کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۷ خانوم بزرگ با حرص گفت چيه؟ حرصت گرفت وسط عشق بازي و دريدگي اين گدازاده مزاحمت شدم؟ ارباب گفت خانوم بزرگ خجالت بكش،اين حرفا چيه؟ گلاب زمين خورد خواست بلند شه لباسش گير كرد به چوب و پاره شد..گفت اره مشخصه،همون لحظه كه جمشيد(دوست شهري ارباب) گفت…
#گلاب #پارت_۲۸
يه روز كه ارباب از سر زمينا برگشت عمارت همه رو جمع كرد تو حياط و اعلام كرد براي اخر هفته جشن عروسي من و گلاب برگزار ميشه. كل روستا دعوتن، غذاهاي رنگارنگ درست كنيد، نوشيدني و شراب ناب بذاريد، مطرب و رقاص بياريد.همه دست زدن و كِل كشيدن.خيلي خوشحال بودم اما همش يه استرسي ته قلبم بود..خانوم جانم از ذوق اشك ميريخت..ارباب اومد سمتم گفت اگه اتاقمون چيزي كم و كسر داره بگو تا تهيه كنم، گفتم نه همه چي عاليه فقط اون قاب عكسهاي خالي بايد پر بشن،گفت انشالله با عكسهاي عروسيمون پر ميشن،گفتم انشالله. در اتاقو بست و گفت گلاب ميخوام بعده عروسي ببرمت مشهد اما به كسي فعلا چيزي نگو..مخصوصا خانوم بزرگ..گفتم پس مادرم چي ميشه؟من مادرمو اينجا تنها نميذارم..گفت نگران نباش ميفرستمش يه جايي كه كسي نفهمه.گفتم باشه..گفت من برم مُلا صادقو بيارم فعلا محرم بشيم تا روز عروسي كه عقد ميشيم، گفتم چه عجله ايه اخه؟ گفت من ديگه طاقت ندارم،همين الانشم دير شده.خنديد و رفت..يه ربع بعد ثريا اومد تو اتاق،دستش يه لباس خوشگل بود گفت گلاب جان پاشو اينو بپوش موهاتم يكم درست كنم، اقا گفته تا برميگرده اماده باشي.ثريا صورتمو اصلاح كرد،لباسمو پوشيدم موهامو شونه كردم ،يه سنجاق خوشگلم زدم،يكم سرمه و رژ زدم و اماده شدم، خانوم جانم وقتي منو ديد اشكش ريخت، خودمم از نبوده اقاجانم بغض داشتم..خلاصه ارباب با مُلاصادق اومد.ثريا روي منو با يه پارچه ي توري پوشونده بود،خانوم بزرگ عصباني و پر از حرص يه گوشه نشسته بود..قرار بود تا روز عروسي صيغه بشيم اما ارباب تصميم گرفت عقد كنيم كه براي عروسي از صبح درگير عقد نباشيم كه خسته بشيم..
وقتي بله رو گفتم ابراهيم تور صورتمو زد بالا، وقتي منو ديد اروم گفت چطور اينهمه زيبايي تو اخه گلابم...بعداز عقد مادرم رفت خونه ي خالم،طيبه و طاهره هم رفتن شهر كه براي عروسيمون لباس اماده كنن، خانوم بزرگ انقد از من متنفر بود كه نميتونست منو ببينه،بخاطر همين با دختراش رفت.اون شب من تو اتاق مامانم خوابيدم..نصف شب احساس كردم يكي بالاسرمه،با ترس از خواب بيدار شدم ديدم ابراهيم كنارمه..ترسيدم گفتم اتفاقي افتاده؟گفت نه اومدم زنمو نگاه كنم،گلاب من خيلي خوشحالم كه تو مال من شدي،خيلي سختي كشيدي اما بهت قول ميدم ديگه ارامشت بهم نريزه،بغلش كردم،موهامو نوازش كرد و كم كم شد اون چيزي كه نبايد ميشد و ما تو دوران عقدمون با هم رابطه برقرار كرديم،بهترين حس دنيا بود زمانيكه بغلش بودم،درسته من دختر نبودم اما اونشب يه جوري برام گذشت كه انگار اولين بارم بود،ابراهيم منو ميدريد و من غرق لذت و خوشي بودم،همش قربون صدقم ميرفت و من از خدام بود كه اون شب هيچوقت صبح نشه..قبل از روشن شدن هوا رفت تو اتاقش و من با ارامش خوابيدم..صبح قبل از صبحانه حمام كردم و وقتي رفتم تو اتاق خجالت ميكشيدم نگاهش كنم،اونم كه ديد خجالت ميكشم گفت قربون اون شرم و حياي خانومم برم،بيا بشين كنارم،كاري كه قرار بود چند روز ديگه انجام بشه ما به پيشوازش رفتيم..هردوتامون خنديديم و صبحانه خورديم..غروب خياط اومد لباسمو اندازه گرفت و رفت،همه مشغول كار بودن،ابراهيم بدون توجه به كسي رفت اسبشو اورد با هم سوار شديم و رفتيم سمت جنگل و كلبه..به كلبه كه رسيديم منو بغل كرد برد تو كلبه، بهش گفتم واجب بود تو اين تاريكي هوا بيايم اينجا؟ گفت تو زن شرعي مني، من اربابم ،كسي نميتونه از كار من ايراد بگيره.. بعد اومد جلو دستاشو گذاشت دو طرف صورتمو گفت گلاب من طاقت ندارم،از ديشب كه با هم بوديم دلم ميخواد هرلحظه باهات باشم،اروم لبمو بوسيد و موهامو نوازش كرد،ديشبمون دوباره تكرار شد منم بدون هيچ اعتراضي وبا عشق همراهيش ميكردم،خيس عرق شده بوديم اما از هم سير نميشديم،كاش رو اون روزهاي خوش ميمونديم،كاش هيچوقت زمان سپري نميشد، كاش من و ابراهيم تا ابد تك و تنها تو اون كلبه زندگي ميكرديم.وقتي با هم تنها بوديم من از ذوق نفسم بند ميومد، خداروشكر ميكردم كه عمر غم و غصه هام سر اومده و خوشي بهم رو كرده.رسيدن به ابراهيم براي من ارزوي محال بود كه بهش رسيدم..اونشب ديروقت برگشتيم خونه و خوابيديم...صبح با صداي ثريا بيدار شدم كه منو صدا ميكرد..در زد و وارد شد، گفت گلاب جان بيا ارباب كارت داره، گفتم باشه شما برو منم ميام..

@kadbanoiranii