کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت59 تو مگه خندیدن هم بلدی؛ اولین باره دارم خنده اتو میبینم نگاهش به چال گونه افتاد گفت وایی بخدا دیونه ای میدونی با این چال لپات چقدر میتونی بین دخترا دلبری کنی من اگه جای تو بودم هر وقت یه دختری رو میدیدم زود یه لبخند میزدمو تاچالم معلوم شه ولی…
#پارت60
باورم نمیشد باداشتن این همه مشکل انقدر خوشحال بود،یه روز دلمو زدم به دریا رفتم جلو خونشون.
زنگ درشونو زدم خودش در رو باز کرد وقتی دید منم چشماش از تعجب اندازه یه توپ شده بود
بهش گفتم که براش یه شرطی دارم
شرطم این بود که بابامم تمام مخارج دانشگاهشو میده ولی بعد از تموم شدن درسش باید بیاد واسه بابام کارکنه
وقتی حرفم تموم شد نمی دونم چیشد یهو دیدم مامانت بغلمه
هی هم میگفت مرسی مرسی تو خیلی خوبی
بعد از چند دقیقه تازه فهمیده بود چی کارکرده زود از بغلم اومد بیرون
زود خداحفظی کرد رو درم بست
از فرداش میومد دانشگاه تقریبا یکی دوهفته از ماجرا میگذشت که بهم یه نامه داد گفت توی خونه بخونمش گفت
جوابش هم هرچی بود بهم بگید اصلا ناراحت نمیشم
اون روز فقط دوتا کلاس داشتم بعداز تموم شدن کلاس ها زود به سمت خونه رفتم همین که رسیدم نامه رو باز کردم شروع به خوندن کردم
توي نامع نوشته بود
از روز اولی که منودیده بود عاشقم شده بود برای همین همش مزاحم میشده که جلب توجه کنه میخواست اگه منم ازش خوشم میومد بهش بگم
با تموم شدن نامه، نامه رو توی کیفم گذاشتم
حس کردم منوبخاطر پولم میخواد ،ازش بدم اومد که بخاطر پول حاضر شده بود اینجوری بگه،
به شماره خونش زنگ زدم دعا دعا میکردم خودش جواب بده
جواب داد گفتم...
همینکه خواسته بقیه حرفشو بزنه در زدن صدای شاهین بود که گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
باورم نمیشد باداشتن این همه مشکل انقدر خوشحال بود،یه روز دلمو زدم به دریا رفتم جلو خونشون.
زنگ درشونو زدم خودش در رو باز کرد وقتی دید منم چشماش از تعجب اندازه یه توپ شده بود
بهش گفتم که براش یه شرطی دارم
شرطم این بود که بابامم تمام مخارج دانشگاهشو میده ولی بعد از تموم شدن درسش باید بیاد واسه بابام کارکنه
وقتی حرفم تموم شد نمی دونم چیشد یهو دیدم مامانت بغلمه
هی هم میگفت مرسی مرسی تو خیلی خوبی
بعد از چند دقیقه تازه فهمیده بود چی کارکرده زود از بغلم اومد بیرون
زود خداحفظی کرد رو درم بست
از فرداش میومد دانشگاه تقریبا یکی دوهفته از ماجرا میگذشت که بهم یه نامه داد گفت توی خونه بخونمش گفت
جوابش هم هرچی بود بهم بگید اصلا ناراحت نمیشم
اون روز فقط دوتا کلاس داشتم بعداز تموم شدن کلاس ها زود به سمت خونه رفتم همین که رسیدم نامه رو باز کردم شروع به خوندن کردم
توي نامع نوشته بود
از روز اولی که منودیده بود عاشقم شده بود برای همین همش مزاحم میشده که جلب توجه کنه میخواست اگه منم ازش خوشم میومد بهش بگم
با تموم شدن نامه، نامه رو توی کیفم گذاشتم
حس کردم منوبخاطر پولم میخواد ،ازش بدم اومد که بخاطر پول حاضر شده بود اینجوری بگه،
به شماره خونش زنگ زدم دعا دعا میکردم خودش جواب بده
جواب داد گفتم...
همینکه خواسته بقیه حرفشو بزنه در زدن صدای شاهین بود که گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت59 رمان پارادوکس دلم ضعف رفته بود. ظرف غذایی که از خونه اورده بودمو از کیفم در اوردم و مشغول خوردن شدم. تقریبا غذا خوردنم تموم شده بود که صدای در بلند شد و پشت بندش صدای هانیه بود که میگفت: _ وای حمید اومد. نمیخواستم بیرون برم اما هرچی فکر میکردم میدیدم…
#پارت60
رمان پارادوکس
دست عروسشو گرفت و اروم از ارایشگاه زدن بیرون. سرم درد گرفته بود.حس حسادت چیزی نبود که بتونم جلوشو بگیرم. رو به میشا گفتم:
_ عزیزم من میتونم استراحت کنم؟ یکم سرم درد میکنه.
مشکوک نگام کردو گفت:
_ چیزی شده؟
_ نه فقط دیشب خوب نخوابیدم. واسه اونه.
دروغ که حناق نیست تو گلو گیر کنه. برای اینکه پاپیچم نشه مجبور شدم دروغ بگم. لبخند مهربونی زد و گفت:
_ برو عزیزم. الان ترنم میاد جات هست.
_ ممنونم.
و بعد راهمو سمت اتاق همیشگی کج کردم.. امروز اصلا انتظار دیدن هانیه و حمید و نداشتم.و بدتر از اون انتظار ازدواجشونو. میخواستم به همه نشون بدم که ناراحت نیستم اما حقیقت نداشت. غمگین بودم. اینکه خانواده حمید منو قبول نداشتن فقط بخاطر اینکه بچه ی پروشگاه بودم ازارم میداد.
اینکه خود حمید اونجوری باهام تا کردو منو قضاوت کرد دل شکسته بودم. اینکه یکی مثل هانیه جام اومده بود اذیتم میکرد. همکلاسی پر افاده ی کلاس که تا نوک دماغشو بیشتر نمیدید.از همون دوره دبیرستان باهم مثل کارد و پنیر بودیم. توهینا و تحقیرای اون بابت بی پدر مادر بودن من شروع شد تا به الان هم ادامه داشت. بعد اینکه حمید به من علاقمند شد متوجه شدم که با هانیه نسبت فامیلی داره و این علاقش نفرت هانیه رو از من بیشتر کرد.خانواده حمید راه به راه هانیه رو عروس خودشون صدا میزدن. پوزخند رو لبم نشست. بالاخره هم به چیزی که میخواستن رسیدن. دراز کشیدم و دستمو گذاشتم رو چشمام. نیاز داشتم یکم از این دنیا خارج بشم. حال روحیم خراب بود..
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
دست عروسشو گرفت و اروم از ارایشگاه زدن بیرون. سرم درد گرفته بود.حس حسادت چیزی نبود که بتونم جلوشو بگیرم. رو به میشا گفتم:
_ عزیزم من میتونم استراحت کنم؟ یکم سرم درد میکنه.
مشکوک نگام کردو گفت:
_ چیزی شده؟
_ نه فقط دیشب خوب نخوابیدم. واسه اونه.
دروغ که حناق نیست تو گلو گیر کنه. برای اینکه پاپیچم نشه مجبور شدم دروغ بگم. لبخند مهربونی زد و گفت:
_ برو عزیزم. الان ترنم میاد جات هست.
_ ممنونم.
و بعد راهمو سمت اتاق همیشگی کج کردم.. امروز اصلا انتظار دیدن هانیه و حمید و نداشتم.و بدتر از اون انتظار ازدواجشونو. میخواستم به همه نشون بدم که ناراحت نیستم اما حقیقت نداشت. غمگین بودم. اینکه خانواده حمید منو قبول نداشتن فقط بخاطر اینکه بچه ی پروشگاه بودم ازارم میداد.
اینکه خود حمید اونجوری باهام تا کردو منو قضاوت کرد دل شکسته بودم. اینکه یکی مثل هانیه جام اومده بود اذیتم میکرد. همکلاسی پر افاده ی کلاس که تا نوک دماغشو بیشتر نمیدید.از همون دوره دبیرستان باهم مثل کارد و پنیر بودیم. توهینا و تحقیرای اون بابت بی پدر مادر بودن من شروع شد تا به الان هم ادامه داشت. بعد اینکه حمید به من علاقمند شد متوجه شدم که با هانیه نسبت فامیلی داره و این علاقش نفرت هانیه رو از من بیشتر کرد.خانواده حمید راه به راه هانیه رو عروس خودشون صدا میزدن. پوزخند رو لبم نشست. بالاخره هم به چیزی که میخواستن رسیدن. دراز کشیدم و دستمو گذاشتم رو چشمام. نیاز داشتم یکم از این دنیا خارج بشم. حال روحیم خراب بود..
@kadbanoiranii
#پارت60
*از زبان ایلیا *
فریادی میزنم که فغان از حنجره ام بلند میشه ولی اهمیتی نمیدم فقط میخام نیلو حرف بزنه :
_حرف بزنننن لعنتیییی...
یه چیزی بگووو...
دوروزه لال مونی گرفتی که چیییی؟؟؟
وقتی بازم با همون چشمای یخ زده و بی روح نگاهم میکنه، وجودم منجمد میشه...
چی به سر نيلوفر اومده؟؟
اونکه با کمی ناملایمته من بغض میکرد و طاقت عصبی شدن منو نداشت،
چطور انقد بی حس و سرد داره فریاد ها و خشم منو نگاه میکنه؟؟!
گریه های عمه و مامان روی اعصابمه اما من باید نيلو رو به حرف بیارم... اگه این سکوتو ادامه بده غمباد میگیره... خفه میشه...
جلوی پاش زانو میزنم.
سرمو به پاش تکیه میدم و با صدایی که خش دار شده از داد و بیداد و میلرزه از بغض میگم :
_آبجیِ خوشگلم
جون ایلیا یه کلمه حرف بزن
نیلو چت شده تو آخه؟؟
تو که خوب بودی.
چیشد یه دفعه ای؟!
نيلو مامان بابات دارن سکته میکنن.
میخای منو بُکُشی؟!!
نيلوفر اگه حرف نزنی بخدا باهات قهر میکنم.!!
یادته طاقت قهر کردن با منو نداشتی؟!
چه غلطی کنم من؟!
چیکار کنم ؟!
نگاهش میکنم.
هیچ واکنشی نداره.
انگار اصلا زنده نیست و فقط داره به زور نفس میکشه.
خون جلوی چشمامو میگیره و بر خلاف قولی که به عمه دادم، نمیتونم خوددار باشم.
دوطرف یقه ی بلوزشو میگیرم و تکونی بهش میدم.
با صدای بلند در صورتش می غرم :
_نخواستت که نخواست...
به درکککک
به جهنمممم
منم بودم این دختر ضعیفو نمی خواستم که با شنیدن یه سری خزعبل، خفه خون گرفته...
هزار بار بهت گفتم داشتنِ تو لیاقت میخاد.
اون ساشای بی شرف لیاقتتو نداشت، تو چرا لال شدی
هاااا؟!!!
و کلمات آخرو چنان با داد، ادا میکنم که پرده ی گوش خودم آزرده میشه...
اما نیلو انگار نه انگار...
برای آروم کردن خودم تند تند نفس میکشم ،.
فشار خونم اونقد بالا رفته که مغزم درحال انفجاره
وقتی بی تفاوتی نیلو رو می بینم، رهاش میکنم و به سرعت از اتاقش بیرون میزنم...
عمه راهمو سد میکنه و با هق هق میگه :
_ایلیا می بینی .؟! ..
میبینی مث سنگ به آدم زل میزنه و هیچی نمیگه.؟!
چنگی به موهام میزنم و پلکامو با حرص روی هم فشار میدم.
دوتا دکمه ی بالایی پیراهنمو باز میکنم به سمت درب ورودی خونه میرم و عصبی میگم :
_من اون حروم زاده رو زنده نمیزارم... معلوم نیست چی بلغور کرده که نيلو به این حال افتاده...
قبل از اینکه مامان و عمه صنم مانعم بشن از خونه بیرون میزنم و دادهاشون که در راهرو می پیچه پشت سر میزارم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
*از زبان ایلیا *
فریادی میزنم که فغان از حنجره ام بلند میشه ولی اهمیتی نمیدم فقط میخام نیلو حرف بزنه :
_حرف بزنننن لعنتیییی...
یه چیزی بگووو...
دوروزه لال مونی گرفتی که چیییی؟؟؟
وقتی بازم با همون چشمای یخ زده و بی روح نگاهم میکنه، وجودم منجمد میشه...
چی به سر نيلوفر اومده؟؟
اونکه با کمی ناملایمته من بغض میکرد و طاقت عصبی شدن منو نداشت،
چطور انقد بی حس و سرد داره فریاد ها و خشم منو نگاه میکنه؟؟!
گریه های عمه و مامان روی اعصابمه اما من باید نيلو رو به حرف بیارم... اگه این سکوتو ادامه بده غمباد میگیره... خفه میشه...
جلوی پاش زانو میزنم.
سرمو به پاش تکیه میدم و با صدایی که خش دار شده از داد و بیداد و میلرزه از بغض میگم :
_آبجیِ خوشگلم
جون ایلیا یه کلمه حرف بزن
نیلو چت شده تو آخه؟؟
تو که خوب بودی.
چیشد یه دفعه ای؟!
نيلو مامان بابات دارن سکته میکنن.
میخای منو بُکُشی؟!!
نيلوفر اگه حرف نزنی بخدا باهات قهر میکنم.!!
یادته طاقت قهر کردن با منو نداشتی؟!
چه غلطی کنم من؟!
چیکار کنم ؟!
نگاهش میکنم.
هیچ واکنشی نداره.
انگار اصلا زنده نیست و فقط داره به زور نفس میکشه.
خون جلوی چشمامو میگیره و بر خلاف قولی که به عمه دادم، نمیتونم خوددار باشم.
دوطرف یقه ی بلوزشو میگیرم و تکونی بهش میدم.
با صدای بلند در صورتش می غرم :
_نخواستت که نخواست...
به درکککک
به جهنمممم
منم بودم این دختر ضعیفو نمی خواستم که با شنیدن یه سری خزعبل، خفه خون گرفته...
هزار بار بهت گفتم داشتنِ تو لیاقت میخاد.
اون ساشای بی شرف لیاقتتو نداشت، تو چرا لال شدی
هاااا؟!!!
و کلمات آخرو چنان با داد، ادا میکنم که پرده ی گوش خودم آزرده میشه...
اما نیلو انگار نه انگار...
برای آروم کردن خودم تند تند نفس میکشم ،.
فشار خونم اونقد بالا رفته که مغزم درحال انفجاره
وقتی بی تفاوتی نیلو رو می بینم، رهاش میکنم و به سرعت از اتاقش بیرون میزنم...
عمه راهمو سد میکنه و با هق هق میگه :
_ایلیا می بینی .؟! ..
میبینی مث سنگ به آدم زل میزنه و هیچی نمیگه.؟!
چنگی به موهام میزنم و پلکامو با حرص روی هم فشار میدم.
دوتا دکمه ی بالایی پیراهنمو باز میکنم به سمت درب ورودی خونه میرم و عصبی میگم :
_من اون حروم زاده رو زنده نمیزارم... معلوم نیست چی بلغور کرده که نيلو به این حال افتاده...
قبل از اینکه مامان و عمه صنم مانعم بشن از خونه بیرون میزنم و دادهاشون که در راهرو می پیچه پشت سر میزارم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت60
سردرگم و گنگ گفتم:نمی دونم...
- زکی!!!نمی دونی؟! یعنی چی که نمی دونی؟
نکنه ما باید تا شب تو خیابونای تهران پلاس باشیم و دنبال کادوی تولد بگردیم؟!؟؟
با نیش باز گفتم: خوشم میاد که بچه تیزی هستی!!!
- م رگ!
بعداز گفتن این حرف، به روبروش خیره شد و تو فکر فرو رفت...
بعد از مدتی گفت: خب لباس که نمیشه براش بگیریم.زیادی لباس داره...ساعتم که خب
وسعت نمیرسه قطعا!ببینم چقدری پول داری حالا؟!
- ۲۰۰۰ تومن.
- خب پس باید بیخیال ساعت بشیم
. ساعت خوب حداقل ۳۰۰۰ تومن هست...
خب پس چی بخریم؟! این وکه گفت دوباره رفت توهپروت.
دقیقا ۵ دقیقه داشت فکر می کرد
یهو گل از گلش شکفت. بشکنی زد و با خوشحالی گفت: یافتم !!! ادکلن می گیریم براش؟
زکی...این همه فکر کرد حالا میگه ادکلن بخریم؟!
پوزخندی زدم و گفتم: آرزو جون خودت تنهایی به این شگرف رسیدی؟!!!مطمئنی کسی کمکت نکرده ؟!
- برو بمیر تو اما مگه ادکلن بده؟!
- نه ولی خب گزینه هر آدم کوته فکری همین ادکلنه...
دلم میخواد کادوی من خاص باشه... می دونی... یه چیزه خاص... یه چیزه...
آرزو پرید وسط حرفم و گفت: ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟!
تو خودت خاص هستی، دیگه کادوت لازم نیست خاص باشه که!!
لبخندی زدم. ذوق زده بهش نگاه کردم و گفتم: راست میگی؟!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
سردرگم و گنگ گفتم:نمی دونم...
- زکی!!!نمی دونی؟! یعنی چی که نمی دونی؟
نکنه ما باید تا شب تو خیابونای تهران پلاس باشیم و دنبال کادوی تولد بگردیم؟!؟؟
با نیش باز گفتم: خوشم میاد که بچه تیزی هستی!!!
- م رگ!
بعداز گفتن این حرف، به روبروش خیره شد و تو فکر فرو رفت...
بعد از مدتی گفت: خب لباس که نمیشه براش بگیریم.زیادی لباس داره...ساعتم که خب
وسعت نمیرسه قطعا!ببینم چقدری پول داری حالا؟!
- ۲۰۰۰ تومن.
- خب پس باید بیخیال ساعت بشیم
. ساعت خوب حداقل ۳۰۰۰ تومن هست...
خب پس چی بخریم؟! این وکه گفت دوباره رفت توهپروت.
دقیقا ۵ دقیقه داشت فکر می کرد
یهو گل از گلش شکفت. بشکنی زد و با خوشحالی گفت: یافتم !!! ادکلن می گیریم براش؟
زکی...این همه فکر کرد حالا میگه ادکلن بخریم؟!
پوزخندی زدم و گفتم: آرزو جون خودت تنهایی به این شگرف رسیدی؟!!!مطمئنی کسی کمکت نکرده ؟!
- برو بمیر تو اما مگه ادکلن بده؟!
- نه ولی خب گزینه هر آدم کوته فکری همین ادکلنه...
دلم میخواد کادوی من خاص باشه... می دونی... یه چیزه خاص... یه چیزه...
آرزو پرید وسط حرفم و گفت: ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟!
تو خودت خاص هستی، دیگه کادوت لازم نیست خاص باشه که!!
لبخندی زدم. ذوق زده بهش نگاه کردم و گفتم: راست میگی؟!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر