کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
#پارت85

به خودم مربوط میشه که کی رو تو این خونه راه بدم یا ندم


یه آن نگاهم به شاهین افتاد که از شدت خشم صورتش قرمز شده بود،

به سمت اتاقش رفت در اتاقش رو به قدری محکم بست که شیشه های خونه برای یه لحظه لرزیدن؛


با صدای داد بابا به خودم اومدم


توام اونجا واینستا برو تو اتاقت


بدو بدو به سمت اتاقم رفتم و خودمو روی تخت انداختم و به اتفاقای امروز فکر کردم ،


همش صورت شاهین میومد جلو چشمم

همش صدای تشکر کردنش توی مغزم میپیچید با فکر کردن بهش لبخندی روی لبام اومد، تو همین فکرو خیال ها بودم که کم کم پلکام سنگین شد...



با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم

گوشیمو پیدا کردم به صفحش نگا کردم ناشناس بود، گوشیو روی سکوت گذاشتم حوصله ی دردسر نداشتم


کش و قوسی به بدنم دادمو روی تخت نشستم و نگاهی به ساعت کردم

ساعت8شب بود


هوفی کشیدم و دستی به لباسام کشیدم


از اتاقم اومدم بیرون توی سالن فقط شاهین بود نگاهی به اتاق بابا کردم چراغ اتاقش خاموش بود

! پس خونه نیس

به سمت شاهین رفتم بهش سلام کردم جوابمو نداد


حتی فکر میکنه من به بابا چیزی گفتم


روی مبل روبرویی نشستم و گفتم...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت84 رمان پارادوکس نفسشو پر صدا داد بیرون و گفت: _ قبل اینکه از نزدیک ببینتت عکستو بهش نشون دادم. چند روز پیشم که اومدی پرورشگاه از دور دیدتت. بهم گفت خیلی دوست داره که تو ... بازم مکث کرد. این من من کردنش عصبیم میکرد. کلافه گفتم: _ بگو دیگه مامان.…
#پارت85
رمان پارادوکس

مامان بهم نزدیک شد و دستای لرزونمو تو دستاش گرفت. یه مدت بود اروم گرفته بودم حالا باز یادم اومده که چجوری ارزوهام نابود شد. صدای پر مهرش بلند شد:
_ آمین؟ عزیزم. الهی مامانت فدات شه این چه حالیه؟ اتفاقی نیفتاده که چرا اینجوری میکنی؟
صدام از زور بغض میلرزید. اروم نالیدم:
_ دیگه چه اتفاق دیگه ای باید بیفته تا باور کنی من مثل بقیه دخترا نیستم؟
انگشتمو سمت پروانه گرفتم و گفتم:
_ ببین. خوب ببین مامان. من حتی مثل پروانه هم نیستم. به فرض که ازش خوشم میومد و بعله میدادم. شب عروسیم، وقتی منو باهاش راهی حجله میکردی، میخواستی بعدش جواب این بی ابروییو چی بدی؟؟؟ هان مامان؟ چی؟؟
قطره های اشک رو گونم سر خورد. داغ دلم تازه شده بود. یادم اومد که هیچوقت نمیتونم مثل بقیه دخترا طعم خوشبختیو بچشم. هقم هقم اوج گرفت. سرمو با دستام گرفتم و هق زدم:
_ چی میخوای بگی؟ میخوای بگی یه نامرد شبانه دخترمو دزدید و بعد تمام دخترانه هاشو ازش گرفت ماهم از ترس ابرو پیگیری نکردیم؟ میخوای بگی دخترم هنوزم که هنوز به خودش به چشم یه تیکه کثافت نگاه میکنه؟
چی میخوای بهشون بگی مامان؟
ساکت زل زده بود بهم.دستامو به صورت خیسم کشیدم. چند تا نفس عمیق کشیدم تا اروم بگیرم. بس بود دیگه. زیاده روی کرده بودم. میدونستم مامان هم خوشبختیمو میخواست. از جام بلند شدم و گفتم:
_ اگه اجازه بدین من دیگه برم.
_ آمین جان.
چشامو بستمو اروم گفتم:
_ جانم.


@kadbanoiranii
#پارت85


*******

صدای پیجر زن در سالن فرودگاه می پیچه :

_مسافرینِ محترمِ پرواز 978 آمریکا به مقصد نیویورک لطفا جهت تحویل بار و دریافت کارت پرواز به.......


احساس میکنم حالا که در این موقعیت قرار گرفتم و بهش تا این حد نزدیک شدم، اون هیجان اولیه فروکش کرده و جاش رو به استرس داده...

قطعا اگر اون نیلوی سابق بودم دوری از کشور وخانواده برام شکنجه بود و هرگز حاضر به چنین کاری نمی شدم اما من فرق کردم.
حس می کنم تا الان یک بچه ی لوس و وابسته بودم که حالا بزرگ شده و قراره به دنیای آدم بزرگ ها و جامعه ی واقعی پا بزاره...

میدونم ممکنه کلی اتفاق و سختی و مشقت در انتظارم باشه ولی مطمئنم پشیمون نمیشم...


مامان از گریه کردن فارغ نمیشه و هرچقد ایلیا و بابا و دایی منصور سعی میکنن آرومش کنن افاقه نمیکنه.

بالای سر من ایستاده و دستمو لحظه ای رها نمیکنه. وقتی هشدار بابا مبنی بر دیر شدن میشنوه خم میشه و صورتم رو غرق بوسه میکنه و با زاری میگه :


_دختر قشنگم
قربون اون چشمای نازت برم،
مامانی، مواظب خودت باش
یه وقت اشک نریزیا... مامانت میمیره اینجا
حرف بزن نيلوفر
دق کردم از بس صدای مهربونتو ازم دریغ کردی...
یه چیزی بگو حداقل الان که داری میری!!!


بغضمو قورت میدم و در دل فریاد میزنم

(نکن مادرم!!!
این کارو با من نکن...
من از سنگ نیستم....
من هنوز قلب دارم...
تحمل غم تورو ندارم....
میرم که هر روز با دیدنم چشمات خیس نشه...
میرم که بابا بخاطر من سر خم نکنه
میرم که ایلیا خودشو موظف ندونه منو بغل بگیره و ببره پیش روانپزشک
میرم که.....
بودنم جز دردسر چیزی براتون نداره مامانم
بزار برم...
سختش نکن...!)



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت85




- می خواستم یه سوال ازت بپرسم؟

- چه سوالی؟!

- اگه بپرسم ناراحت نمی شی؟!

- نه، بپرس

لبم و بازبونم تر کردم و گفتم: تو دوست دختر مسعودی؟!

دختر اخمی کرد و گفت: فکر نمی کنم به شما مربوط باشه!

لبخند گشادی زدم و گفتم: پس هستی! دختره اخمش و غلیظ تر کرد و جدی گفت:نخیر نیستم.

و کوله اش و روی دوشش انداخت و از کلاس خارج شد!

اوهو... چه عصبی!!!ولی من که فهمیدم
دوست دخترشه

از کلاس خارج شدم و بانهات سرعتی که در توانم بود،

به سمت حیاط رفتم. خوب می دونستم که سیمین کجا می شینه.

همیشه روی نمیکتی می شینه که کنار حوض وسط دانشگاس..

وقتی سیمین اونجا باشه پس حتما هستی هم هست دیگه.

به پاتوقشون رفتم. وقتی رسیدم، سیمین و هستی رو دیدم که روی همون نیمکت نشستن لبخندی

روی لبم سبز شد و به سمتشون رفتم.

رفتمو روبرو شون وایسادم.

زل زدم به هستی...
صد رحمت به جن!

این دختره از جنم بدتر بود

.دماغش و عمل کرده بود و داده بود بالا

..دل و روده دماغش ریخته بود بیرون !

!لباش انقدر گنده بودن که من یاد لبای شتر افتادم. چشماش ریز بودن

قده دوتا نخود.

پوست برنزه اش هم که مال خودش نبود. این دختر اصلا هیچ زیبایی از خودش نداره!

!گذشته از عملایی که رو صورتش پیاده کرده، انقدر آرایش کرده که من حس می کنم،

با یه عروسک چینی طرفم که اگه به صورتش دست بزنم،

دستم تا آرنج پنککی میشه!!!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر