کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت142 رمان پارادوکس پاسپورتم اماده شده بود. نمیدونستم چه نقشه ای تو سرش داشت که حتما میخواست منو هم تو این سفر ببره. اخه کجای دنیا کارمندیو که یه هفته از شروع کارش نمیگذره میبره سفر خارج از کشور؟منو احمق فرض کرده. همه ی اینها به کنار. مونده بودم چطوری…
#پارت143
رمان پارادوکس
تو شرکت از شیرین خداحافظی کردمو بعد اینکه کلی مثل مامان بزرگا توصیه کرد که مواظبه خودم باشم بالاخره رضایت داد خونه برم. سوار ماشین شدمو حرکت کردم. قبل اینکه برسم جلوی یه فروشگاه بزرگ زدم رو ترمز تا یکم برای خونه خرید کنم. اون چند روزی که بیکار بودم پروانه اصلا اجازه نمیداد من از جیب خودم چیزی برای خونه بگیرم. امروز باید جبران میکردم.
سبد خرید و برداشتم و تمام اون چیزایی و که حس کردم ممکنه نیاز داشه باشیم توش ریختمو رفتم سمت پیشخوان. فروشنده که یه پسر نوجوون بود با لبخند سبد و ازم گرفت و مشغول حساب کردن شد. بعد پرداخت از فروشگاه زدم بیرون سمت خونه رفتم .
یکم بعد رسیدم و ماشینو جلوی در پارک کردم. اول در خونه رو باز کردم و بعد برگشتم از تو ماشین بسته های خریدو اوردم تو. همونجوری که کفشامو در میاوردم با صدای بلند گفتم:
_ پری؟ پری خونه نیستی؟
صداش از تو حموم اومد:
_ اره حمومم.
نگاهم به در باز حموم افتاد. بسته هارو گوشه ی اتاق گذاشتمو گفتم:
_ باز که در حموم و نبستی.
_ نمیشنوم چی میگی. وایسا الان میام بیرون.
در قابلمه ی روی گازو برداشتم که بوی خوب قورمه سبزی اشتهامو تحریک کرد:
_ اوووممم چه کردی پری بانو.
صداش از پشت سرم اومد:
_ اره دیگه. هروقت که بحث شکم پیش میاد من بانو میشم.
باخنده اشاره ای به موهای خیس و بدن نیمه برهنش زدمو گفتم:
_ موهاتو خشک کن. لباساتم بپوش تا سرما نخوردی.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
تو شرکت از شیرین خداحافظی کردمو بعد اینکه کلی مثل مامان بزرگا توصیه کرد که مواظبه خودم باشم بالاخره رضایت داد خونه برم. سوار ماشین شدمو حرکت کردم. قبل اینکه برسم جلوی یه فروشگاه بزرگ زدم رو ترمز تا یکم برای خونه خرید کنم. اون چند روزی که بیکار بودم پروانه اصلا اجازه نمیداد من از جیب خودم چیزی برای خونه بگیرم. امروز باید جبران میکردم.
سبد خرید و برداشتم و تمام اون چیزایی و که حس کردم ممکنه نیاز داشه باشیم توش ریختمو رفتم سمت پیشخوان. فروشنده که یه پسر نوجوون بود با لبخند سبد و ازم گرفت و مشغول حساب کردن شد. بعد پرداخت از فروشگاه زدم بیرون سمت خونه رفتم .
یکم بعد رسیدم و ماشینو جلوی در پارک کردم. اول در خونه رو باز کردم و بعد برگشتم از تو ماشین بسته های خریدو اوردم تو. همونجوری که کفشامو در میاوردم با صدای بلند گفتم:
_ پری؟ پری خونه نیستی؟
صداش از تو حموم اومد:
_ اره حمومم.
نگاهم به در باز حموم افتاد. بسته هارو گوشه ی اتاق گذاشتمو گفتم:
_ باز که در حموم و نبستی.
_ نمیشنوم چی میگی. وایسا الان میام بیرون.
در قابلمه ی روی گازو برداشتم که بوی خوب قورمه سبزی اشتهامو تحریک کرد:
_ اوووممم چه کردی پری بانو.
صداش از پشت سرم اومد:
_ اره دیگه. هروقت که بحث شکم پیش میاد من بانو میشم.
باخنده اشاره ای به موهای خیس و بدن نیمه برهنش زدمو گفتم:
_ موهاتو خشک کن. لباساتم بپوش تا سرما نخوردی.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت143
آتنا زودتر متوجه حضورم میشه و با هول و ولا از روی مبل بلند میشه.
دستپاچه به نيلوفر اشاره هایی میکنه تا متوجهش کنه باید دهن گشادشو ببنده.
به سمتشون قدم بر میدارم و با حفظ جلد خشمگینم، نیلوفر رو مخاطب قرار میدم :
_میخوای بهت نشون بدم عوضی بودن چه شکلیه ؟!
روبروش می ایستم و از بالا بهش نگاه میکنم :
_بهت گفته بودم دیگه نبینم و نشنوم دهنت به هتاکی باز میشه.... نگفتم؟!
مردمک هاش دو دو میزنه و ترس تو چشم هاش می شینه اما از موضعش پا پس نمی کشه و با لحن نافرمان و سرکش میگه :
_این زندگی منه و تو حق دخالت نداری.... دلم نمیخواد جراحی کنم و اصلا به تو ربطی نداره که بخوای برای من تصمیم بگیری...
توقع این جسارت رو نداشتم با وجودی که نگاهش ترس رو فریاد میزنه.
دست به سینه میشم.
یه تای ابرومو به استهزا بالا میدم و با پوزخند کج میگم :
_هرچیزی که من بخوام، همون میشه.... باید بشه! ... پس خودتو خسته نکن بچه...
میتونم اوج حرصی که می بلعه، حس کنم.
گونه هاش عصبانیت ، درست مثل یک گوجه فرنگی گلگون شده ...
ازش فاصله میگیرم.
میز عصرونه ی چیده شده با خوراکی های مختلف به معده ی خالیم چشمک میزنه.
پشت سرم نيلوفر می جوشه :
_تو نمی تونی مجبورم کنی...
به راهم ادامه میدم.
تا میز پیش میرم و تکه ی کوچیکی از پای تمشک رو برمیدارم و به دهن میزارم.
سنگینی نگاه و نفس های کشدارشو حس میکنم.
روی صندلی جای میگیرم و میگم :
_می تونم...
واسه همین دوتا راه بیشتر نداری!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
آتنا زودتر متوجه حضورم میشه و با هول و ولا از روی مبل بلند میشه.
دستپاچه به نيلوفر اشاره هایی میکنه تا متوجهش کنه باید دهن گشادشو ببنده.
به سمتشون قدم بر میدارم و با حفظ جلد خشمگینم، نیلوفر رو مخاطب قرار میدم :
_میخوای بهت نشون بدم عوضی بودن چه شکلیه ؟!
روبروش می ایستم و از بالا بهش نگاه میکنم :
_بهت گفته بودم دیگه نبینم و نشنوم دهنت به هتاکی باز میشه.... نگفتم؟!
مردمک هاش دو دو میزنه و ترس تو چشم هاش می شینه اما از موضعش پا پس نمی کشه و با لحن نافرمان و سرکش میگه :
_این زندگی منه و تو حق دخالت نداری.... دلم نمیخواد جراحی کنم و اصلا به تو ربطی نداره که بخوای برای من تصمیم بگیری...
توقع این جسارت رو نداشتم با وجودی که نگاهش ترس رو فریاد میزنه.
دست به سینه میشم.
یه تای ابرومو به استهزا بالا میدم و با پوزخند کج میگم :
_هرچیزی که من بخوام، همون میشه.... باید بشه! ... پس خودتو خسته نکن بچه...
میتونم اوج حرصی که می بلعه، حس کنم.
گونه هاش عصبانیت ، درست مثل یک گوجه فرنگی گلگون شده ...
ازش فاصله میگیرم.
میز عصرونه ی چیده شده با خوراکی های مختلف به معده ی خالیم چشمک میزنه.
پشت سرم نيلوفر می جوشه :
_تو نمی تونی مجبورم کنی...
به راهم ادامه میدم.
تا میز پیش میرم و تکه ی کوچیکی از پای تمشک رو برمیدارم و به دهن میزارم.
سنگینی نگاه و نفس های کشدارشو حس میکنم.
روی صندلی جای میگیرم و میگم :
_می تونم...
واسه همین دوتا راه بیشتر نداری!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت143
باور نمی کردم که این آدمی که روبروم ایستاده،
حسینی باشه! پس چرا تو کلاس انقدر گند دماغه
منه بیچاره رو بگو که چقدر ترسیده بودم و فکر می کردم این واحد افتادم!نمی شه
حسینی همیشه انقدر مهربون و منطقی باشه؟!
استاد رو به مسعود ادامه داد: تو چته امروز پسر؟
چرا عین لاک پشت رفتی تو لاک خودت؟
مسعود لبخند کم رنگی زد و گفت:هیچی نیست استاد.
استاد خندید و گفت: من اگه بعداز ۳ تا واحد با تو نفهمم که چته، به دردلای جرز دیوارم نمی خورم. تو یه چیزیت هست. چی شده؟!
مسعود لبخندش و پررنگ تر کرد و گفت: گفتم که... چیزی نیست استاد بیخیال!
استاد لبخندی زد. برای اینکه مسعود و از اون حال بیرون بیاره،
گفت: تو خجالت نمی کشی؟! اون چه کاری بود که اون روز کردی؟!
آدم عاقل پا میشه میره بالای صندلی آهنگ پیرهن صورتی می خونه؟
مسعود لبخندی زد وگفت:بده دارم به
دانشجوهاتون روحیه میدم تا بهتر خر بزنن؟
استاد با خنده گفت: البته اگه بزنن!
مسعودم خندید. این استاد حسینی چقدر مهربون شده یهو
چرا انقدر صمیمی با مسعود
برخورد میکنه؟ خدابده شانس!
استاد روی شونه مسعود زد و گفت:دیگه نبینم کنسرت راه بندازیا؟
مسعود با خنده گفت: می دونین که نمیشه!
استاد خندید و گفت: اون که بله!
به مسعود نگاه کرد و گفت:من نمی دونم تو اگه بری، کی می خواد این دانشجوهای مارو بخندونه.
مسعود با خنده گفت: دستتون درد نکنه دیگه استاد
ماشدیم دلقک؟
استاد خندید و گفت: شما تاج سرمایی.دلقک چیه مسعود؟!
- چاکر اوستا!خیلی کرتیم
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
باور نمی کردم که این آدمی که روبروم ایستاده،
حسینی باشه! پس چرا تو کلاس انقدر گند دماغه
منه بیچاره رو بگو که چقدر ترسیده بودم و فکر می کردم این واحد افتادم!نمی شه
حسینی همیشه انقدر مهربون و منطقی باشه؟!
استاد رو به مسعود ادامه داد: تو چته امروز پسر؟
چرا عین لاک پشت رفتی تو لاک خودت؟
مسعود لبخند کم رنگی زد و گفت:هیچی نیست استاد.
استاد خندید و گفت: من اگه بعداز ۳ تا واحد با تو نفهمم که چته، به دردلای جرز دیوارم نمی خورم. تو یه چیزیت هست. چی شده؟!
مسعود لبخندش و پررنگ تر کرد و گفت: گفتم که... چیزی نیست استاد بیخیال!
استاد لبخندی زد. برای اینکه مسعود و از اون حال بیرون بیاره،
گفت: تو خجالت نمی کشی؟! اون چه کاری بود که اون روز کردی؟!
آدم عاقل پا میشه میره بالای صندلی آهنگ پیرهن صورتی می خونه؟
مسعود لبخندی زد وگفت:بده دارم به
دانشجوهاتون روحیه میدم تا بهتر خر بزنن؟
استاد با خنده گفت: البته اگه بزنن!
مسعودم خندید. این استاد حسینی چقدر مهربون شده یهو
چرا انقدر صمیمی با مسعود
برخورد میکنه؟ خدابده شانس!
استاد روی شونه مسعود زد و گفت:دیگه نبینم کنسرت راه بندازیا؟
مسعود با خنده گفت: می دونین که نمیشه!
استاد خندید و گفت: اون که بله!
به مسعود نگاه کرد و گفت:من نمی دونم تو اگه بری، کی می خواد این دانشجوهای مارو بخندونه.
مسعود با خنده گفت: دستتون درد نکنه دیگه استاد
ماشدیم دلقک؟
استاد خندید و گفت: شما تاج سرمایی.دلقک چیه مسعود؟!
- چاکر اوستا!خیلی کرتیم
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر