کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت178 رمان پارادوکس با حس سوزشی که رو پوست دستم حس کردم آخی گفتم و اروم چشامو باز کردم. سرم گیج میرفت. نگاهی به مکان ناشناخته ای که توش بودم انداختم و یهو ترس به دلم چنگ زد. نگاهم به دختری افتاد که بالای سرم ایستاده بود. اومدم از جام پاشم که با دیدن لوازم…
#پارت179
رمان پارادوکس
نزدیکم شد و اروم گفت:
_ یه پیشنهاد دارم
دهنمو باز کردم مخالفت کنم که گفت:
_ اول گوش کن بعد بگو نه.
ناخوداگاه ساکت شدم. تو سکوت زل زدم بهش که حرفشو بزنه. وقتی دید اروم گرفتم گفت:
_ تو حالت خوب نیست. منم اعصابم یه مدته بهم ریخته. بیا تا زمانی که تو بهتر بشی و منم اروم بگیرم یه مدت آتش بس اعلام کنیم.
پوزخندی زدم و گفتم:
_ مگه من باهات تو جنگم؟ تو نزدیکم نیای من مشکلی ندارم.
کلافه پوفی کشید و گفت:
_ چقدر یک دنده ای. باشه. همین که تو میگی. یه مدت آتش بس. حداقل تا زمان اروم گرفتن جفتمون.
چشامو رو هم بستمو سکوت کردم. خودمم خسته شده بودم. یه مدت بود که همش دعوا و کشمکش داشتم. البته همش تقصیر این عوضی بود. میخواستم یه مدت اروم باشم. حالا که خودش اینو میخواست چه بهتر. وقتی سکوتمو دید نفسشو داد بیرون و دوباره برگشت کنار پنجره. سرمو چرخوندم سمتشو زل زدم بهش. دستشو تو جیبش فرو برد و جعبه طلایی رنگیو در اورد. داشتم فکر میکردم که اون جعبه ی تو دستش چیه که با دراوردن سیگار از تو جعبه متوجه شدم. فندک کنار سیگارو برداشت و روشنش کرد. نمیدونم چرا بهش خیره شده بودم. فکرم درگیر بود. درگیر خیلی چیز، درگیر دلیل کارش، کاش میشد ازش بپرسم چرا؟
شاید دونستن جواب چراهام تسکینی میشد برای دل شکستم.اما غرورم اجازه نمیداد که بپرسم. پک عمیقی به سیگارش زد و خیره شد به خیابون.اونم تو فکر بود. شاید اونم مثل من به آینده نامعلومی که قرار بود اتفاق بیوفته فکرمیکرد
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
نزدیکم شد و اروم گفت:
_ یه پیشنهاد دارم
دهنمو باز کردم مخالفت کنم که گفت:
_ اول گوش کن بعد بگو نه.
ناخوداگاه ساکت شدم. تو سکوت زل زدم بهش که حرفشو بزنه. وقتی دید اروم گرفتم گفت:
_ تو حالت خوب نیست. منم اعصابم یه مدته بهم ریخته. بیا تا زمانی که تو بهتر بشی و منم اروم بگیرم یه مدت آتش بس اعلام کنیم.
پوزخندی زدم و گفتم:
_ مگه من باهات تو جنگم؟ تو نزدیکم نیای من مشکلی ندارم.
کلافه پوفی کشید و گفت:
_ چقدر یک دنده ای. باشه. همین که تو میگی. یه مدت آتش بس. حداقل تا زمان اروم گرفتن جفتمون.
چشامو رو هم بستمو سکوت کردم. خودمم خسته شده بودم. یه مدت بود که همش دعوا و کشمکش داشتم. البته همش تقصیر این عوضی بود. میخواستم یه مدت اروم باشم. حالا که خودش اینو میخواست چه بهتر. وقتی سکوتمو دید نفسشو داد بیرون و دوباره برگشت کنار پنجره. سرمو چرخوندم سمتشو زل زدم بهش. دستشو تو جیبش فرو برد و جعبه طلایی رنگیو در اورد. داشتم فکر میکردم که اون جعبه ی تو دستش چیه که با دراوردن سیگار از تو جعبه متوجه شدم. فندک کنار سیگارو برداشت و روشنش کرد. نمیدونم چرا بهش خیره شده بودم. فکرم درگیر بود. درگیر خیلی چیز، درگیر دلیل کارش، کاش میشد ازش بپرسم چرا؟
شاید دونستن جواب چراهام تسکینی میشد برای دل شکستم.اما غرورم اجازه نمیداد که بپرسم. پک عمیقی به سیگارش زد و خیره شد به خیابون.اونم تو فکر بود. شاید اونم مثل من به آینده نامعلومی که قرار بود اتفاق بیوفته فکرمیکرد
🍃 @kadbanoiranii
#پارت179
آرزو لبخندی زد و گفت: الهی من بمیرم واسه تو که اون همه اتفاق بد برات افتاده!
- لازم نکرده تو برای من بمیری.همه این آتیشا از گور توبلندمیشه!
آرزو خندید و گفت: من چی کاره ام؟!؟
به سمت آرزو برگشتم و بهش زل زدم.
با عصبانیت گفتم: تو چیکاره ای؟! چ
تقصیر تو بود که من اعصابم خورد شد و رفتم دستشویی وروی صندلی ای نشستم که مسعود و امیر پشتش بودن.
تقصیر تو بود که اونا همه حرفای من و شنیدن
. تقصیر تو بود که امیر و مسعود سوار ماشینت کردی و به من بدبخت نگفتی.
منم دهنم و باز کردم و هرچی دلم خواست بارشون کردم.
اینا همش تقصیر توئه.همش!!
آرزو لبخندی زد و مهربون گفت:باشه اینا همش تقصیر منه
قبول. حالا حوصله داری باهم بریم
۲
تا بستنی توپ بزنیم بر بدن؟!
اخمم و غلیظ تر کردم و در حالیکه روم و از آرزو برمی گردوندم، گفتم:نه!!
آرزو اخمی کرد و گفت: چه کینه ای هستی تو دختر حالا انگار چی شده.
لوس! من لوس نبودم، نیستم و نخواهم بود ولی خدایی اون روز اعصابم خیلی خورد بود...حالم اصلا خوب
نبود و مهم تر از همه اتفاقای خیلی بدی افتاده بود!
تا وقتی که به دم در خونه ما رسیدیم،
من به بیرون خیره شده بودم و آرزو به روبروش.
وقتی رسیدیم، آرزو رو به من گفت:رسیدیم شیدا خانوم اخمو.
روبه آرزو گفتم:دستت درد نکنه. خداحافظ.
در ماشین و باز کردم و پیاده شدم.
می خواستم از ماشین فاصله بگیرم که صدای آرزو من و دوباره به سمت ماشین برگردوند:
- شیدا خانوم جزوه های من و یادت رفت بهم بدی.
لبخندی زدم و جزوه های آرزو و از توی کیفم بیرون آوردم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
آرزو لبخندی زد و گفت: الهی من بمیرم واسه تو که اون همه اتفاق بد برات افتاده!
- لازم نکرده تو برای من بمیری.همه این آتیشا از گور توبلندمیشه!
آرزو خندید و گفت: من چی کاره ام؟!؟
به سمت آرزو برگشتم و بهش زل زدم.
با عصبانیت گفتم: تو چیکاره ای؟! چ
تقصیر تو بود که من اعصابم خورد شد و رفتم دستشویی وروی صندلی ای نشستم که مسعود و امیر پشتش بودن.
تقصیر تو بود که اونا همه حرفای من و شنیدن
. تقصیر تو بود که امیر و مسعود سوار ماشینت کردی و به من بدبخت نگفتی.
منم دهنم و باز کردم و هرچی دلم خواست بارشون کردم.
اینا همش تقصیر توئه.همش!!
آرزو لبخندی زد و مهربون گفت:باشه اینا همش تقصیر منه
قبول. حالا حوصله داری باهم بریم
۲
تا بستنی توپ بزنیم بر بدن؟!
اخمم و غلیظ تر کردم و در حالیکه روم و از آرزو برمی گردوندم، گفتم:نه!!
آرزو اخمی کرد و گفت: چه کینه ای هستی تو دختر حالا انگار چی شده.
لوس! من لوس نبودم، نیستم و نخواهم بود ولی خدایی اون روز اعصابم خیلی خورد بود...حالم اصلا خوب
نبود و مهم تر از همه اتفاقای خیلی بدی افتاده بود!
تا وقتی که به دم در خونه ما رسیدیم،
من به بیرون خیره شده بودم و آرزو به روبروش.
وقتی رسیدیم، آرزو رو به من گفت:رسیدیم شیدا خانوم اخمو.
روبه آرزو گفتم:دستت درد نکنه. خداحافظ.
در ماشین و باز کردم و پیاده شدم.
می خواستم از ماشین فاصله بگیرم که صدای آرزو من و دوباره به سمت ماشین برگردوند:
- شیدا خانوم جزوه های من و یادت رفت بهم بدی.
لبخندی زدم و جزوه های آرزو و از توی کیفم بیرون آوردم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر