
چجوری شرکت زده و کار و کاسبی راه انداخته
این سوالا خیلی فکرم و مشغول کرده بودن نمی تونستم حس فوضولیم و کنترل کنم.
نمی خواستم چیزی ازش برسم ولی انگار اختیار زبونم دست خودم نبود.
روبه مسعود گفتم: توشرکت داری اشرکت راس راسکی؟
مسعود خندید و سری تکون داد و گفت: آره.
شرکت دارم. به شرکت راس راسکی
- واقعا؟
- آره.
- آخه چجوری؟ تو که هنوز درست تموم نشده!!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مسعود با ولع شروع کرد به خوردن کیک و برای اینکه دل من و بسوزونه هی به به و چه چه می
کرد.
خیلی تلاش کردم که کیک و از دستش بگیرم ولی همین که من به سمتش خیز برمی داشتم، اون کیک و ازم دور می کرد.
لعنت به تو!! کیکش خوشمزه بود..
بعد از اینکه مسعود ترتیب کیک به اون خوشمزگی رو داد،
یهو گوشیش زنگ خورد. گوشیش و از توی جیبش بیرون آورد و جواب داد
- الو سلام چطوری سعید خوبم مرسی اوضاع چطوره؟! پول و به حساب جوادی واریز کردی ؟
به پروژه سئول سر زدی؟... چجوری پیش می رفت؟
مشکلی که نداشتن باشه حالا من خودم فردا میام رسیدگی می کنم.
فقط سعید.... امروز به قرار کاری داشتم با مهندس وزیری،
به خانوم مستوفی بگو کنسلش کنه... باشه... دستت درد نکنه چاکریم فعلا
عین این رئیس شرکتای میلیاردی حرف می زد!!
! پروژه سئول دیگه چه صیغه ایه؟
این که هنوز درسش تموم نشده...
چجوری شرکت زده و کار و کاسبی راه انداخته
این سوالا خیلی فکرم و مشغول کرده بودن نمی تونستم حس فوضولیم و کنترل کنم.
نمی خواستم چیزی ازش برسم ولی انگار اختیار زبونم دست خودم نبود.
روبه مسعود گفتم: توشرکت داری اشرکت راس راسکی؟
مسعود خندید و سری تکون داد و گفت: آره.
شرکت دارم. به شرکت راس راسکی
- واقعا؟
- آره.
- آخه چجوری؟ تو که هنوز درست تموم نشده!!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر