#پارت19
وقتی به خودمم اومدم دیدم دوباره این اشک ها
صورتمو خیس کردن بادستم گونمو پاک کردم
به سمت یخچال رفتم خدا خدا میکردم از غذاهای
دیشب مونده باشه وقتی در یخچال رو باز کردم
یه نفس اسوده کشیدم از دیشب غذا مونده بود
دریخچالو بستم از اشپزخونه اومدم
بیرون به سمت اتاقم رفتم کتاب ادبیاتمو از کیفم برداشتم
شروع کردم به خوندنش عاشق ادبیات بودم به خوندن شعرها وحفظ کردنشون
که صدای چرخش کلید اومد حتما بابا اس
نگاهی به ساعت کردمو دیدم ساعت یک نیمه یعنی من دوساعته دارم درس میخونم عجیبه هاا
کتابمو رو تخت گذاشتمو ازاتاقم اومدم بیرون دیدم
بابا رفته. بوداتاقی که برا شاهین تمیز کردمو نگاه میکرد
چشمش که به من افتاد از اتاق اومد بیرونوودرشو بست گفت....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
وقتی به خودمم اومدم دیدم دوباره این اشک ها
صورتمو خیس کردن بادستم گونمو پاک کردم
به سمت یخچال رفتم خدا خدا میکردم از غذاهای
دیشب مونده باشه وقتی در یخچال رو باز کردم
یه نفس اسوده کشیدم از دیشب غذا مونده بود
دریخچالو بستم از اشپزخونه اومدم
بیرون به سمت اتاقم رفتم کتاب ادبیاتمو از کیفم برداشتم
شروع کردم به خوندنش عاشق ادبیات بودم به خوندن شعرها وحفظ کردنشون
که صدای چرخش کلید اومد حتما بابا اس
نگاهی به ساعت کردمو دیدم ساعت یک نیمه یعنی من دوساعته دارم درس میخونم عجیبه هاا
کتابمو رو تخت گذاشتمو ازاتاقم اومدم بیرون دیدم
بابا رفته. بوداتاقی که برا شاهین تمیز کردمو نگاه میکرد
چشمش که به من افتاد از اتاق اومد بیرونوودرشو بست گفت....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت18 رمان پارادوکس پروانه دستمو گرفت و کمک کرد از جام بلند شم. زانوهام تحمل وزنمو نداشت. اخ اون کثافت چرا اینکارو باهام کرد؟ من که حتی ندیده بودمش چرا این بلارو سرم اورد؟ به ابروی رفتم جلوی اژانس که فکر میکردم حالم بدتر میشد. پروانه جامونو انداخت و…
#پارت19
رمان پارادوکس
صبح با نوازش دستای مامان فاطمه چشامو باز کردم.نگاه پر مهرشو بهم انداخت و گفت:
_ عزیز دلم بیدار نمیشی؟
تو جام نشستمو دستی به چشمام کشیدم. اروم لب زدم:
_ ساعت چنده؟
_ 9 شده دختر نازم. زنگ زدم به یکی از دوستام برای ساعت10 نوبت گرفتم بریم پیشش برای معاینه.
سرمو چرخوندم سمت پروانه اما بادیدن جای خالیش پرسیدم:
_ پری کو؟
_ رفته سرکارش مادر.بلند شودیر میشه ها.
بی حرف از جام بلند شدمو سمت دستشویی رفتم تا یه آبی به صورتم بزنم. شیر ابو باز کردم مشتی اب و تو صورتم پاشیدم. سرمو بلند کردمو زل زدم به اینه. قطره های اب از رو صورتم سر میخورد. این دختر پژمرده ی تو آینه من بودم؟ چشمای بی فروغم بیشتر از همه تو ذوق میزد و زیرشون گود افتاده بود. از کی تاحالا خودمو تو آینه ندیده بودم؟؟ از همون شب لعنتی؟ اره از همون شب از خودم فراری شدم.
از واقعیت فرار کردم. اما این یه حقیقت بود. اینکه من توسط یه اشغال به لجن کشیده شده بودم. بدون اینکه دلیلشو بفهمم. نمیدونم چقدر تو فکر بودم که تقی به در خورد و بعدش صدای مامان فاطمه بلند شد:
_آمین دخترم خوبی؟
با حوله صورتمو خشک کردمو همون جوری گفتم:
_ اره الان میام.
از دستشویی اومدم بیرون. مامان فاطمه داشت سفره صبحانه رو میچید. سمت کمد لباسم رفتمو یه دست مانتو شلوار سرسری برداشتم و
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
صبح با نوازش دستای مامان فاطمه چشامو باز کردم.نگاه پر مهرشو بهم انداخت و گفت:
_ عزیز دلم بیدار نمیشی؟
تو جام نشستمو دستی به چشمام کشیدم. اروم لب زدم:
_ ساعت چنده؟
_ 9 شده دختر نازم. زنگ زدم به یکی از دوستام برای ساعت10 نوبت گرفتم بریم پیشش برای معاینه.
سرمو چرخوندم سمت پروانه اما بادیدن جای خالیش پرسیدم:
_ پری کو؟
_ رفته سرکارش مادر.بلند شودیر میشه ها.
بی حرف از جام بلند شدمو سمت دستشویی رفتم تا یه آبی به صورتم بزنم. شیر ابو باز کردم مشتی اب و تو صورتم پاشیدم. سرمو بلند کردمو زل زدم به اینه. قطره های اب از رو صورتم سر میخورد. این دختر پژمرده ی تو آینه من بودم؟ چشمای بی فروغم بیشتر از همه تو ذوق میزد و زیرشون گود افتاده بود. از کی تاحالا خودمو تو آینه ندیده بودم؟؟ از همون شب لعنتی؟ اره از همون شب از خودم فراری شدم.
از واقعیت فرار کردم. اما این یه حقیقت بود. اینکه من توسط یه اشغال به لجن کشیده شده بودم. بدون اینکه دلیلشو بفهمم. نمیدونم چقدر تو فکر بودم که تقی به در خورد و بعدش صدای مامان فاطمه بلند شد:
_آمین دخترم خوبی؟
با حوله صورتمو خشک کردمو همون جوری گفتم:
_ اره الان میام.
از دستشویی اومدم بیرون. مامان فاطمه داشت سفره صبحانه رو میچید. سمت کمد لباسم رفتمو یه دست مانتو شلوار سرسری برداشتم و
@kadbanoiranii
#پارت19
***'***********
به آرومی چرخی دور خودم می زنم و
رو به ایلیا و زندایی و مامان که روی کاناپه نشستن می پرسم :
_خوبه؟؟
ایلیا لیموشیرینشو داخل بشقاب قاچ میکنه و میگه :
_ اگه نظر منو بخای از این لباسای خوشگل موشگل نباید بپوشی، تقلبه.
نمیشه کلاغو رنگ کنیم جای قناری بهشون قالب کنیم که.
زندایی روی رون پاش میزنه و میگه :
_اذیتش نکن ایلیا
خیلی بهت میاد نيلوی نازم، هم زیباست هم برازنده.
زندایی خوش سلیقس و تعریفش تردیدم رو، برای پوشیدن این شومیزسبز ساتن و دامن سفید از بین می بره.
مامان بلند میشه و به طرف آشپزخونه میره و میگه :
_ماه شدی دخترم
برم برات اسفند دود کنم
ناز میکنم و ادا و اطواری از خودم در میارم که ایلیا چینی به بینیش میندازه :
_ای ای چندششش، از این کارا نکن ببینم
ایش بلندی میگم و رو به مامان که داخل داخل آشپزخونه کنار اجاق گاز ایستاده ، میگم :
_مامان زود باش تا این برادرزادت چشمم نزده، داره نمک از چشماش میریزه
زندایی میخنده و برای من لایک می فرسته که صدای ایلیا در میاد :
_مامان دستت درد نکنه جای اینکه بلند شی گوششو بپیچونی به پسرت توهین نکنه، میخندی به روش؟
لپ ایلیا رو محکم میکشم و با لحن بچگونه میگم :
_حرص نخور عمویی، کی اذیتت کرده؟ دعواش میکنم.
پس گردنی آرومی نثارم میکنه و از روی مبل بلند میشه :
_مامان شما با یا آژانس برگرد خونه یا اگه خواستی بمون به من اطلاع بده، کارم تموم شد میام دنبالت.......
عمه صنم، من میرم، اگه کاری چیزی بود در خدمتم حتما بهم بگید.
زن دایی و مامان هرکدوم جوابشو میدن.
لبام آویزون میشه
گوشه ی پیراهنشو میگیرم و میگم :
_ چرا قهر کردی؟ بمون دیگه ایلیا
می خنده و موهامو به هم میریزه و ادای خودمو در میاره :
_آخیییی فسقلی، بغض نکن، عمویی میره برات قاقالی لی بخره.
_ میمون
_چه بی تربیت شدی
_خودتی
_تویی
_تویی
_تو تو تو
جیغ می زنم
_توووو
گوشاشو میگیره و مامان به من هشدار میده که جیغ جیغ نکنم.
ایلیا گوششو میماله و میگه :
_گوشم کر شد با این صدای زشتت، کار دارم شرکت باید برم
_به سلامت
ایندفعه قبل اینکه دستش به موهام برسه و به هم بریزش، میزنم پشت دستش که بین خنده هاش میگه :
_وقتی سرتق بازی در میاری دوس دارم یه دل سیر کتکت بزنم.
زبونمو نشونش میدم و چشمامو قیچ میکنم و که این دفعه باهم میزنیم زیر خنده...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
***'***********
به آرومی چرخی دور خودم می زنم و
رو به ایلیا و زندایی و مامان که روی کاناپه نشستن می پرسم :
_خوبه؟؟
ایلیا لیموشیرینشو داخل بشقاب قاچ میکنه و میگه :
_ اگه نظر منو بخای از این لباسای خوشگل موشگل نباید بپوشی، تقلبه.
نمیشه کلاغو رنگ کنیم جای قناری بهشون قالب کنیم که.
زندایی روی رون پاش میزنه و میگه :
_اذیتش نکن ایلیا
خیلی بهت میاد نيلوی نازم، هم زیباست هم برازنده.
زندایی خوش سلیقس و تعریفش تردیدم رو، برای پوشیدن این شومیزسبز ساتن و دامن سفید از بین می بره.
مامان بلند میشه و به طرف آشپزخونه میره و میگه :
_ماه شدی دخترم
برم برات اسفند دود کنم
ناز میکنم و ادا و اطواری از خودم در میارم که ایلیا چینی به بینیش میندازه :
_ای ای چندششش، از این کارا نکن ببینم
ایش بلندی میگم و رو به مامان که داخل داخل آشپزخونه کنار اجاق گاز ایستاده ، میگم :
_مامان زود باش تا این برادرزادت چشمم نزده، داره نمک از چشماش میریزه
زندایی میخنده و برای من لایک می فرسته که صدای ایلیا در میاد :
_مامان دستت درد نکنه جای اینکه بلند شی گوششو بپیچونی به پسرت توهین نکنه، میخندی به روش؟
لپ ایلیا رو محکم میکشم و با لحن بچگونه میگم :
_حرص نخور عمویی، کی اذیتت کرده؟ دعواش میکنم.
پس گردنی آرومی نثارم میکنه و از روی مبل بلند میشه :
_مامان شما با یا آژانس برگرد خونه یا اگه خواستی بمون به من اطلاع بده، کارم تموم شد میام دنبالت.......
عمه صنم، من میرم، اگه کاری چیزی بود در خدمتم حتما بهم بگید.
زن دایی و مامان هرکدوم جوابشو میدن.
لبام آویزون میشه
گوشه ی پیراهنشو میگیرم و میگم :
_ چرا قهر کردی؟ بمون دیگه ایلیا
می خنده و موهامو به هم میریزه و ادای خودمو در میاره :
_آخیییی فسقلی، بغض نکن، عمویی میره برات قاقالی لی بخره.
_ میمون
_چه بی تربیت شدی
_خودتی
_تویی
_تویی
_تو تو تو
جیغ می زنم
_توووو
گوشاشو میگیره و مامان به من هشدار میده که جیغ جیغ نکنم.
ایلیا گوششو میماله و میگه :
_گوشم کر شد با این صدای زشتت، کار دارم شرکت باید برم
_به سلامت
ایندفعه قبل اینکه دستش به موهام برسه و به هم بریزش، میزنم پشت دستش که بین خنده هاش میگه :
_وقتی سرتق بازی در میاری دوس دارم یه دل سیر کتکت بزنم.
زبونمو نشونش میدم و چشمامو قیچ میکنم و که این دفعه باهم میزنیم زیر خنده...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
.#پارت19
- چون دلم نمیخواد برام حرف درست کنن...اونم باتو.
خنده ی هیستریکی کرد و گفت: خیلی دلتم بخواد
. کل دخترای دانشگاه از خداشونه یه دقیقه بامن حرف بزنن..
.ذوق مرگ میشن اگه اینجوری کنارشون راه برم.
پوزخندم و پررنگ تر کردم و گفتم: اونا خرن.
منم باید خرباشم؟! لبخندشیطونی زد و گفت: تو که مادر زاد خری!
این چه زری زد؟!الان به من توهین کرد؟!غلط کرد. پسره ی بی شعور
روی پاشنه پام چرخیدم.
به چشماش زل زدم. سعی کردم تمام نفرتم و توی چشمام جمع کنم
. باصدایی که از لای دندونای به هم فشرده ام میومد گفتم:
- چی گفتی؟!
پررو پررو برگشته میگه: عرض کردم شما که مادر زاد خر تشریف دارین!
عصبی صدام و بردم بالا نه حرفت و پس بگیر
. مثل پسر بچه های تخس وشیطون لبخندی زدو ابروهاش و بردبالاو گفت: نوچ۔
- حرفت و پس بگیر.زود... تند...سريع.
- نوچ
دیگه داشتم به مرز جنون می رسیدم. جیغ بلندی کشیدم و گفتم: حرفت و پس نمی گیری؟!
مسعود دوباره ابروانداخت بالا و خیلی خونسرد گفت:نوچ!
عصبی شده بودم...آی حرص می خوردم...
چقدر این پسره تخسه ابهش نزدیک تر شدم و کلاسورم و که توی دستم بود، به سینه اش کوبوندم.
بالحن عصبی داد زدم:باشه. پس بگرد تابگردیم جناب ادیب
@kadbanoiranii
- چون دلم نمیخواد برام حرف درست کنن...اونم باتو.
خنده ی هیستریکی کرد و گفت: خیلی دلتم بخواد
. کل دخترای دانشگاه از خداشونه یه دقیقه بامن حرف بزنن..
.ذوق مرگ میشن اگه اینجوری کنارشون راه برم.
پوزخندم و پررنگ تر کردم و گفتم: اونا خرن.
منم باید خرباشم؟! لبخندشیطونی زد و گفت: تو که مادر زاد خری!
این چه زری زد؟!الان به من توهین کرد؟!غلط کرد. پسره ی بی شعور
روی پاشنه پام چرخیدم.
به چشماش زل زدم. سعی کردم تمام نفرتم و توی چشمام جمع کنم
. باصدایی که از لای دندونای به هم فشرده ام میومد گفتم:
- چی گفتی؟!
پررو پررو برگشته میگه: عرض کردم شما که مادر زاد خر تشریف دارین!
عصبی صدام و بردم بالا نه حرفت و پس بگیر
. مثل پسر بچه های تخس وشیطون لبخندی زدو ابروهاش و بردبالاو گفت: نوچ۔
- حرفت و پس بگیر.زود... تند...سريع.
- نوچ
دیگه داشتم به مرز جنون می رسیدم. جیغ بلندی کشیدم و گفتم: حرفت و پس نمی گیری؟!
مسعود دوباره ابروانداخت بالا و خیلی خونسرد گفت:نوچ!
عصبی شده بودم...آی حرص می خوردم...
چقدر این پسره تخسه ابهش نزدیک تر شدم و کلاسورم و که توی دستم بود، به سینه اش کوبوندم.
بالحن عصبی داد زدم:باشه. پس بگرد تابگردیم جناب ادیب
@kadbanoiranii