کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت43 باصدای پیامک گوشی ام.بیدارشدم نگاهی به ساعت کردم ساعت6 بود خداخیرش بده هرکی بود نگاهی به گوشی ام کردم تاببینم کیه ایرانسل بود ازتخت اومدم پایین به سمت دستشویی توی اتاقم رفتم تا به صورتم ابی بزنم بعد از اینکه کارمو انجام دادم دوباره به سمت تخت…
#پارت44
میخواستم جوابشو بدم.که باحرفی که بابازد ساکت شدم


شاهین خودت میدونی چقدر بدم میاد کسی سر غذا حرف بزنه پس لطفا غذاتوبخور


چشم


خیلی خوشحال شدم که دست پختم شبیه مامانمه حالا میفهمم چرابابا هروقت غذامو میخورد از اول غذا خوردن تا تموم شدن غذا یه لبخند رو لبام بود


چراهیچ وقت بهم نگفته بود که دست پختم شبیه مامانمه


غذامونو توسکوت خوردیم هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد


شاهین ازش جاش بلند شد گفت دستت درد نکنه عمو ممنون


بابا سرشو تکون داد وشاهین از. اشپزخونه اومد بیرون


هاج واج داشتم به بابا نگاه میکردم که بابا گفت

چیه


این چرا از شما تشکر کرد مگه شماغذا درست کرده بودی


حالا یه غذا درست کردی کوه که نکنده بودی


باتموم شدن حرفش از جاش بلند شدُ از اشپزخونه رفت بیرون


هوفی کشیدمو. ازجام بلند شدمو میز رو جمع کردم و ظرف ها رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم روشنش کردم


سبد میوه هارو هم از یخچال برداشتم به سمت سالن رفتم


باورم نمیشد که چی میدم شاید میتونم بگم برای اولین بار بود که....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت43 رمان پارادوکس _ باشه چشم. با من کاری ندارید دیگه؟ _ نه عزیزم. بسلامت. _ خدافظ. با یه حس خوب از ارایشگاه زدم بیرون. خسته بودم اما حالم خوب بود. امروز هیچ فکر ازار دهنده ای تو سرم نداشتم شلوغی اون ارایشگاه و کارایی که رو سرم ریخته بود باعث شده بود…
#پارت44
رمان پارادوکس

لبخند غمگینی بهش زدم و گفتم:
_ بیا بریم غذا بخوریم خیلی گشنمه.
_ مامان فاطمه امروز سراغتو میگرفت.
همونجوری که دکمه ی مانتومو باز میکردم گفتم:
_ اوف وقت نکردم ازش یه خبر بگیرم. حتما باز نگران شده.
سفره رو پهن کرد و مشغول چیدن شد:
_ من براش توضیح دادم. نمیدونی چقدر خوشحال شد ازینکه تونستی کار پیدا کنی.
یه تیکه نون تو دهنم گزاشتمو گفتم:
_ خودمم ذوق مرگ شدم دیگه مامان که جای خود داره.
ماهی تابه ی پر از املت و گذاشت وسط سفره و دستاشو بهم مالید و گفت:
_ بفرمایید املت پری پز.
با خنده یه تیکه نون پرت کردم طرفشو گفتم:
_ نمیشه به روت خندیدااا.
ریز شروع کرد به خندیدن و با چشمش به غذا اشاره کرد که یعنی بخور.
******
استرس تموم وجودمو گرفته بود. امروز بعد یه هفته بالاخره معلوم میشد که میشا از کارم راضیه یا نه. پر از نگرانی راهمو سمت ارایشگاه کج کردم. قرار شد بعد اینکه میشا جواب نهایی و بهم داد یه امروزو ازش اجازه بگیرم که برم یه سر به مامان بزنم.جلوی در ارایشگاه دستمو رو زنگ فشار دادم که در باز شد. چشمم به سمیرا خورد. با دیدنم شیطون چشمکی زد و گفت:
_ بدو خانوم خانوما. میشا نیم ساعته منتظرته. چرا دیر کردی؟
با تعجب نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم :
_ دیر نکردم. ساعت تازه 9 شده.
اروم هلم داد داخلو گفت:
_ 9 کدومه دختر؟ ساعتت خوابیده.
ساعت 10 رو هم رد کرده.
با ناباوری نگاهی به ساعت تو سالن انداختمو وقتی فهمیدم سمیرا سر کارم نمیزاره استرسم چند برابر شد. یعنی حتما همین امروز که قرار بود میشا بهم جواب بده این تاخیر اتفاق بیوفته؟
_ حالا چیکار کنم سمیرا؟
_ وا مگه میخواد بخورتت ؟ بدو منتظرته.
بعد تا جلوی در اتاق میشا هولم داد.
نفس عمیقی کشیدمو تقی به در زدم.
چند لحظه بعد بفرماییدی گفت و من وارد شدم. جلوی اینه اتاقش ایستاده بود و داشت گل سر قرمز رنگی و به موهاش میزد. چشمش که بهم افتاد دشت از سر موهاش برداشت و گفت:
_ سلام عزیزم.
لبخند غمگینی زدمو گفتم:
_ سلام. شرمنده که دیر شد. نمیدونم چرا ساعتم خواب موند.
_ عیبی نداره عزیزم. فقط یکم تعجب کردم اخه تو همیشه به موقع میومدی

@kadbanoiranii
#پارت44

*******


_ما موفق شدیم خون ریزی جوارح داخلی که بخش عمدش از روده ها بود متوقف کنیم . ضربه ای که به سرشون وارد شده، خوشبختانه شدید نبوده و مغز و مننژیت تحت تاثیر قرار نگرفته.
بعد از به هوش اومدن میتونم نظر بدم که چند روز لازمه تحت مراقبت های ویژه قرار بگیره اما...

این اما که دکتر با لحن خاصی بیانش میکنه، اضطراب و دل شوره رو مهمون وجودم میکنه.
خودکارشو روی میز قرار میده.
عینک مربع شکلشو از روی چشم برمی‌داره و، همزمان با تمیز کردن شیشه ی اون حرفشو ادامه میده :

_من تشخیص اولیه ام آسیب نخاعیه...
نمیتونم الان قطعی بگم فلج موقت یا دائم...
ولی وقتی مهره هایی در سطح سینه و پایین تر آسیب می بینن، فرد قادر به حرکت پاهاش نیست و این اتفاق برای خواهر شما رخ داده و....

بقیه ی حرفهاشو نمیشنوم.
نمیخام بشنوم.
چرا؟
نیلوی شیطون و پرانرژی ما؟!

فلج؟!
تصور نيلو روی ویلچر قلبمو به درد میاره.

امکان نداره...!

مگه نيلوفر چند سالشه؟؟
همش 21 سال!!!

زمین گیر شدن دیوونش میکنه، من میدونم که دیوونه میشه...!!

از اتاق پزشک بیرون میام و مستقیم به محوطه میرم، باید قبل از رو به رویی با بقیه خودم حرفای دکترو هضم کنم.
با خودم تکرار میکنم :

(مگه نشنیدی گفت ممکنه موقت باشه و درمان بشه. حتما، برای نیلوام همین اتفاق افتاده، درمان میشه شک نکن ... اصلا شایدم تشخیصش اشتباه باشه از کجا معلوم... تا به هوش نیاد چیزی مشخص نمیشه).....

قبل از رفتن به اتاق دکتر، تو پوست خودم نمی گنجیدم که خطر رفع شده و بلا از سرش گذشته

اما حالا...
بین دوتا احساس گیر کردم!!
خوشحالم یا غمگین؟!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت44

*******


_ما موفق شدیم خون ریزی جوارح داخلی که بخش عمدش از روده ها بود متوقف کنیم . ضربه ای که به سرشون وارد شده، خوشبختانه شدید نبوده و مغز و مننژیت تحت تاثیر قرار نگرفته.
بعد از به هوش اومدن میتونم نظر بدم که چند روز لازمه تحت مراقبت های ویژه قرار بگیره اما...

این اما که دکتر با لحن خاصی بیانش میکنه، اضطراب و دل شوره رو مهمون وجودم میکنه.
خودکارشو روی میز قرار میده.
عینک مربع شکلشو از روی چشم برمی‌داره و، همزمان با تمیز کردن شیشه ی اون حرفشو ادامه میده :

_من تشخیص اولیه ام آسیب نخاعیه...
نمیتونم الان قطعی بگم فلج موقت یا دائم...
ولی وقتی مهره هایی در سطح سینه و پایین تر آسیب می بینن، فرد قادر به حرکت پاهاش نیست و این اتفاق برای خواهر شما رخ داده و....

بقیه ی حرفهاشو نمیشنوم.
نمیخام بشنوم.
چرا؟
نیلوی شیطون و پرانرژی ما؟!

فلج؟!
تصور نيلو روی ویلچر قلبمو به درد میاره.

امکان نداره...!

مگه نيلوفر چند سالشه؟؟
همش 21 سال!!!

زمین گیر شدن دیوونش میکنه، من میدونم که دیوونه میشه...!!

از اتاق پزشک بیرون میام و مستقیم به محوطه میرم، باید قبل از رو به رویی با بقیه خودم حرفای دکترو هضم کنم.
با خودم تکرار میکنم :

(مگه نشنیدی گفت ممکنه موقت باشه و درمان بشه. حتما، برای نیلوام همین اتفاق افتاده، درمان میشه شک نکن ... اصلا شایدم تشخیصش اشتباه باشه از کجا معلوم... تا به هوش نیاد چیزی مشخص نمیشه).....

قبل از رفتن به اتاق دکتر، تو پوست خودم نمی گنجیدم که خطر رفع شده و بلا از سرش گذشته

اما حالا...
بین دوتا احساس گیر کردم!!
خوشحالم یا غمگین؟!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت44




با فکر کردن به اینکه دوباره مجبورم متلکای هفته پیش حسینی رو تحمل کنم،

اخمام رفت توهم آخه یعنی چی؟

در چرا یهو اینجوری شد؟!خاک تو سر مسئولای دانشگاه مایه درو بلد نیستن درست کنن تا آدم از کار و زندگیش نیفته! آه!!!

سنگ قبر مسئولامون و با گلاب بشورم الهی!!


از حرصم یه لگد محکم به در زدم، صدای خیلی بدی ایجاد کرد.هر از چند گاهی جیغ و داد می
کردم:

- کمک...من اینجا گیر کردم...کمک!

اما دریغ از یه آدما خب آره دیگه کدوم خری این وقت صبح دستشوییش می گیره به جز منه احمق؟!

به ساعتم نگاهی کردم...

۸:۱۵ بود. لعنت به من... یه ربع از کلاس گذشته

!الان حسینی چی فکر می کنه در موردم؟

!حتما فکر می کنه من از اوناشم!! آره دیگه...

فکر میکنه به ننه بابام میگم میام دانشگاه، بعد کلاسارو می پیچونم میرم عشق بازی واسه همینه که هیچ وقت به موقع نیمرم سر کلاس!!

ای تو روحت شیدا که به بار نشد آدم باشی

!كيفمم توی کلاس مونده!ای خاک توسرم....

اگه لااقل گوشیم و با خودم آورده بودم، به آرزو زنگ می زدم بیاد نجاتم بده!

وای خدا... من چه غلطی بکنم اینجا؟

! تا کی باید بمونم این تو؟!خدا کنه یکی پیدا شه که بیاد این در بی صاحاب شده رو باز کنه.

اصلا به فرضم که یکی پیدا شه و درو باز کنه، اونوقت تو بری کلاس می خوای به حسینی چی بگی؟

می خوای بگی "ببخشید استاد گلاب به روتون رفته بودم دست به آب؟!" همینم مونده

دیگه...انقدر تو کلاس ضایع بازی در آوردم که همه فکر می کنن منگلم!

اگه همچین چیزیم به حسینی بگم دیگه یقین پیدا می کنن که یه مشکلی دارم. ای خدا من و نکشه!چرا انقدر خلم؟!

خلاصه تا ساعت


۸:۳۰ تو دستشویی بودم و داشتم از عطر دل انگیز فضا لذت می بردم!

حالم بد شده بود خفن!

آخه ننه اتون خوب، باباتون خوب، اگه درو درست نمی کنین چرا دیگه دستشوییاتون بوی گربه مرده میده؟!

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر