کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت95 وارد شرکت بابا شدیم خیلی شلوغ بود هرکسی مشغول یه کاری بود همه بادیدن بهش سلام.میدن باباهم فقط سرشو تکون میداد.... رسیدم به اتاق بابا اول بابا وارد اتاقش شد بعد منو شاهین شاهین درو پشت سرش بست رفتم رویکی از صندلی های اتاق نشستم عمو چقدر شرکتتون…
#پارت96
یه زن شیک پوش بود قیافش قشنگ بود رنگ پوستش گندمی بود
ابروهای مشکی حالت دارش جذابیتش رو چند برابر میکرد
رنگ چشماش هم عجیب بود معلوم.نبود قهوه ای یاعسلی ابروهاش بود مشکی و
لباش بیشتر ازهرچی جذابیتوشو بیشتر میکرد
با دیدن شاهین زود از سرمیز بلند شد گفت شاهین خودتی
بله خانوم حسینی خود خودمم
تازه به ایران اومدی
اره دو سه روزی میشه
یه ان نگاه خانوم حسینی به من افتاد
بهم دست داد گفت سلام عزیزم
ببخشید اصلا حواسم نبود
ن.خواهش میکنم
بعد روشو به سمت شاهین گرفت گفت
زن گرفتی به مانگفتی ترسیدی شیرینی بخوام
یه ان باحرف خانوم حسینی چیزی زیر دلم زیر رو شدم سرمو انداختم پایین
شاهین زود گفت
ن.بابا این دختر عمو سعیده رئیستون
با حرف شاهین خانوم.حسینی زود به سمتم برگشت بغلمم کرد
یه ان شوکه شدم از این کارش
تو شادیه خیلی دوست داشتم.ببینمت
چیزی برا گفتن نداشتم، از بغلم اومد بیرون گفت چرا زودتر نیومدی اینجا
نمیدونستم چی بگم.که شاهین گفت شما عمو رونمشناسید، صداشو کلفت کرد
ژست بابا رو گرفت دستشو تهدید اور به سمت خانوم حسینی اورد گفت
شرکت فقط جایی کاره نه بچه بازی اینجا که شهر بازی نیس که بخواین بچه باخودتون بیارن
درسته گفتم خانوم حسینی
خانوم.حسینی جوری که سعی میکرد جلوی خنده اشو بگیره گفت ب...بله رئیس
این بار همه باهم خندیدم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
یه زن شیک پوش بود قیافش قشنگ بود رنگ پوستش گندمی بود
ابروهای مشکی حالت دارش جذابیتش رو چند برابر میکرد
رنگ چشماش هم عجیب بود معلوم.نبود قهوه ای یاعسلی ابروهاش بود مشکی و
لباش بیشتر ازهرچی جذابیتوشو بیشتر میکرد
با دیدن شاهین زود از سرمیز بلند شد گفت شاهین خودتی
بله خانوم حسینی خود خودمم
تازه به ایران اومدی
اره دو سه روزی میشه
یه ان نگاه خانوم حسینی به من افتاد
بهم دست داد گفت سلام عزیزم
ببخشید اصلا حواسم نبود
ن.خواهش میکنم
بعد روشو به سمت شاهین گرفت گفت
زن گرفتی به مانگفتی ترسیدی شیرینی بخوام
یه ان باحرف خانوم حسینی چیزی زیر دلم زیر رو شدم سرمو انداختم پایین
شاهین زود گفت
ن.بابا این دختر عمو سعیده رئیستون
با حرف شاهین خانوم.حسینی زود به سمتم برگشت بغلمم کرد
یه ان شوکه شدم از این کارش
تو شادیه خیلی دوست داشتم.ببینمت
چیزی برا گفتن نداشتم، از بغلم اومد بیرون گفت چرا زودتر نیومدی اینجا
نمیدونستم چی بگم.که شاهین گفت شما عمو رونمشناسید، صداشو کلفت کرد
ژست بابا رو گرفت دستشو تهدید اور به سمت خانوم حسینی اورد گفت
شرکت فقط جایی کاره نه بچه بازی اینجا که شهر بازی نیس که بخواین بچه باخودتون بیارن
درسته گفتم خانوم حسینی
خانوم.حسینی جوری که سعی میکرد جلوی خنده اشو بگیره گفت ب...بله رئیس
این بار همه باهم خندیدم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت95 رمان پارادوکس _ سفارش دادم یه سری چیزای رنگی و جالب برامون بیارن. کیک هم سفارش دادم برای دوروز دیگه بیارن. دیگه فقط شما دوتا و اقای توکلی باید کمکم کنید که یه دستی به شر روی اینجا بکشیم شیرین با تعجب گفت: _ مگه اینجا مستخدم یا آبدارچی نداره برای…
#پارت96
رمان پارادوکس
حالت بچگونه ای به خودش گرفت و گفت:
_ یعنی من هرجا که پا میزارم یه خروار کار میریزه سرم. هنوز جای پام خشک نشده. باید مثه اسب نجیب کار کنیم. هی خدا. تو خونه مامانم جونمو میگیره از زور بشور و بساب. اینجا هم که...
انقدر جدی و با ناله حرف میزد که خندم گرفت و زدم زیر خنده. با دیدنم گفت:
_ بخند. بخند که تا یه ساعت دیگه گریه اتم میبینیم.
نزدیکش شدمو دستشو تو دستم گرفتم و مهربون گفتم:
_ خیلی شبیه پروانه ای.
وسایلشو رو میز گفت:
_ پروانه کیه؟
_ خواهرمه.
_ اخی الهی..خوشبحالت من که خواهر ندارم. خواهر داشتن خیلی خوبه.
_ خیله خب. بریم ببینیم دقیق باید چیکار کنیم. این همه حرف زد. اخرم نفهمیدم چی ازمون میخواد.
_ ای گفتی. منم نفهمیدم.
نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهش انداختمو گفتم :
_ تو نفهمیدی که چی میخواست و انقدر غر زدی. اگه میفهمیدی چیکار میخواستی بکنی؟
ریز شروع کرد به خندیدن و گفت:
_ اونو وقتی که فهمیدم بهت نشون میدم.
سرمو تکون دادم و گفتم:
_ بیا بریم. بیا گل دختر...
بعد دستشو گرفتم با هم از در زدیم بیرون.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
حالت بچگونه ای به خودش گرفت و گفت:
_ یعنی من هرجا که پا میزارم یه خروار کار میریزه سرم. هنوز جای پام خشک نشده. باید مثه اسب نجیب کار کنیم. هی خدا. تو خونه مامانم جونمو میگیره از زور بشور و بساب. اینجا هم که...
انقدر جدی و با ناله حرف میزد که خندم گرفت و زدم زیر خنده. با دیدنم گفت:
_ بخند. بخند که تا یه ساعت دیگه گریه اتم میبینیم.
نزدیکش شدمو دستشو تو دستم گرفتم و مهربون گفتم:
_ خیلی شبیه پروانه ای.
وسایلشو رو میز گفت:
_ پروانه کیه؟
_ خواهرمه.
_ اخی الهی..خوشبحالت من که خواهر ندارم. خواهر داشتن خیلی خوبه.
_ خیله خب. بریم ببینیم دقیق باید چیکار کنیم. این همه حرف زد. اخرم نفهمیدم چی ازمون میخواد.
_ ای گفتی. منم نفهمیدم.
نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهش انداختمو گفتم :
_ تو نفهمیدی که چی میخواست و انقدر غر زدی. اگه میفهمیدی چیکار میخواستی بکنی؟
ریز شروع کرد به خندیدن و گفت:
_ اونو وقتی که فهمیدم بهت نشون میدم.
سرمو تکون دادم و گفتم:
_ بیا بریم. بیا گل دختر...
بعد دستشو گرفتم با هم از در زدیم بیرون.
@kadbanoiranii
#پارت96
خم میشه و یکی از فنجون هارو جلوی من و دیگری رو جلوی عمو میزاره.
وقتی به حالت اول برمیگرده، سینی رو زیر بغل میزنه و رو به من میگه:
_Dinner will be ready in another hour, Sir.
(شام تا یک ساعت دیگه آماده میشه، ارباب )
فنجونمو برمیدارم و زیر بینیم میگیرم و عطرشو بو می کشم و میگم :
_Is it good.
Only bring non-alcoholic beverages to the table.
(خوبه.
فقط نوشیدنی غیرالکلی سر سفره بیار.)
تعظیم کوتاهی میکنه و میگه :
_Ok master
(باشه ارباب.)
جرعه ای از قهوه رو می نوشم و کافئینش رو به خونم تزریق میکنم.
عمو که هنوز اثرات شور لحظه ی دیدن من در چهرهاش مشخصه با خجالت میگه :
_بخدا شرمندتم عمو، مزاحمت شدیم...
البته من دوسه روز بیشتر نمی مونم اما نيلو...
سرشو پایین میندازه و من خوش ندارم یک مرد جلوم شرمسار باشه :
_سرتونو بالا بگیرید.
مزاحمتی نیست دخترتون میتونه اینجا بمونه.
این موافقت خلاف میلم بود اما سعی میکنم که باهاش کنار بیام.
حرفم رو ادامه میدم :
_راجب عمل پاهاش هم پیگیری میکنم.
نگاه قدردانی بهم میندازه و میگه :
_خیلی لطف بزرگی میکنی هومان جان.
من نمیدونم چطور باید جبران کنم؟
_نیاز به جبران نیست. بهتره دیگه در این مورد حرف نزنیم.
موافقت میکنه و سوال هایی که راجبم داره، ردیف میکنه:
_از خودت بگو، از کار و بار و درس و دانشگاهت، منو پدرت خیلی درموردتو و موفقیت هات حرف می زنیم و پدرت تعریفتو میکرد اما شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن...
مایه ی افتخار همه ی مایی...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
خم میشه و یکی از فنجون هارو جلوی من و دیگری رو جلوی عمو میزاره.
وقتی به حالت اول برمیگرده، سینی رو زیر بغل میزنه و رو به من میگه:
_Dinner will be ready in another hour, Sir.
(شام تا یک ساعت دیگه آماده میشه، ارباب )
فنجونمو برمیدارم و زیر بینیم میگیرم و عطرشو بو می کشم و میگم :
_Is it good.
Only bring non-alcoholic beverages to the table.
(خوبه.
فقط نوشیدنی غیرالکلی سر سفره بیار.)
تعظیم کوتاهی میکنه و میگه :
_Ok master
(باشه ارباب.)
جرعه ای از قهوه رو می نوشم و کافئینش رو به خونم تزریق میکنم.
عمو که هنوز اثرات شور لحظه ی دیدن من در چهرهاش مشخصه با خجالت میگه :
_بخدا شرمندتم عمو، مزاحمت شدیم...
البته من دوسه روز بیشتر نمی مونم اما نيلو...
سرشو پایین میندازه و من خوش ندارم یک مرد جلوم شرمسار باشه :
_سرتونو بالا بگیرید.
مزاحمتی نیست دخترتون میتونه اینجا بمونه.
این موافقت خلاف میلم بود اما سعی میکنم که باهاش کنار بیام.
حرفم رو ادامه میدم :
_راجب عمل پاهاش هم پیگیری میکنم.
نگاه قدردانی بهم میندازه و میگه :
_خیلی لطف بزرگی میکنی هومان جان.
من نمیدونم چطور باید جبران کنم؟
_نیاز به جبران نیست. بهتره دیگه در این مورد حرف نزنیم.
موافقت میکنه و سوال هایی که راجبم داره، ردیف میکنه:
_از خودت بگو، از کار و بار و درس و دانشگاهت، منو پدرت خیلی درموردتو و موفقیت هات حرف می زنیم و پدرت تعریفتو میکرد اما شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن...
مایه ی افتخار همه ی مایی...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت96
- می دونید که تواین دور و زمونه هیچی مجانی نیست
!اون عطری هم که الان تودستای شماست
از این قاعده مستثنا نیست!
متعجب گفتم:مگه نگفتی این یه هدیه اس ؟
!مگه آدم برای هدیه هم پول میده؟!
مسعود پوزخندی روی لبش نشوند و گفت: درسته که اون یه هدیه اس ولی خب هدیه داریم
تا هدیه من هنوز اونقدرام خل نشدم که همچین چیزی و مفت و مجانی بدم به تو
اخم غلیظی کردم و کیف پولم و از توی کیفم بیرون آوردم و بازش کردم.
خدارو شکر همون ۲۰۰۰ تومنی که برای کادو اشکان کنار گذاشته بودم،
همراهم بود. ولی من آخرش نفهمیدم، اگه این هدیه اس پس پول دادن نمیخواد دیگه!
اگرم هدیه نیست که خب مسعود میمرد از همون اول مثل بچه آدم بگه هدیه نیست؟!
رو به دراکولا گفتم: چقدر باید بهت بدم؟!
مسعود باهمون پوزخندهمیشگی روی لبش گفت:۳۰۰۰ تومنه ناقابل!
چی؟امن ۱۰۰۰۰۰ تومن دیگه از کدوم گوری بیارم؟
!ای بابااقيافه ام درهم رفت و پنچر شدم. مسعودتوهین آمیز گفت:اگه ۳۰۰۰ تومن و ندارین عیبی نداره ها می تونیم
قسطی باهم طی کنیم! بچه پررو من و مسخره میکنه!شیطونه میگه برم بزنم تودهنش حالش جا بياد
حالا چیکار کنم؟!هیچی دیگه باید همین ۲۰۰۰ تومن و بهش بدم،
بعدا برم از بابام بقیه اش و بگیرم!ای بابا. حالا این فکر میکنه من چقدر احمق و سوسولم که واسه ۳۰۰۰ تومن هم باید دست به دامن بابام شما
همین جوری داشتم فکر می کردم که چی بگم تا ضایع نباشه و آبروم نره که صدای آرزو و شنیدم:
- آقای ادیب تو این به ۵ تومنی هست.
ببخشید که نقد همراهمون نیست.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
- می دونید که تواین دور و زمونه هیچی مجانی نیست
!اون عطری هم که الان تودستای شماست
از این قاعده مستثنا نیست!
متعجب گفتم:مگه نگفتی این یه هدیه اس ؟
!مگه آدم برای هدیه هم پول میده؟!
مسعود پوزخندی روی لبش نشوند و گفت: درسته که اون یه هدیه اس ولی خب هدیه داریم
تا هدیه من هنوز اونقدرام خل نشدم که همچین چیزی و مفت و مجانی بدم به تو
اخم غلیظی کردم و کیف پولم و از توی کیفم بیرون آوردم و بازش کردم.
خدارو شکر همون ۲۰۰۰ تومنی که برای کادو اشکان کنار گذاشته بودم،
همراهم بود. ولی من آخرش نفهمیدم، اگه این هدیه اس پس پول دادن نمیخواد دیگه!
اگرم هدیه نیست که خب مسعود میمرد از همون اول مثل بچه آدم بگه هدیه نیست؟!
رو به دراکولا گفتم: چقدر باید بهت بدم؟!
مسعود باهمون پوزخندهمیشگی روی لبش گفت:۳۰۰۰ تومنه ناقابل!
چی؟امن ۱۰۰۰۰۰ تومن دیگه از کدوم گوری بیارم؟
!ای بابااقيافه ام درهم رفت و پنچر شدم. مسعودتوهین آمیز گفت:اگه ۳۰۰۰ تومن و ندارین عیبی نداره ها می تونیم
قسطی باهم طی کنیم! بچه پررو من و مسخره میکنه!شیطونه میگه برم بزنم تودهنش حالش جا بياد
حالا چیکار کنم؟!هیچی دیگه باید همین ۲۰۰۰ تومن و بهش بدم،
بعدا برم از بابام بقیه اش و بگیرم!ای بابا. حالا این فکر میکنه من چقدر احمق و سوسولم که واسه ۳۰۰۰ تومن هم باید دست به دامن بابام شما
همین جوری داشتم فکر می کردم که چی بگم تا ضایع نباشه و آبروم نره که صدای آرزو و شنیدم:
- آقای ادیب تو این به ۵ تومنی هست.
ببخشید که نقد همراهمون نیست.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر