کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت140

هیچ حرفی بینمون رد بدل نمیشد؛ دوتامون توی شوک بودیم؛


که باصدای زنگ ایفون به خودمون اومدیم زود از روش بلند شدم به طرف ایفون رفتم.....



توی اتاق نشستم همش به اتفاق امروز فکر میکردم یه ان یاد فیلم هندی افتادم

که دختر پسر روهم میفتن ساعت ها بهم نگاه میکرد همیشه وقتی این قسمت هارو میدم از خنده روده بر میشدم

ولی الان برای خودم اتفاق افتاده بود راست میگن که به هرچی بخندی سرت میاد


و گرنه من کجا عاشقی کجا؛منی که وقتی با یه جنس غریبه حرف میزدم به پته پته میفتادم ولی الان....


.....

غذای ناهار رو گرم کردم میز رو چیدم شاهین و بابا. وارداشپزخونه شدن


شاهین تمام مدت سرش پایین بود یعنی داشت خجالت میکشید ازم


-راستی عمو کسی رو به جای خانوم حسینی نیوردید


-توی این مدت کم که نمیشه باید یکیه که مورد اعتماده رو پیدا کنم کلا شرکت دستشه نمیتونم که به هرکی بسبارمش


-فرهاد چی،شما که مثل چشماتون بهش اعتماد دارید ؛حتی حساب رسی های شرکت اقاجون رو هم.به اون دادید



-فرهاد هم گزینه خوبیه؛ولی از پسش برنمیاد اون از پس کارهای که بهش دادم بربیاد کافیه


فرهاد دستشو به سوی اسمون برد گفت


-خدایی اگه واقعا منو دوست داری کاری کن خانوم حسینی فردا بیاد سر کار


به کمر بابا ضربه ای زد گفت


-عمو برو مطمعن باش خانوم حسینی از فردا میاد خدا انقدر منو دوست داره که کاری کنه ازدواج خانوم حسینی بهم بخوره بیاد سرکار


عجب بچه پروریه این بشر؛ همه چیز رو داره به نفع خودش تموم میکنه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت139 رمان پارادوکس مشکوک نگام کرد و گفت: _ از ته دل؟ خواستم جوابشو بدم که با شنیدن صدایی ساکت شدم: _ اهم اهم. با دیدن شایگان اخمامو کشیدم تو همو همونجوری که بهش خیره بودم پروانه رو مخاطب قرار دادمو گفتم: _ از ته دل. پروانه با دیدن شایگان اشکاشو پاک کرد…
#پارت140
رمان پارادوکس


باید جوری رفتار میکردم که متوجه بد بودن حالم نمیشد. اروم نشستمو پامو رو پام انداختم. زل زدم بهش:
_خوبی؟
یه تای ابرومو انداختم بالا و گفت:
_ فکر نکنم برای احوالپرسی صدام کرده باشی..
سرشو سمت چپ میزش خم کرد و از تو کشوی بغل میزش یه بسته اسکناس در اورد و گفت:
_ برش دار.
_ این چیه؟
با لحن تمسخر آمیزی گفت:
_ تو شهر ما بهش میگن پول. نمیدونم تو شهر شما چی میگن بهش.
دستامو مشت کردمو عصبی گفتم:
_ احتیاجی ندارم.
_ منم نگفتم احتیاج داری. همیشه به همه ی کارمندامون برای اولین سفری که قراره برن یه مبلغیو میدیم که باهاش بتونن کاراشونو انجام بدن.
نیشخندی زدمو گفتم:
_ آخی. شما چقدر خوبین. ولی من نیازی ندارم.
یهو دستشو محکم کوبید رو میز که چون کارش یهویی بود سه متر پریدم. دندوناشو روهم سابید و گفت:
_ گوش کن خانوم کوچولو من نه وقتشو دارم که با تو سر چیزای مسخره بحث کنم. و نه حوصلشو. این پول سهم توعه. برش دار هرکاری دلت خواست بکن. خواستی بریزش تو سطل زباله. مفهومه؟
سکوت کردم.  اروم از جام بلند شدمو رفتم سمت میزش. بسته  پولو از رو میز برداشتم و سمت در رفتم. هنوز از در خارج نشده بودم که صداش اومد:
_ 10 روز وقت داری کارای پاسپورت و مدارکتو انجام بدی و بهم برسونی.

🍃  @kadbanoiranii
#پارت140


{ هومان‌‌‌ }

چند تقه به در باز اتاق میخوره.
سرمو از برگه های نامرتب و پخش و پلای روی میز بالا میارم وبه اون دختر موفرفری دورگه نگاه میکنم.

چند قدم جلوتر میاد.
با فاصله از میز کارم می ایسته و دست هاشو درهم قلاب میکنه وجلوی پایین تنه اش نگه میداره.


_الیزابت گفت باهام کار دارید؟!


سری تکون میدم و همونطور که برگه ها رو دسته بندی میکنم، بی حرف پس و پیش میگم :


_یک هفته ی دیگه وقت گرفتم برای عمل پاهاش ، الکس فردا در اختیار شماست، برید تا آزمایشات و معاینه های لازم انجام بشه...


از بین کارت های مختلفی که داخل جاکارتی بود، کارت ویزیت پزشک رو به سمتش میگیرم :


_آدرس مطب...

جلو میاد و دستشو برای گرفتن کارت دراز میکنه و می پرسه :

_نيلوفر در جریان نیست؟!


سرمو به نشانه ی نفی به طرفین تکون میدم و کارتو به دستش میدم و میگم :

_ فردا ساعت 9 صبح باید اونجا باشید.

ادای احترام میکنه و میگه :

_چشم... میتونم برم؟

با اشاره به در، تایید میکنم.


هیچ کس در جریان این کارم نبود!

خودم تمام مدارک پزشکی که عمو مجتبی آورده بود، به علی سپردم تا ترجمه اشون کنه و با یه جراح برای عملش مشورت کنه.

برای خلاص شدن از این دختر زبون دراز و پرو باید هرچه زودتر برای عملش اقدام میکردم تا بعد از بهبودی برگرده ایران...

علی دوست دوران دانشجوییم بود که بعد از تاسیس شرکت ، معاون و ناظر کیفی من شد و از هیچ خدمتی بهم دریغ نکرد.

تمام آدم هایی که برام کار میکنن این ویژگی رو دارن و این یا از ترسشون نشأت میگیره یا از وفاداری.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت140




- یعنی من باید بیام شرکتتون؟!

- آره.

- ساعت چند؟!

- ما تا ساعت ۲ شرکتیم.هر وقت تونستی بیا!

- اکی.سه شنبه ساعت ۱۱ اونجام.

آرش با ذوق گفت: چاکرتم به مولا جبران می کنم

شیدا. - لازم نکرده جبران کنی

. اگه قول بدی دیگه اذیتم نکنی من راضیم.

- من دیگه غلط بکنم تو رو اذیت کنم.

با خنده گفتم:معلومه خیلی دوستش داری که به خاطرش دست از اذیت کردن من بیچاره برداشتي!

آرش خندید و گفت: دیگه کاری نداری شیدا؟!
- نه مواظب خودت باش.

- توام مواظب خودت باش. به خاله اینا سلام برسون.

- باشه . توام سلام برسون. خداحافظ.

- خداحافظ.

گوشی و که قطع کردم، یه لبخند روی لبم سبز شد.

بالاخره این آرش خل و چل مام داره
سروسامون می گیره.

با صدای مسعود


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر