کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت201 بلند داد زدم -فرهاد تاز متوجه سوزش دستم شدم نگاهی به دستم کرد توی دستم شیشه رفته بود ولی این مهم نبود مهم فرهادی بود که تازه فهمیدم عشق یعنی چی گوشبمو ازجیبم دراورد شماره فرهاد رو گرفتم ولی باگفتن دستگاه مشترک مورد نظرخاموش میباشد دیگه…
#پارت202
به طرف قسمت خانوما رفتم از روی چوپ لباسی چادری پوشیدم یه گوشه نشستم
دوباره بغض لعنتیم شکست
توی این چندوقت خیلی اتفاق ها برام افتاد بهترین ورود فرهاد به زندگیم بود بدترینش هم رفتنش از زندگیم باورم نمیشد ترکم کرده باشه
تمام خاطراتمون مثل یه فیلم جلوم بود ؛ولی نمیزارم اونم بره هر جور شده دوباره برش میگردونم
صدای قران خوندن بابا یه لحظه هم قطع نمیشد
منم کتاب قرانی رو از قفسه نماز خونه برداشتمو شروع کردم به خوندن....
-خانومی خانومی بیدارشو
چشمامو که بازکردم همون پرستار بود که داشت صدام میکرد
-بله
-مامانت بهوش اومده نمیخوای ببینیش
زوداز جام بلندشدمو بدون توجه به پرستار به طرف اتاقی که خانوم حسینی توش بود رفتم
بدون در زدن در اتاق رو باز کردم فرهاد و بابا بالا سر خانوم حسینی بود
فرهاد با دیدنم اخمی کرد برگشت سمت بابا و خانوم حسینی گفت
ِ
-من میرم برمیگردم
بدون توجه به من از اتاق خارج شد
اروم لب زدم
-فرهاد
بزور خودمو نگه داشتم تا گریه نکنم به سمت خانوم حسینی رفتم
اروم بغلش کردم
-خوبید
-مگه میشه کسی که با شادی خوب نبود؛خودتم مثل اسمت شادی میاری
لبخند بی جونی زدم؛گفتم
-خداروشکر که حالتون خوبه خیلی نگرانتون شدم
گونمو نوازش کرد گفت
-بادمجون بم افت نداره
-شادی دستت چیشده
نمیدونم بابا چطور متوجه دستم شده
با پته پته گفتم
-هی..هیچی خوردم زمین
بابا عصبی نگاهم کرد هوفی کشید
به سمت خانوم حسینی برگشت گفت یه هفته ای باید اینجا بمونی
-من فردا میرم نمیتونم تا یه هفته اینجا باشم بیشتر مریض شم
-سمیرا مثل اون موقع ها با من لجبازی نکن؛من دارم برا خودت میگم؛تو نیاز به مراقبت داری
-من با تو لجبازی نمیکنم خودت میدونی ازمحیط بیمارستان خوشم نمیاد
بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کردم؛ باید میرفتم پیش فرهادتا باهاش صحبت کنم
کلا سالن رو گشتم نبود حتما توی حیاط بود
...
بالاخره پیداش کردم روی یکی از صندلی های حیاط بیمارستان نشسته بود
...
خیلی اروم جوری که نفهمه روی صندلی نشستم وقتی متوجه من شد سریع ازش جاش بلند شد..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
به طرف قسمت خانوما رفتم از روی چوپ لباسی چادری پوشیدم یه گوشه نشستم
دوباره بغض لعنتیم شکست
توی این چندوقت خیلی اتفاق ها برام افتاد بهترین ورود فرهاد به زندگیم بود بدترینش هم رفتنش از زندگیم باورم نمیشد ترکم کرده باشه
تمام خاطراتمون مثل یه فیلم جلوم بود ؛ولی نمیزارم اونم بره هر جور شده دوباره برش میگردونم
صدای قران خوندن بابا یه لحظه هم قطع نمیشد
منم کتاب قرانی رو از قفسه نماز خونه برداشتمو شروع کردم به خوندن....
-خانومی خانومی بیدارشو
چشمامو که بازکردم همون پرستار بود که داشت صدام میکرد
-بله
-مامانت بهوش اومده نمیخوای ببینیش
زوداز جام بلندشدمو بدون توجه به پرستار به طرف اتاقی که خانوم حسینی توش بود رفتم
بدون در زدن در اتاق رو باز کردم فرهاد و بابا بالا سر خانوم حسینی بود
فرهاد با دیدنم اخمی کرد برگشت سمت بابا و خانوم حسینی گفت
ِ
-من میرم برمیگردم
بدون توجه به من از اتاق خارج شد
اروم لب زدم
-فرهاد
بزور خودمو نگه داشتم تا گریه نکنم به سمت خانوم حسینی رفتم
اروم بغلش کردم
-خوبید
-مگه میشه کسی که با شادی خوب نبود؛خودتم مثل اسمت شادی میاری
لبخند بی جونی زدم؛گفتم
-خداروشکر که حالتون خوبه خیلی نگرانتون شدم
گونمو نوازش کرد گفت
-بادمجون بم افت نداره
-شادی دستت چیشده
نمیدونم بابا چطور متوجه دستم شده
با پته پته گفتم
-هی..هیچی خوردم زمین
بابا عصبی نگاهم کرد هوفی کشید
به سمت خانوم حسینی برگشت گفت یه هفته ای باید اینجا بمونی
-من فردا میرم نمیتونم تا یه هفته اینجا باشم بیشتر مریض شم
-سمیرا مثل اون موقع ها با من لجبازی نکن؛من دارم برا خودت میگم؛تو نیاز به مراقبت داری
-من با تو لجبازی نمیکنم خودت میدونی ازمحیط بیمارستان خوشم نمیاد
بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کردم؛ باید میرفتم پیش فرهادتا باهاش صحبت کنم
کلا سالن رو گشتم نبود حتما توی حیاط بود
...
بالاخره پیداش کردم روی یکی از صندلی های حیاط بیمارستان نشسته بود
...
خیلی اروم جوری که نفهمه روی صندلی نشستم وقتی متوجه من شد سریع ازش جاش بلند شد..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت201 رمان پارادوکس لبخند به چمدونای تودستشون نگاه کردم و گفتم: _ علیک سلام. رفتنی شدین پس. سحر نزدیک شدو منو تو بغلش کشید. همونجور که روبوسی میکرد گفت: _اره اومدیم خدافظی. اقایون هم پایین منتظر ما هستن. ملیکا و پگاه نزدیکم اومدنو با مهربون هردوشونو بوسیدم.…
#پارت202
رمان پارادوکس
اقای حسینی گفت:
_ خوبه. ماشین هم دم در منتظره الان میان چمدوناتونو میبرن. شماهم برید سوار شید.
تا اینو گفت سحر برگشت سمتمو گفت:
_ عزیزم کاری نداری؟؟؟
_ نه خدا به همراهتون. مواظب خودتون باشید.
_خداحافظ
هرکدومشون بعد از خداحافظی سمت خروجی در هتل رفتن و خارج شد. همزمان اقای نوری و اقای حسینی با حامی دست دادن و رو بوسی کردن. حامی بعدش گفت:
_مبین دیگه سفارش نکنم. یه وقت تمام
زحماتمون به باد نره.
_ نگران نباش. تا برگردی همه چی درست میشه.
_ نگران نیستم. برید خدا به همراتون.
نزدیکشون شدمو گفتم:
_ مواظب خودتون باشید.
لبخندی زدن و اقای حسینی گفت:
_ شماهم همینطور. خداحافظ
_ بسلامت.
بعد خداحافظی اوناهم ازمون دور شدن . حضور کسی و کنارم حس کردم. همین که چرخیدم با دیدن حامی و لبخند شیطون رو لباش اخمام رفت تو هم:
_اینجا چیکار میکنی؟؟
یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
_ همون کاری که تو میکنی. اومدم بدرقه.
بیشتر اخم کردمو گفتم:
_ برو کنار میخوام رد شم.
از جاش تکون نخورد وگفت:
_ خوب رد شو. چیکارت دارم؟؟
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
اقای حسینی گفت:
_ خوبه. ماشین هم دم در منتظره الان میان چمدوناتونو میبرن. شماهم برید سوار شید.
تا اینو گفت سحر برگشت سمتمو گفت:
_ عزیزم کاری نداری؟؟؟
_ نه خدا به همراهتون. مواظب خودتون باشید.
_خداحافظ
هرکدومشون بعد از خداحافظی سمت خروجی در هتل رفتن و خارج شد. همزمان اقای نوری و اقای حسینی با حامی دست دادن و رو بوسی کردن. حامی بعدش گفت:
_مبین دیگه سفارش نکنم. یه وقت تمام
زحماتمون به باد نره.
_ نگران نباش. تا برگردی همه چی درست میشه.
_ نگران نیستم. برید خدا به همراتون.
نزدیکشون شدمو گفتم:
_ مواظب خودتون باشید.
لبخندی زدن و اقای حسینی گفت:
_ شماهم همینطور. خداحافظ
_ بسلامت.
بعد خداحافظی اوناهم ازمون دور شدن . حضور کسی و کنارم حس کردم. همین که چرخیدم با دیدن حامی و لبخند شیطون رو لباش اخمام رفت تو هم:
_اینجا چیکار میکنی؟؟
یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
_ همون کاری که تو میکنی. اومدم بدرقه.
بیشتر اخم کردمو گفتم:
_ برو کنار میخوام رد شم.
از جاش تکون نخورد وگفت:
_ خوب رد شو. چیکارت دارم؟؟
🍃 @kadbanoiranii
#پارت202
نمی ایسته. فقط کمی سرشو به عقب می گردونه و به راهش ادامه میده.
چشمامو حدقه می چرخونم دنبالش میرم و میگم :
_میشه وایسی. میخوام یه چیزی بهت بگم.
انگار با دیوار حرف میزنم !
به گام هام سرعت می بخشم و یک پله پایین تر جلوش می ایستم و راهشو سد میکنم.
_ ای بابا... گازشو گرفتی کجا میری؟!
منم باهات میام !
ابروهاشو با حالت تمسخر بالا میده و پوزخند میزنه و مثل یک پشه ی مزاحم قصد کنار زدنم رو داره که محکم می ایستم و روی خواسته ام پافشاری میکنم:
_لطفا...!
میخوام برم بیرون.........حس آدم های تبعید شده بهم دست داده انقد تو خونه موندم...... خواهش میکنم بزار باهات بیام . قول میدم مزاحمت نشم..... قول میدم...
بغضی ناخونده به گلوم فشار میاره.
یک لحظه فراموش کردم کسی که دارم ازش خواهش میکنم، بی احساس ترین فرده روی زمینه و براش مهم نیست که من دارم بهش التماس میکنم ...!
امروز فیزیوتراپی نداشتم و با خوش خیالی فکر کردم میتونم هومان رو با اصرار راضی کنم منو با خودش همراه کنه و چرخی در شهر بزنیم.
اونقد تنهایی بهم فشار آورده که حاضر شدم دست به دامن ، این مجسمه ی سنگی بشم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
نمی ایسته. فقط کمی سرشو به عقب می گردونه و به راهش ادامه میده.
چشمامو حدقه می چرخونم دنبالش میرم و میگم :
_میشه وایسی. میخوام یه چیزی بهت بگم.
انگار با دیوار حرف میزنم !
به گام هام سرعت می بخشم و یک پله پایین تر جلوش می ایستم و راهشو سد میکنم.
_ ای بابا... گازشو گرفتی کجا میری؟!
منم باهات میام !
ابروهاشو با حالت تمسخر بالا میده و پوزخند میزنه و مثل یک پشه ی مزاحم قصد کنار زدنم رو داره که محکم می ایستم و روی خواسته ام پافشاری میکنم:
_لطفا...!
میخوام برم بیرون.........حس آدم های تبعید شده بهم دست داده انقد تو خونه موندم...... خواهش میکنم بزار باهات بیام . قول میدم مزاحمت نشم..... قول میدم...
بغضی ناخونده به گلوم فشار میاره.
یک لحظه فراموش کردم کسی که دارم ازش خواهش میکنم، بی احساس ترین فرده روی زمینه و براش مهم نیست که من دارم بهش التماس میکنم ...!
امروز فیزیوتراپی نداشتم و با خوش خیالی فکر کردم میتونم هومان رو با اصرار راضی کنم منو با خودش همراه کنه و چرخی در شهر بزنیم.
اونقد تنهایی بهم فشار آورده که حاضر شدم دست به دامن ، این مجسمه ی سنگی بشم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت202
آرزو روبه مسعود گفت: نه، نمی خواد. شمام همین جا بشینید دیگه
مسعود همون طور که ایستاده بود، لبخندی زد و گفت: نفرمایید این حرف و تجربه نشون داده که دو تا کفتر عاشق اگه تنها باشن
خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.
و صدای کسری در جواب مسعود اومد
- توام که با تجربه !!!
همه خندیدن
و کسری با لبخندی روی لبش رو به ما گفت: چی میل دارین براتون بیارم؟
امير و ارزو، قهوه فرانسه و کیک سفارش دادن.
پاهام خشک شده بود
سنگ قبرت وبشورم مسعود!!!خب منم می نشستم دیگه
بعد از اون، کسری رو به من کرد و گفت: شما چی میل دارین؟
یه ذره فکر کردم... این که قهوه دوست ندارم،
چرت و پرتای دیگه رو هم که نمی شناسم و اسمشون و بلد نیستم. حالا چی بخورم؟!
آهان، یافتم، بستنی
فقط همین بابا چی چی و فقط همین؟
مگه آرزو چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده ؟!
تادلم بخواد سفارش میدم.
رو به کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!
کسری لبخندی زد و گفت: بستنیم داریم. کدوم نوعش و می خواین؟
- هر کدوم که خوشمزه تره.
کسری با خنده گفت: چشم. حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟
نیشم و باز کردم و گفتم: چرا نیست
بنویسید یادتون نره. یه بستنی از همون خوشمزه ها که خودتون گفتین ،
به آیس پک شکلاتی، یه کیک خامه ای که روش با شکلات تزئین شده باشه...
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
آرزو روبه مسعود گفت: نه، نمی خواد. شمام همین جا بشینید دیگه
مسعود همون طور که ایستاده بود، لبخندی زد و گفت: نفرمایید این حرف و تجربه نشون داده که دو تا کفتر عاشق اگه تنها باشن
خیلی بیشتر بهشون خوش می گذره.
و صدای کسری در جواب مسعود اومد
- توام که با تجربه !!!
همه خندیدن
و کسری با لبخندی روی لبش رو به ما گفت: چی میل دارین براتون بیارم؟
امير و ارزو، قهوه فرانسه و کیک سفارش دادن.
پاهام خشک شده بود
سنگ قبرت وبشورم مسعود!!!خب منم می نشستم دیگه
بعد از اون، کسری رو به من کرد و گفت: شما چی میل دارین؟
یه ذره فکر کردم... این که قهوه دوست ندارم،
چرت و پرتای دیگه رو هم که نمی شناسم و اسمشون و بلد نیستم. حالا چی بخورم؟!
آهان، یافتم، بستنی
فقط همین بابا چی چی و فقط همین؟
مگه آرزو چند بار قراره واسه عروسیش به من شیرینی بده ؟!
تادلم بخواد سفارش میدم.
رو به کسری گفتم:شما اینجا بستنی دارین؟!!
کسری لبخندی زد و گفت: بستنیم داریم. کدوم نوعش و می خواین؟
- هر کدوم که خوشمزه تره.
کسری با خنده گفت: چشم. حتما براتون میارم.امر دیگه ای نیست؟
نیشم و باز کردم و گفتم: چرا نیست
بنویسید یادتون نره. یه بستنی از همون خوشمزه ها که خودتون گفتین ،
به آیس پک شکلاتی، یه کیک خامه ای که روش با شکلات تزئین شده باشه...
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر