کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#گلاب_۳
حتما تو جنگل ما رو ميبست به درخت تا خوراك حيوونا بشيم.به خانوم جان و اقاجانم قول دادم اونجا به حرف ارباب و خانوم بزرگ گوش بدم تا تنبيه نشم، گفتم به بهانه هاي مختلف از عمارت ميام بيرون كه شمارو ببينم.خلاصه كلي به همديگه اميدواري داديم... غروب بود كه اكبر و عطيه خدمه ي عمارت اومدن دنبالم... با اقاجان و خانوم جانم راه افتاديم...وقتي رسيديم پشت در عمارت اربابو ديديم انگار تازه از شكار برگشته بود. پدرم با گريه رفت جلو دستشو بوسيدو گفت اقاجان، ارباب جان، اينم دخترم، جان شما و جان يه دونه بچم. ارباب مغرور و جدي گفت نترس صابر اينجا به دخترت بد نميگذره،بعدم سوار بر اسبش رفت داخل. دوباره اقاجان و مادرجانمو بغل كردمو يه دل سير گريه كردم. بالاخره وارد عمارت اربابي شدم، تمام تن وبدنم ميلرزيد. عطيه گفت بايد بري دستبوس خانوم بزرگ. رسيديم پشت در اتاقش تنم ميلرزيد استرس داشتم. عطيه در زد و وارد شديم. عطيه گفت خانوم بزرگ دختر صابر اوردم براي دستبوسي بعدم به من اشاره كرد برو جلو. رفتم جلو سرم پايين بود، اروم سلام كردمو دستشو بوسيدم. گفت عطيه تو برو بيرون، بعد رو كرد به من و گفت كارِ تو اينه كه تو اشپزخونه به ثريا كمك كني، گاهي وقتا هم زير دست رباب خانوم(زن ارباب) باشي، اتاقشو تميز كني و اگه كاري داره براش انجام بدي.هر وقتم ارباب حساب كتاب داشت براش انجام بدي. فهميدي؟ گفتم بله چشم خانوم بزرگ.گفت اينجا هركي دست از پا خطا كنه يك هفته بدون اب و غذا تو طويله ميمونه بعدشم ميارمش بيرون و فلكش ميكنم، پس حواستو جمع كن ،گفتم چشم خانوم بزرگ، گفت اينجا هر چي ديدي و شنيدي بايد كر و كور و لال باشي، خبرهاي عمارت نبايد به بيرون برسه، هفته اي دوبار بايد تنتو بشوري، كسي كه براي ارباب و زنش كار ميكنه بايد تميز باشه. حواست باشه هرچي ارباب و رباب خانوم گفتن بايد بگي چشم... گفتم چشم خانوم بزرگ.بعدم با صداي بلند گفت عطييييييه! عطيه اومد داخل گفت جانم خانوم بزرگ... گفت بيا اين دخترو ببر اشپزخونه تا ثريا وظيفشو بهش بگه، براي خوابم تو اتاق تو و ثريا بخوابه. عطيه چشمي گفت و از اتاق رفتيم بيرون، نفس عميقي كشيدم و رفتيم سمت اشپزخونه....
ثريا يه زن تپل و قدكوتاه و مهربون بود كه همه دوستش داشتن،هميشه يه دستمال به سرش ميبست و يه چادرم به كمرش،وقتي منو ديد گفت خوش امدي گلاب جان،تشكر كردم، گفت اشپزي بلدي؟ گفتم بله خانوم جان، خنديد و گفت به من نگو خانوم جان، اينجا همه منو ثوري خانوم صدا ميكنن. گفتم چشم ثوري خانوم.گفت اينجا كار زياد هست كسي هم وظيفه خاصي نداره هركي يه گوشه ي كارو ميگيره، تو هم هركاري بود انجام بده. گفتم چشم. تو مطبخ كلي دختر بودن كه بعضياشون همسن من و بعضياشون بزرگتر از من بودن. اون شب تو عمارت كسي از من كار نكشيد. شب كه كارا تموم شد همراه ثريا و عطيه رفتيم داخل اتاق.يه اتاق دوازده متري كه يه كمد و چند دست رختخواب اون گوشه خودنمايي ميكردن، يه پنجره و يه طاقچه هم داشت.ثريا بهم گفت پنجره رو باز كن تا هواي اتاق عوض بشه. همينكه پنجره رو باز كردم رشيد ديدم. از ديدن من تعجب كرد بدو بدو اومد كنار پنجره(اتاق ما تو حياط بود) من ترسيدم و رفتم كنار ثريا. رشيد گفت ثوري خانوم اين دختر اينجا چيكار داره؟ ثريا گفت: به تو چه؟ با اجازه كي سرتو از پنجره انداختي تو اتاق؟ بگم ارباب به حسابت برسه؟ گلاب از اين به بعد اينجا كار ميكنه حواست باشه كه اگه اذيتش كني با من طرفي، حالا هم زود برو كه ريختتو نبينماااا... رشيد كه فهميد من اونجا موندگارم چشماش برق زد،يه لبخند زشت زد و رفت.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG