کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت273 رمان پارادوکس از جاش بلند شد و قدم به قدم بهم نزدیک تر شد. از جام تکون نخوردم. یعنی راهی نداشتم که تکون بخورم. پشتم دیوار بود. درست رو به روم ایستاده بود. دستشو به کنار سرم زد و سرشو کج کرد. زل زد تو چشمام. با لحن ارومی گفت: _ حالا بگو. مات…
#پارت274
رمان پارادوکس
اما خودمو قوی نشون میدادم. سرمو که پایین
انداخته بودم بلند کردم. نگاهم به چشمای شکری رنگش گره خورد. شیطنت تو چشماش یه لحظه دلمو لرزوند. معلوم نبود چی تو سرشه. ادم عجیبی بود. نه به چند لحظه پیش که اونقدر عصبی بود و نه به الان که....نزدیکی بیش از حدش بهم ازارم میاد.فاصله ی بینمون قدر یک نفس بود.هرم نفسهای گرمشو رو صورتم حس میکردم.اخمام رفت توهم. دوباره زیادی خودمونی شده بود. خواستم حرفی بزنم که قبل از دهن باز کردنم؛ یهو لبهای داغش لبهای یخ زدمو شکار کرد. مسخ شده بودم. انقدر که یادم رفته بود این همون موجود نفرت انگیزه. یادم رفته بود که این همون مردیِ که دنیای دخترونمو با بی رحمی تمام ازم گرفت. انقدر شوکه شده بودم که نفس کشیدنو فراموش کردم. اونم فهمید چون چند لحظه بعد ازم فاصله گرفت. زل زد تو چشمام و شیطون گفت:
_ غیر از نیومدنت تو دورهمی فردا چیز دیگه هم مونده که بخوای؟
تمام وجودمو نفرت گرفته بود. اما اروم بودم
خیره تو چشاش زمزمه کردم:
_ آره.
بعد به لبش خیره شدم. رد نگاهمو که گرفت
لبخند شیطونی زد.حس میکردم بیقراره. نمیدونم شاید اشتباه حس میکردم. لباشو بهم نزدیک تر کرد و با لحن وسوسه انگیزی گفت:
_ چی میخوای؟
نگاهمو از لباش گرفتمو زل زدم تو چشماش،
نگاهش برق میزد. با تموم نفرتم اروم لب زدم:
_ از زندگیم گمشو بیرون...
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
اما خودمو قوی نشون میدادم. سرمو که پایین
انداخته بودم بلند کردم. نگاهم به چشمای شکری رنگش گره خورد. شیطنت تو چشماش یه لحظه دلمو لرزوند. معلوم نبود چی تو سرشه. ادم عجیبی بود. نه به چند لحظه پیش که اونقدر عصبی بود و نه به الان که....نزدیکی بیش از حدش بهم ازارم میاد.فاصله ی بینمون قدر یک نفس بود.هرم نفسهای گرمشو رو صورتم حس میکردم.اخمام رفت توهم. دوباره زیادی خودمونی شده بود. خواستم حرفی بزنم که قبل از دهن باز کردنم؛ یهو لبهای داغش لبهای یخ زدمو شکار کرد. مسخ شده بودم. انقدر که یادم رفته بود این همون موجود نفرت انگیزه. یادم رفته بود که این همون مردیِ که دنیای دخترونمو با بی رحمی تمام ازم گرفت. انقدر شوکه شده بودم که نفس کشیدنو فراموش کردم. اونم فهمید چون چند لحظه بعد ازم فاصله گرفت. زل زد تو چشمام و شیطون گفت:
_ غیر از نیومدنت تو دورهمی فردا چیز دیگه هم مونده که بخوای؟
تمام وجودمو نفرت گرفته بود. اما اروم بودم
خیره تو چشاش زمزمه کردم:
_ آره.
بعد به لبش خیره شدم. رد نگاهمو که گرفت
لبخند شیطونی زد.حس میکردم بیقراره. نمیدونم شاید اشتباه حس میکردم. لباشو بهم نزدیک تر کرد و با لحن وسوسه انگیزی گفت:
_ چی میخوای؟
نگاهمو از لباش گرفتمو زل زدم تو چشماش،
نگاهش برق میزد. با تموم نفرتم اروم لب زدم:
_ از زندگیم گمشو بیرون...
@kadbanoiranii
#پارت274
از این لجبازی و بحث خوشم اومده بود...
برای همین با تخسی جواب دادم :
_خیلیم قابل تحمله فقط باید دیدگاهتو تغییر بدی.
زیر لب (دخترکِ وراجی) نثارم کرد آخرین پله رو بالا رفتیم.
_شنیدم چی گفتی!
با خشم توقف کرد و غُرید :
_همین فردا برمیگردی پیش خانوادت..... تا همین الانم زیادی تحملت کردم، سوهان روح!
نه!
بر نمی گشتم!
عزمم رو جزم کرده بودم و تا از هومان یک فرد سرزنده و خندون نسازم ، از اینجا نمیرم!
شاید این تلاش برای اینه که درکش میکنم..... احساسی که نسبت به خودش داره کاملا برام ملموسه چون، چندماه پیش گرفتار چنین احساساتی شده بودم...
حرفی نزدم و فقط به روش لبخند زدم.
به اتاقش رفت و عصبانیتش رو، روی درِ بیچاره خالی کرد.
گاهی اوقات خدا، تورو سر راه یک آدم قرار میده تا از طریق تو، دستِ بنده اش رو بگیره و از تاریکی بیرون بکشه و این حسی بود که من داشتم...
نمیدونم این احساس از کجا در دلم ریشه زده بود اما بهش باور داشتم!
قرار این بود...
زدودن آلایش و روشن کردن، قلب تیره ی هومان اما....
چه شد در من؟! نمی دانم...!
#پایان_فصل_دوم✨
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
از این لجبازی و بحث خوشم اومده بود...
برای همین با تخسی جواب دادم :
_خیلیم قابل تحمله فقط باید دیدگاهتو تغییر بدی.
زیر لب (دخترکِ وراجی) نثارم کرد آخرین پله رو بالا رفتیم.
_شنیدم چی گفتی!
با خشم توقف کرد و غُرید :
_همین فردا برمیگردی پیش خانوادت..... تا همین الانم زیادی تحملت کردم، سوهان روح!
نه!
بر نمی گشتم!
عزمم رو جزم کرده بودم و تا از هومان یک فرد سرزنده و خندون نسازم ، از اینجا نمیرم!
شاید این تلاش برای اینه که درکش میکنم..... احساسی که نسبت به خودش داره کاملا برام ملموسه چون، چندماه پیش گرفتار چنین احساساتی شده بودم...
حرفی نزدم و فقط به روش لبخند زدم.
به اتاقش رفت و عصبانیتش رو، روی درِ بیچاره خالی کرد.
گاهی اوقات خدا، تورو سر راه یک آدم قرار میده تا از طریق تو، دستِ بنده اش رو بگیره و از تاریکی بیرون بکشه و این حسی بود که من داشتم...
نمیدونم این احساس از کجا در دلم ریشه زده بود اما بهش باور داشتم!
قرار این بود...
زدودن آلایش و روشن کردن، قلب تیره ی هومان اما....
چه شد در من؟! نمی دانم...!
#پایان_فصل_دوم✨
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت274
وا! پسره روانی...حالا دو تا چراغ بود دیگه ببین چجوری داره دنبالم می کنه با سرعت به سمتم میومد..
چیزی نمونده بود که بهم برسه..
.این باعث شد تا سرعتم و بیشتر کنم.... پام و گذاشتم روی پدال گاز و فشارش دادم.......
تو خیابون با سرعت ۱۲۰ تا می رفتم!! مسعودم باسرعت پشتم میومد.
فقط تو دلم خداخدا می کردم که به یه ماشین دیگه نخورم!!
از این ضرب المثلم می ترسیدم که میگه " تا ۳ نشه باز نشه. "
ایشاا... که دفعه سومی وجود نداره
از تو آینه نگاهی به مسعود انداختم که هنوزم پشت سرم میومد
نکنه می خواد دنبالم بیاد
. بعدم یه جا گیرم بندازه و خفتم کنه و هر چی دارم و ندارم با خودش ببره؟
برو بابا مسعود با این همه پولی که داره چه نیازی به دار و ندار تو داره؟
اینم حرفيه. ولی آخه واسه چی دنبالم میاد ؟!
دوباره به آینه نگاه کردم...
هنوزم داره دنبالم میاد.. لعنتی!!!
یهو به فکری یه سرم زد...
نگاهی به کوچه فرعی کردم که کمی باهام فاصله داشت با سرعت وارد کوچه شدم...
تا تهش رفتم و رسیدم به کوچه خودمون!!
ایول به رانندگی خودم!!!
هیچی نشده فرعی شناس شدم. روز اول اشکان از این فرعیه اومده بود....
واسه همینم من یاد گرفتم!!
به آینه نگاهی انداختم... خبری از مسعود نبود
لبخند پیروزمندانه ای زدم و با ذوق گفتم: خیلی کرتیم شیداخانومی!!
خخخخ چه قربون صدقه خودمم میرم!!
پس چی که قربون صدقه خودم میرم
من نرم کی بره شوور ندارم که هی از چش و چالم تعریف کنه قرونم بره دورم بگرده
. این وظیفه الان به عهده خودمه
@kadbanoiranii
وا! پسره روانی...حالا دو تا چراغ بود دیگه ببین چجوری داره دنبالم می کنه با سرعت به سمتم میومد..
چیزی نمونده بود که بهم برسه..
.این باعث شد تا سرعتم و بیشتر کنم.... پام و گذاشتم روی پدال گاز و فشارش دادم.......
تو خیابون با سرعت ۱۲۰ تا می رفتم!! مسعودم باسرعت پشتم میومد.
فقط تو دلم خداخدا می کردم که به یه ماشین دیگه نخورم!!
از این ضرب المثلم می ترسیدم که میگه " تا ۳ نشه باز نشه. "
ایشاا... که دفعه سومی وجود نداره
از تو آینه نگاهی به مسعود انداختم که هنوزم پشت سرم میومد
نکنه می خواد دنبالم بیاد
. بعدم یه جا گیرم بندازه و خفتم کنه و هر چی دارم و ندارم با خودش ببره؟
برو بابا مسعود با این همه پولی که داره چه نیازی به دار و ندار تو داره؟
اینم حرفيه. ولی آخه واسه چی دنبالم میاد ؟!
دوباره به آینه نگاه کردم...
هنوزم داره دنبالم میاد.. لعنتی!!!
یهو به فکری یه سرم زد...
نگاهی به کوچه فرعی کردم که کمی باهام فاصله داشت با سرعت وارد کوچه شدم...
تا تهش رفتم و رسیدم به کوچه خودمون!!
ایول به رانندگی خودم!!!
هیچی نشده فرعی شناس شدم. روز اول اشکان از این فرعیه اومده بود....
واسه همینم من یاد گرفتم!!
به آینه نگاهی انداختم... خبری از مسعود نبود
لبخند پیروزمندانه ای زدم و با ذوق گفتم: خیلی کرتیم شیداخانومی!!
خخخخ چه قربون صدقه خودمم میرم!!
پس چی که قربون صدقه خودم میرم
من نرم کی بره شوور ندارم که هی از چش و چالم تعریف کنه قرونم بره دورم بگرده
. این وظیفه الان به عهده خودمه
@kadbanoiranii