کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت168 -باخودم گفتم وقتی پسر محتشم رو اینجوری کتک زده منو حتما دیگه میکشه ؛ همه چی رو سپردم به سرنوشت وسرنوشت تو قرار داد توی زندگیم -نترسیدی که مال یکی دیگه شم -این کابوس هر روز هرشبم بود؛ ولی یه جاخونده بودم که اگه عشق واقعی باشه نباید نگران…
#پارت169

-تویه دختر خوشگل وجذاب اینم بگم که به خوشگلیه وجذابی من نمیرسی اصلا تو میدونستی یه مدت من ممنوع ورود به خیابونا بودم


-چرا


-اخه همینکه میرفتم بیرون دخترا برام غش ضعف میکردن داشت کم کم نقص دخترا. داشت منقرض میشد


-توچیکارمیکنی بااین همه اعتماد به نفس


-چه اعتماد به نفسی؛مگه دارم.دوروغ میگم پسر به این خوشگلی خوشتپی کجا دیده بودی



-هیجا؛راستی یه ذره درباره دوست دخترات حرف بزن ببینم


-اوه اوه درباره اونا حرف بزنم حسودیت نمیشه


-نه؛دلیلی نمیبینم که بخوام حسودی کنم


-چی بگم درباره شون


-همه چی رو


-خب راستش تعداد شو نمیدونم ولی همشون جیگر خوشگل بودن


-تو که ادعات میشه این همه منو دوست داری انوخت بااین همه دختر در ارتباط بودی


-توی اینکه دوست دارم شکی نیس ولی نمیشد که تمام لذت های دنیا رو.به خودم حروم کنم



-اهان.انوخت ازکجا معلوم دوباره نرسی سراغ همچین.کارهایی


-نه؛دیگه الان که.میدونم فقط مال خودمی همه چیز فرق کرده


-بله


بااومدن گارسون.حرفی نزدیمو مشغول خوردن شدیم

....

مشغول تایپ کردن بودم که باحرف فرهاد خشکم زد


-خانومم خسته میشی بقیه اشو بده خودم تایپ کنم


-م..مِرسی خودم تایپ میکنم


-خانوممم خجالت میکشی

-میشه انقدر به من.نگی خانومم بدم میاد


-اقامون بگم.خوبه

تک خنده ای کردمو گفتم

-دیوونه ؛همون شادی صدام کن


-باشه؛هپی چطوره صدات کنم


به سمتم اومد گونمو کشید؛گفت

-هپی جون من چطوره

-برو اون ور بزارکارمو بکنم


-تو کاراتو بکن هپی جووون


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت168 رمان پارادوکس _ سحر بیاد که چی بشه؟ زل زدم تو چشماش و گفتم : _ برای اینکه بریم تا من جنسارو اوکی کنم. نگاه سردی بهم انداخت و چند لحظه بعد گوشیشو از جیبش اورد بیرون و مشغول شماره گیری شد: _ سحر ازین مسیری که منو خانوم سپهری اومدیم بیا مارو میبینی…
#پارت169
رمان پارادوکس

گوشیشو از تو کیفش در اورد و مشغول شماره گرفتن شد. چند لحظه بعد اومد سمتمو گفت:
_ بهش زنگ زدم. داره میاد
_ خوبه.
_ نمیخوای بگی موضوع چیه؟
درحالیکه نگاهی به نگهبان مینداختم پرسیدم:
_فارسی میفهمه؟
لبخندی زد و گفت:
_ نه نمیفهمه. بگو
اشاره ای به جعبه ها کردم و گفتم:
_اینا اصل نیست.
زل زد به جعبه ها و بعد رو به من گفت:
_ جدی؟
سرمو تکون دادمو گفتم:
_ اره.
_ از کجا فهمیدی؟
_ فهمیدنش زیاد سخت نبود. بارکداش با بقیه هماهنگی نداشت.
اروم سمت جعبه ها رفت و مشغول چک کردن شد. چند دقیقه بعد صدای حامی و شنیدم:
_ چیشده؟
اشاره ای به جعبه اصل کردمو گفتم :
_ اینا اصله. و اون دوتای کناری بدله.
لبخندی زد و گفت:
_ از کجا فهمیدی؟ نشونم بده.
سمت جعبه ها رفتمو اشاره زدم که بیاد. با یه حساب سرانگشتی بهش فهموندم که بارکداهماهنگی ندارن. سرشو بلند کرد و باتحسین زل زد بهم. تحمل نگاهشو نداشتم. اروم گفتم:
_ اگه باهام کاری ندارین من و سحر بریم.
_ کاری ندارم. میتونی بری.
رو به سحر گفتم:
_ بریم؟
_ اره بریم.
از انبار که خارج شدیم تو راهرو پرسیدم:
_ پگاه و ملیکا کجان؟
لبخند شیطونی زد و گفت:
_ طبق معمول پی ولگردی.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت169

_ نیلی!
نیلیییی!
حواست کجاست ؟!

آتنا به حواس پرتیم معترض میشه و من به اینکه چرا جفت پا وسط افکارم پرید :

_نیلی و کوفت اسم من نيلوفره!
بعدشم دو دقیقه من نمیتونم با خودم خلوت کنم؟!

نچ نچی میکنه و لبش رو زیر دندون میکشه و میگه :

_میخوای خود ارضایی کنی؟

چشمکی میزنه :

_شیطون، دلت میخواد؟!

دیگه به این بی شرمی و حرف های مستهجنش عادت کردم.

بیشعوری حواله اش میکنم و میخوام بزنم تو سرش که جاخالی میده و ازم دور میشه.

همونطور که از پله ها یکی یکی پایین می پره و به سمت حیاط میره با صدای بلند میگه :

_من یک ساعت دیگه میام بالا.... میخوام یکم حال و هوا عوض کنم..... حیف که آقا اجازه نمیده از استخر استفاده کنم...


وقتایی که هومان خونه نبود برای خودش می تازوند و کارهای دلخواهش رو انجام میداد اما جرعت اینو نداشت که سمت چیزهایی بره که فقط برای استفاده ی هومانه و نزدیک شدن بهش قدغنه.... مثل دوتا استخری که یکیش در حیاط و یکیش در طبقه ی زیرین عمارت تعبیه شده و من تا به حال به اون طبقه نرفتم.

واکر رو جلو میکشم.
بهش تکیه میکنم و به سختی می ایستم و با حرکت کُند و نامنظم به سمت خونه میرم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت169




- مگه قرار نبود با آرزو بیای؟

- چرا ولی خب یه مشکلی پیش اومده اون نمی تونه من و بیاره.

اشکان خندید و گفت: پس پیاده برو لاغر کن.

- اشکان!!!

- مگه بد میگم؟!هر روز داری با ماشین میری دانشگاه، یه بارم پیاده برو.

- آخه...

اشکان پرید وسط حرفم:اما و آخه نداره.

من خیلی کار دارم شیدا!مواظب خودت باش.(خندیدو ادامه

داد:)

داری پیاده میای، حواست به ماشینا باشه، از خط عابر پیاده برو،

اگه راه خونه رو گم کردی به آقا پلیسه بگو بیارنت خونه

بی مزه هم خودتی. خداحافظ.

دهنم و باز کردم تا یه چیزی بگم که صدای بوق بوق بلند شد.آه!!! قطع کرد.

بی حوصله گوشیم و توی کیفم پرت کردم و صورتم و با دستام پوشوندم

. نمی دونستم باید از حرفای آخر اشكان بخندم یا باید از حرفای آخر آرزو گریه کنم!

قاطی کرده بودم فجيح!!! آخه این چه وضعشه؟

خیلی روز گندیه خدا کنه زودتر تموم شه و اتفاق بد دیگه ای نیفته!!!

تو افکار خودم بودم که صدای زنگ گوشیم من به خودم آورد

.به گوشی نگاه کردم. آرزو بود!!!

دوست نداشتم جوابش و بدم. واسه همینم بی توجه به زنگ زدن موبایل، به درخت روبروم خیره
شدم.

آرزو دست بردار نبود و یه بند زنگ می زد

!ای باباا بیخیال دیگه. چه کاریه؟! خب قطع کن اون و دیگه، ترکید!

گوشیم انقدر زنگ خورد که وسوسه شدم و تصمیم گرفتم که جواب بدم.

علی رغم تمام حرفایی که زدم و دل پرم از ارزو، دلم براش پر می کشید! |


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت169




- مگه قرار نبود با آرزو بیای؟

- چرا ولی خب یه مشکلی پیش اومده اون نمی تونه من و بیاره.

اشکان خندید و گفت: پس پیاده برو لاغر کن.

- اشکان!!!

- مگه بد میگم؟!هر روز داری با ماشین میری دانشگاه، یه بارم پیاده برو.

- آخه...

اشکان پرید وسط حرفم:اما و آخه نداره.

من خیلی کار دارم شیدا!مواظب خودت باش.(خندیدو ادامه

داد:)

داری پیاده میای، حواست به ماشینا باشه، از خط عابر پیاده برو،

اگه راه خونه رو گم کردی به آقا پلیسه بگو بیارنت خونه

بی مزه هم خودتی. خداحافظ.

دهنم و باز کردم تا یه چیزی بگم که صدای بوق بوق بلند شد.آه!!! قطع کرد.

بی حوصله گوشیم و توی کیفم پرت کردم و صورتم و با دستام پوشوندم

. نمی دونستم باید از حرفای آخر اشكان بخندم یا باید از حرفای آخر آرزو گریه کنم!

قاطی کرده بودم فجيح!!! آخه این چه وضعشه؟

خیلی روز گندیه خدا کنه زودتر تموم شه و اتفاق بد دیگه ای نیفته!!!

تو افکار خودم بودم که صدای زنگ گوشیم من به خودم آورد

.به گوشی نگاه کردم. آرزو بود!!!

دوست نداشتم جوابش و بدم. واسه همینم بی توجه به زنگ زدن موبایل، به درخت روبروم خیره
شدم.

آرزو دست بردار نبود و یه بند زنگ می زد

!ای باباا بیخیال دیگه. چه کاریه؟! خب قطع کن اون و دیگه، ترکید!

گوشیم انقدر زنگ خورد که وسوسه شدم و تصمیم گرفتم که جواب بدم.

علی رغم تمام حرفایی که زدم و دل پرم از ارزو، دلم براش پر می کشید! |


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر