کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت87

این حرفو نزن بابات خیلی ام دوست داره فقط مرگ مامانت داغونش کرده چرا میگه تکیه گاه نداری

پس من چی ام میدونم توی گذشته خیلی اذیتت کردم الان میخوام ازت معذرت خواهی کنم

میدونم بخشیدنم سخته برات ولی باور کن بعد از چند ماه که از ایران رفته بودیم همش بفکرت بودم همش میگفتم هر موقع برگردم ایران ازت معذرت خواهی میکنم ولی نشد

میدونم روزای اول خیلی اذیتت کردم
باور کن هر موقع اذیتت میکردم از خودم متنفر میشدم
ولی بیخیال تمام اینا شدم
ازت بابت همه چی معذرت میخوام!

از بغلش اومدم بیرون دستشو برد رو گونم و اشکامو پاک کرد

لبخندی بهم زد و گفتخانم کوچولو حالا منو میبخشی؟

با سر گفتم بله میبخشم دماغمو کشیدو گفت حالا برو یه شام آشتی کنون درست کن منم برم یه کیلو شیرینی درست کنم تا بابات نیومده

لبخندی زدم چشمی گفتمو از جام بلند شدم
شاهین هم بلند شد
فرهادم جواب تلفن و پیامامو نمیده

برای اونم باید یک کیلو شیرینی بخرم

تک خنده ای کردمو و گفتم حق داره توقع داری با اون رفتارایی که بابا باهاش کرد جواب تلفناتم بده

سوالی که این چند وقت ذهنمو درگیر کرده بود پرسیدم....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت86 رمان پارادوکس دستاش صورتمو لمس کرد و من بازم تموم محبت های مادرانشو حس کردم: _ میدونی که جز خوشبختیت چیزی نمیخوام. مگه نه؟ لبای لرزونمو از هم باز کردمو گفتم: _ میدونم. پیشونیمو بوسید و گفت: _ یه چیزی میگم عصبی نشو. سرمو تکیه دادم به شونه هاش.…
#پارت87
رمان پارادوکس

عصبی پامو رو پدال فشار میدادم. انگار میخواستم تمام حرص و عصبانیتمو رو پدال خالی کنم. صدای ترسیده پروانه بلند شد:
_ چیکار میکنی آمین. یواش تر برو الان تصادف میکنیم.
ناخوداگاه سرعتمو کم کردم. پروانه که گناهی نداشت. اینهمه اذیت و ازار حقش نبود. سعی کردم اروم باشم. جلوی در زدم رو ترمز و گفتم:
_ پیاده شو.
متعجب پرسید:
_ نمیای تو؟
_ میخوام یکم تنها باشم.
نگاهی به اسمون کرد و گفت:
_ آمین دیر وقته.
چشامو بستم و گفتم:
_پیاده شو پروانه. چیزی نمیشه. فقط میخوام یکم تنها باشم.
_ اما...
عصبی شدم. با صدایی که تقریبا شبیه داد بود گفتم:
_ لطفا پروانه. تنهام بزار.
سرشو انداخت پایین و اروم گفت:
_بیدارم تا برگردی.
سکوت کردم و وقتی پیاده شد با سرعت ازونجا دور شدم. رفتم و رفتم. دلم میخواست به اخر دنیا برسم. اخر دنیا کجا بود؟ من سه سال بود که به ته این زندگی رسیده بودم. اخر دنیا کجا بود پس؟ صورتم از اشک خیس شده بود و نمیتونستم جلوشو بگیرم. پامو بیشتر رو پدال فشار دادم. دلم از عالم و ادم گرفته بود. دلم از خدا گرفته بود. اگه اون اتفاق برام نمیوفتاد شاید الان منم میتونستم مثل همه ی دخترای دیگه برای این خواستگاری قند تو دلم اب شه.. کاش میتونستم زمان و برگردونم به عقب، کاش هیچوقت تو اون شب لعنتی سمت اون خونه نمیرفتم... کاش...
*******

🍃 @kadbanoiranii



فصل دوم

آمریکا_نیویورک🌎

/"
هومان"/

#پارت87


دکمه های
پیرهنمو یکی یکی باز میکنم.
خستگی و فشار یک روز پرکار روی دوشم سنگینی میکنه و حتی حال دوش گرفتن ندارم.
هنوز دکمه ی آخرو باز نکردم که صفحه ی گوشیم روی پاتختی روشن میشه و شماره ی بابا روش خودنمایی میکنه .
از این تماس بی وقت کاملا میتونم حدس بزنم که برای چی داره زنگ میزنه...


میخوام جواب ندم چون واقعا اعصابی برای اصرارهای مکررش ندارم و به اندازه ی کافی سردرد دارم ...
کاری که ازم میخواد از تحملم خارج و انجامش غیر ممکن ...


اونقد پشت هم تماس میگیره که کلافه میشم . پیرهنو از تنم میکَنم و مچاله میکنم وبه گوشه ای پرتش میکنم.

میدونم که دست بردار نیست تا جوابشو ندم و اونم میدونه تنها کسی که جلوش کوتاه میام، فقط به احترام اینکه پدرمه، خودشه...

با بی حوصلگی تماس رو وصل میکنم :


_بابا حواست به اختلاف ساعت هست؟


_هی پسر شاید من کار واجب داشته باشم چرا جواب نمیدی؟ تو عادت به زود خوابیدن نداری که اونجاام تازه ساعت 12 و نیمه! .


برای تن کرخت و خسته ی من واقعا زود نیست اما حرفی نمیزنم.

اونقد خوب منو میشناسه که بدونه باید سریعتر حرف اصلیشو بزنه تا قبل اینکه قطع کنم. زیاد منتظرم نمیزاره و میگه :


_هومان جان!
پسرم!
پرواز عموت و دخترش حدودا یک ساعت پیش بلند شد.
بهشون گفتم وقتی رسیدن تو فرودگاه منتظر بمونن، تو میری دنبالشون...
شمارتو هم دادم به عموت.



انگار هرچقد کوتاه میام بدتر میشه و خواسته های پدرم نامعقول تر...

با نیم تنه ی برهنه ی روی تخت دونفره ی مشکی رنگم می شینم و سعی می کنم خونسرديمو در کلامم حفظ کنم :


_بابا چرا سعی می کنید منو عصبی کنید؟!
من نخوام به قول شما کار خیر کنم، کیو باید ببینم؟!


_عموت فقط یکی دو روز مهمونته و بعدش ب.....


میون حرفش میپرم و میگم :


_برادرت برمیگرده، دخترش که قراره بمونه رو کجای دلم بزارم؟
براشون تو هتل شِرایتون، اتاق رزرو میکنم، این نهایت کاریه که میتونم بخاطر شما براشون انجام بدم...



اینکه بخوام حضور اون دختر رو، تو خونه ام تحمل کنم، محاله ....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت87



- از دانشجوهای ترم یکیه!

هستی پوزخندی زد و گفت: دانشجوی ترم یک؟!

خب یه ترم یکی کوچولو چه ربطی به مسعود داره؟!

پوزخندی زدم و گفتم:دوست پسرت و دست کم گرفتی خانوم!!!

همه دخترای این دانشگاه یه جوری به مسعود خان مربوط میشن...

حالا یه عده ای هم مثه این موناخانوم و شما، دوست دخترشن!!!

هستی که از شنیدن این خبر رنگش پریده بود، باتته پته گفت:

مسعود... مسعود...با یه...ترم یکی رفیق شده؟!


سرم و به نشونه تایید تکون دادم.

هستی باناباوری و بهت گفت: محاله...

پوزخندی زدم و گفتم:هیچم محال نیست. از این آقا مسعود شماهر چیزی برمیاد!!

! با این تیر خلاصی من، هستی زد زیر گریه اعين ابر بهار اشک می ریخت.

درسته که من ازش خوشم نمیومد ولی اون لحظه واقعا دلم براش سوخت

اما یه حسی بهم می گفت که من کار درستی کردم!

این دختره بالاخره باید یه روز می فهمید که مسعود عجب آدم مزخرفیه دیگه!

سیمین هستی رو توی آغوشش گرفته بود و سرش و نوازش می کرد

.هق هق گریه هستی باعث شده بود که داشجوهایی که نزدیک ما بودن، با تعجب به ما زل بزنن...

سیمین در حالیکه سعی داشت هستی رو آروم کنه، گفت:

هستی جونم گریه نکن. من مطمئنم که مسعود به جز تو کسی رو نداره. مگه میشه دوست دختر
به این خوشگلی داشته باشه بره سراغ یکی دیگه؟!

می خواستم از خنده پهن شم وسط زمین!!!

من نمی دونم این سیمین چه خوشگلی رو تو صورت این خل دیوونه بی اعصاب دیده که بهش

میگه خوشگل دختره عين اوراگوتان میمونه

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر