کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_بیست_سه _ماشالله به شوهرت معلومه خيلي دوست داره اما يه مانعي وجود داره كه نميذاره شوهرت علاقشو بهت ابراز بده اما شوهرت داره تلاششو ميكنه اما به سختي موفق ميشه... زندگي قراره رويي خوش بهت نشون بده _راست ميگي _من هرچي توي دستت ديدم گفتم .....…
#پارت_صد_و_بیست_چهار

_من حد خودمو ميدونم اما دلم به حال اين بچه ها ميسوزه

_نه من نه بچه هام نياز به دل سوزوندن برامون نداريم

.....

توراه نه اون حرف ميزد نه من.. حسابي از دستش عصباني بودم فكركرده چون باهاش چند بارخنديدمو حرف زدم خبريه


_انقدر زود قضاوت نكن... من منظوري نداشتم... فقط يه سوال بود

جوابشونو ندادم حوصله حرف زدن باهاش رو نداشتم

نگاهي به ساعتم كرد ميدونستم كه هنوز دوستاي مهسا نرفتن....
دوباره گفت
_بهتره بريم يه غذايي چيزي بخوريم

_ممنون من گرسنه ام نيست شما اگه گرسنتونو ميتونيد بريد

_علي راست ميگه لجبازيا... اصلا من غلط كردم همچين سوالي رو پرسيدم خوبه...

بازم چيزي نگفت به راهم ادامه دادم

بالحن بچه گونه اي گفت
_مامان كوچولو اشتي كن ديگه من گشنمه ها

خنده ام گرفت از طرف حرف زدنش

_ايول پس اشتي كردي... بيا زود بريم كه من دارم غش ميكنم از گشنگي

.....
توي رستوران گوشه ترين ميز رو انتخاب كرديم ونشستيم خداروشكر بچه بچه ها کی کالسکه خواب بودند

_خب چي ميخوري تو

_هرچي خودتون خورديد برامنم همونو سفارش بديد

_خوبه پس

بااومدن گارسون مهدي مشغول سفارش دادن شد

....
_علي الان حالش چطوره

_اتفاقا صبح زنگ زدم...

تك خنده اي كرد گفت

ميگن از اون روز كه باتو حرف زده حالش يه كوچولو بهترشده


_واسه خوشحاليم اين حرف رو ميزني

_من ادم دوروغگوي نيستم اينو بدون

_چقدربايد اونجا بمونه

_تاوقتي كه خودش بخواد

_يعني چي

_علي روحش اسيب ديده اون نياز داره كه يكي تو زندگيش باشه كه خوشبختانه تو اومدي.... اون ديگه ادم قبلي نيست تا چند ماه ديگه... قول ميدم ادم جديدي بشه


_همينا اينا تقصير اميره اره

_اره.... امير از بچگي انقدر اين علي اذيت كرد كه حد نداره تا مرز خودكشي برد علي رو حتي الان هم كه دوره... باتلفن داره علي رو ازارميده


بابغض گفتم

_الكي به علي گفته ميخوام باهاش ازدواج كنم

_اره اون روزي كه زنگ زد علي تامرز سكته رفت

_هنوزم فكرميكنه من با اميرم

_علي هميشه چيزي رو باورداره مه ميشنوه

_تو بهش بگو كه من بخاطر برادرش اواره شدم

_اون بايد از زبونت خودت بشنوه

_منوهم باورنداره

_لعنت به امير كه فقط بلده گند بزنه به زندگي ادما... منمم زخم خورده ام از اون


_تو چه زخمي خوردي ازش

_طولانيه.... دوست داري بشنوي

_اره


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_بیست_و_پنج _امير از اولش يه ادمي بود كه دوست داشت براهمه رئيس باشه توكاراي همه دخالت ميكرد خاله اينا خيلي لوسش كرده بودن.. من عاشق هنربودم... خانواده امم زياد موافق نبودن... اماعلي هميشه پشتم بود.. توهمه جا... ميدوني چيه علي برعكس قيافه اش خيلي…
#پارت_صد_و_بیست_شش


_همه ميگفتن تو دختربيشتر دوست داري

_از امير اقا چه خبر

داشت تيكه مينداخت بهم

_چرا باور نميكني بين منواون هيچي نيست... من ازدستش فرار كردم اومدم اينجا انوخت تو همچين فكراي درمورد من ميكني... اينو بدون تا ابد قلبم فقط براي تو ميزنه... نه كس ديگه اي

_اينجا يه پرستاره اس بد جور هوامو داره... فكركنم عاشقم شده... هرنيم ساعت يه بار مياد بهم سرميزنه... يه عكس هم باهم گرفتيم.. برا مهدي ميفرستم ببيني

_ميخواي سكته ام بدي

بلند بلند شروع كرد به خنديدن

_خوبه ها روم غيرت داري

تك خنده اي كردم

_نميخواي برگردي

هوفي كشيد

گفت

_ راجب اين چيزاصحبت نكن...

با بغض گفتم

_باشه

_راستي از مهسا چه خبر... بگو بهش ديگه يه زنگ نميزنه


_خيلي بدي به من كه اين همه دلتنگتم يه زنگ نميزنه انوخت
نذاشت ادامه حرفمو بزنم

_توگوشي داري.. هان

_خب نه

_بفرما من هروقت زنگ ميزنم بهش دانشگاهه يا تو خونه نبودي.. درضمن منم دم به دقيقه كه نميتونم زنگ بزنم

بغضم نميزاشت حرف بزنم

_من ديگه بايد قطع كنم.. مواظب خودتو بچه ها باش

_هستم... توهم مواظب خودت خيلي باش..

_خودمم نباشمم اين پرستاره هست

باحرص گفتم
_علي

خنديد
_خداحفظ

_خداحفظ
........

نفس عميقي كشيدم

چقدرخوب بود امروز باهام مهربون بود.... من به همين چيزاس كه زنده اممم

......

ازجام بلند شدم... به سمت اتاق مهدي رفتم

تقه اي به در زدم... باگفتن بيا تو در رو بازكردم

موبايل رو به سمتش گرفتمو گفتم

_موبايلت

_حالش چطور بود

_خوب بود...

_خداروشكر

_چرابهم نگفتي عكس رهامو نفسمو
براش فرستادي


_خودش ازم خواست كه بهت نگم... وقتي بهم گفت ازشون براش عكس بگيرم انقدرخوشحال شده بودم كه نگو


_يعني جاي اميدي به برگشتش هست

_كاراي علي رونميشه حدس زد...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_بیست_نه ديروز مهسا ومهدي به همراه پدرومادرشون رفتن مسافرت دلم ازشون گرفت حتي يه بارهم بهم تعارف نكردن كه باهاشون بيام هرچقدرهم به علي زنگ ميزنم همش ميگن از بيمارستان مرخص شده چقدرنامرد بود يه خبر هم از خودش بهم نداد روي زمين بغل نفس و رهام دراز…
#پارت_صد_و_ سی

اما گريه نفس نزاشت زود ازبغلشم اومدم بيرون نفس رو برداشتم وبغلش كردم

ميدونستم شير ميخواد اما از علي خجالت ميكشيدم

سرمو انداختم پايين هي تكونش دادم..اما هرلحظه گريه اش شديد تر ميشد

علي بانگراني گفت

_حالش خوبه.... چراانقدر گريه ميكنه

با خجالت گفتم

_گرسنشه بايد بهش شير بدم

_خب بده

_خب جلوي تو كه نميشه

_اهان... ببين من به اين موضوعم فكركردم... صبحا مال اينا شبا مال من هوم فكرخوبيه نه

اخمي كردمو گفتم

_بي ادب

بهش پشتمو كردم... مشغول شير دادن به نفس شدم

همينجوري كه پشتم بهش بود گفتم

_ديگه قرار بموني پيشمون

_ميشه راجب اين موضوع الان حرف نزنيم

چيزي نگفتمو اروم وبي صدا اشك ريختم

شير دادن نفس كه تموم شد برگشتم سمتش

...... ديدم بغل رهام دراز كشيده لبخندي زدم پدر بودت بهش ميومد

نفس كه شكشم پر بود بعد ازچند دقيقه خوابيد اروم از جام بلند شدمو به سمت اشپز خونه رفتن...

بايد يه شام خوب براش درست ميكردم.... حالا كه پيشمه بايد ببشتر تلاشمو بكنم

.......
غذا كه اماده شد اروم به طرف اتاق رفتم
.... خودم كه لباس درست حسابي نداشتم.. از لباسي مهسا كه مونده بود يه تاپ سفيد بايه شورتك لي كه فقط 10 سانت پايين تراز باسنم بود پوشيدم

......
اولين باري بود كه همچين لباسي رو ميپوشيدم براي خودم سخت بود اما مجبورم.....

مشغول ارايش خودم شدم...... ودراخر اون رژ لب قرمز كه حسابي تو چشم بود رو به لبام زدم

_عطيه... عطيه

باصداي علي زود نگاهي تواينه به خودم كردمو....


_جانم

باديدنم چشماش داشت از حدقه بيرون ميومد...

اب دهنشو به زور قورت داد گفت

_هيچي... ف... فك... فكر ك... كردم رفتي.. بيرون...

لبخندي زدمو گفتم

_مگه ديونن ولت كنم... الانم برو حموم تا غذا هارو بكشم

از جاش بلند شد بدون اينكه نگاهم كنه به سمت حموم رفت

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_ سی اما گريه نفس نزاشت زود ازبغلشم اومدم بيرون نفس رو برداشتم وبغلش كردم ميدونستم شير ميخواد اما از علي خجالت ميكشيدم سرمو انداختم پايين هي تكونش دادم..اما هرلحظه گريه اش شديد تر ميشد علي بانگراني گفت _حالش خوبه.... چراانقدر گريه ميكنه با…
#پارت_صد_و_سی_یک

اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه
......


زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم....

همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد


لبخندي زدمو گفتم

_خوب موقعه اي اومدي

به سمت ميز اومد و نشست

براش غذا كشيدم اما اون همش سرش پايين بود حتي موقعي كه باهاش حرف ميزدم

_تو چرا همش سرت پايينه

_... ها.... چي

_ميگم چرا به من نگاه نميكني

_بزارفعلا غذامو بخورم

_حتما دلت براي پرستار جونت تنگ شده ديگه

_اخ گفتي سه روزه نديدمش بزار بعد از شام حتما بهش زنگ ميزنم


قاشقمو محكم پرت كردم سمتش كه جاخالي داد

_لعنت به من كه دوست دارم

از جام بلند شدمو به سمت اتاق رفتم روي تخت نشستم يهو زدم زير گريه

وارد اتاق شد... روي تخت بغلم نشست

_تو منو نميشناسي

_مردا همشون هوس بازن

_ولي من نيستم... توخودت بهتراز هركسي منو ميشناسي...من اصلا اهل دختربازي نيستم.... من فقط بايه دختر رابطه داشتم كه اونم تو توبودي.... اون پرستاره هم كه من اصل محلش نميدادم بخدا...

_راست ميگي

_به جون مامانم دارم راستشو ميگم

لبخندي بهش زدم

_تغيير كردي كوچولو بزرگ شدي... نه به اون موقع هات نه به الان كه داري منو ميكشي

_اين كارا همش مال توعه

_اوه الان فهميدم پس اين دلربايي و عشوهاي زنونه كه ميگن اينه

خنديدم.. و گفتم
_اره... اينه

_انوخت اين كارا هم عاقبت خودشونو داره

باتعجب پرسيدم
_چه عاقبتي

خنديد
اروم روي تخت هلم داد...و خودش هم روم اومد....

_اين لباي قرمز چي ميگه

گونه هام از خجالت سرخ شدن

_پشت تلفن خوب منو ميخورديا


تا اومدم حرفي بزنم نذاشت... مشغول بوسيدنم شد... براي اولين خودمم همراهيش كردم... مكث كرد انگار تعجب كرده بود اما بعد از چند ثانيه دوباره..............


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_یک اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه ...... زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم.... همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد لبخندي زدمو گفتم _خوب موقعه اي اومدي به سمت ميز اومد و…
#پارت_صد_و_سی_دو

......
باتابش نور خورشيد روي چشمام.... اروم چشمامو باز كردم....

توي بغل علي بودم سفت بغلم كرده بود... هركاري كردم نتونستم از بغلش بيام بيرون

باصداي خواب الودي گفت

_انقدر ول نخور كوچولو بزار يه كم بخوام از اين ور تو نذاشتي از اين ورم بچه ها

_پس بزار من برم تا قشنگ بخوابي

_نچ.. بدون تو هم كه نميشه خوابيد...

_بزار برم ديگه... هم بايد برم به بچه ها سر بزنم هم صبحونه اماده كنم هم برم حموم

_به يه شرط

_چه شرطي

_از اون ماچاي ديشبي بهم بدي

_بي ادب

خنديد گفت

_من بي ادبم يا تو كه ديشب داشتي لبمو ازجا ميكندي

_باحرص گفتم

_علي
_

دستشو از دورم بازكرد...

_بفرما...


......

علي توي حموم بود منم مشغول بازي با بچه هام بودن

......
علي هم بعد از يك ساعت به جمعمون اضافه شد...

_اين چند وقت پيش مهسا ومهدي راحت بودي

_مهسا كه اره تااخرعمرمم نميتونم كاراشو جبران كنم... مهديم كه زياد نميشناسم اما پسرخوبيه

_دوتاشون بچه هاي خوبين

_راستي خبرداري مهسا قرار عروس شه

باتعجب گفت

_مهسا.. با كي

_بايكي از بچه هاي دانشگاهشون..

_خداكنه كه پسره لياقتشو داشته باشه.... مهسا خيلي خانومه

_به نظرم فرشته اس

_اوهو كي بود كه دلش نميخواست سر به تنش باشه

_خب من اول اشتباه راجبش فكرميكردم

لبخندي زد و مشغول رهام شد.

بعد از چند دقيقه دوباره گفت

_واسه چي با مامانت قرار گزاشتي

_حقم بود كه يه بارمامانمو از نزديك ببينم

_نه.. اتفاقا اون همچين حقي رو نداره

_چيزيم نشد كه پسم زد مثل اين 20 سال

_انقدر خودتو كوچيك نبين... اون بايد له له تو رو بزنه نه تو

_نميزد

... من نميتونم بي احساس باشم... مثل تو

_نيستم

_هستي علي خيليم بي احساسي

_الان نميتونم چيزي بگم اما بعداهمه چي روميگم بهت

.......


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_دو ...... باتابش نور خورشيد روي چشمام.... اروم چشمامو باز كردم.... توي بغل علي بودم سفت بغلم كرده بود... هركاري كردم نتونستم از بغلش بيام بيرون باصداي خواب الودي گفت _انقدر ول نخور كوچولو بزار يه كم بخوام از اين ور تو نذاشتي از اين ورم بچه…
#پارت_صد_و_سی_سه

_راستي مامانت حالش خوبه

_اره.. هنوز نميدونه برگشتيم

باتعجب گفتم

_برگشتيم

_اون فكرميكنه ماباهميم

_همون بهتركه ازنامرديت بهش نگفتي

_هرچي هم بهم بگي حقمه

_ميشه بريم پيشش

_اره اگه ميخواي بياي كم كم خودتو با بچه ها حاضر كن بريم

_مامانت حتما ازم ناراحته كه چرا بهش زنگ نزدم

_بهش گفتم كه دكترا گفتن موج مغناطيسيتي نبايد دور ورت باشه

.......

علي نفس عميقي كشيد خواست زنگزرو بزنه اما نزد برگشت سمتو گفت

_ديگه كل فاميل ميدونن تو دختر كي هستي.. اگه حرفي يا كاري كردن كه باعث ناراحتيت شد... من ازت معذرت ميخوام

_الان كه تو كنارمي ديگه هيچي برام مهم نيست

چيزي نگفت زنگ رو زد.....

وارد حياط كه شديم استرسم بيشتر شد.... تا كه به در ساختمان رسيدم همون لحظه در باز شد و مادر علي با گريه به سمتم اومد و بغلم كرد


_خوبي مادر..... ميدوني چقدر دل نگرونت بودممم... ميگفتم نكنه تو غربت اذيت شي.... به علي هم هرچقدرميگفتم ميخوام باهات حرف بزنم نميذاشت

ميگفت دكترا گفتن برات بده

از بغلم اومد بيرون پيشوني بوس كرد
به طرف كالسكه بچه ها رفت

_الهي من قربونشون برم نگاه كن چقدر خوشگلن....

.......
توي پذيرايي نشسته بوديم...خواهر علي توي اتاق بود هنوز نيومده بود


باصداي مادر از اتاق اومد بيرون....

_سلام

نگاه خيري بهم كردو رفت بغل مادرش نشست

نميدونم بايد بهشون حق بدم يانه
خواهرش به چند دقيقه هم نكشيد دوباره رفت تو اتاقش


علي هم طاقت نيورد گفت

_مامان بهتره ما بريم تابيشتر از اين ابجي اذيت نشه

_نه مادر كجا... شما كه هنوز يه ساعتم نشده كه اومديد

_مافقط اومديم تو رو ببينيم كه ديدم... ديگه نميخوام باعث اذيت كسي بشم

......

توي تاكسي بوديم علي سرشو به شيشه تكيه داده بود

_علي

_جانم

_من بهشون حق ميدم از من خوششون نياد... هرچي ام كه باشه من از پوست خون كسي ام كه زندگيتونو نابود كرد

علي لبخند غمگيني بهم زد و چيزي نگفت

.....
باديدن كفش هاي مهسا ومهدي فهميديم كه اومدن

همين كه در روباز كردم ديدم مهسا روي مبل نشسته داره گريه ميكنه

بانگراني گفتم
_مهسا
انگار ازديدنم تعجب كرده بود

باعصبانيت گفت
_كجا بودي نميتونستي يه خبر بدييي

علي گفت

_اوهو چه عصبي

مهسا انگار ازديدن علي تعجب كرده بود

_علي... خودتي

_نه من داداش دوقلوشم

مهسا هم زود ازجاش بلندشدو به طرف علي رفت بغلش كرد

_نامرد چرا نگفتي داري مياي

_خواستم سوپرايزتون كنم

ازبغلش اومد بيرون و روبه من گفت

_مهسا خانوم شماهم نتونستي به ماخبربدي كه اقاتون اومده
لبخندي زدمو گفتم
_من كه موبايل ندارم بهت زنگ بزنم شماره خونه ام كه قطع بود

_چند روزه اومدي

_دو روزه

مهسا شيطون نگاهمون كرد گفت

_دو روز اونم تنها توي اين خونه به به


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_سه _راستي مامانت حالش خوبه _اره.. هنوز نميدونه برگشتيم باتعجب گفتم _برگشتيم _اون فكرميكنه ماباهميم _همون بهتركه ازنامرديت بهش نگفتي _هرچي هم بهم بگي حقمه _ميشه بريم پيشش _اره اگه ميخواي بياي كم كم خودتو با بچه ها حاضر كن بريم _مامانت…
#پارت_صد_و_سی_چهار

علي اخمي بهش گفت
_مهسا

_اوه... من كه چيزي نگفتم

_مهدي كوش

_داره دنبال عطيه ميگرده

_دنبال من

_بابا مافكركرديم رفتي از اينجا.... برم بهش زنگ بزنم بگم ور دل شوهرجونت بودي

......

_پسر توچرا به من نگفتي داري برميگردي

_به تو ميگفتم كل شهر خبر دارميشدن

_كه كل شهر خبردارميشدن باش اقا علي

_مهدي خودتم خوب ميدوني كه تو مهسا الو تودهنتون خيس نميمونه


_حيف عطيه مهسانشستن اينجا و گرنه حاليت ميكردم

بالاخره مهسا صداش درو مد گفت

_دوباره شروع كردن... ترو خدابس كنيد

منو مهسا مشغول درست كردن ناهاربوديم كه علي وارد اشپزخونه شد

_عطيه يه دقيقه بيا

_جانم

پاكت نامه اي رو جلوم گرفت گفت

_من دارم ميرم بيرون اينو بعد از رفتنم بخون

استرس بدي گرفتم باترس گفتم

_ميخواي دوباره ولم كني
باعصبانيت گفت
_عطيه
نامه رو ازش گرفتم و رفت

باترس به طرف مهسا رفتمو گفتم

_علي اين نامه رو بهم داد و رفت

_كجا رفت

_نميدونم

_باز كن نامه رو ببينيم چي توشه

نامه رو بازكردم

برگه اي داخلشو بازكردم... شروع به خوندن نوشته هاي توي برگه كردم

سلام.... امشب قراره تكليف خيلي چيزارومشخص كنمو و باهات حرف بزنم شب ساعت 8نيم دم درمنتظرتم

_يعني تكليف چي رو ميخواد روشن كنه

_حتما قضيه خودتو بچه هارو ديگه

_ولم نكنه

_نه اگه ميخواست كه برنميگشت... اما بايد براي امشب حسابي خوشگل كنيا


_من دارم از استرسم انوخت توميگي خوشگل كنم

_شما برو حموم اول

_واي ول كن تروخدا

_ول كنه چي الان برو ببينم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_چهار علي اخمي بهش گفت _مهسا _اوه... من كه چيزي نگفتم _مهدي كوش _داره دنبال عطيه ميگرده _دنبال من _بابا مافكركرديم رفتي از اينجا.... برم بهش زنگ بزنم بگم ور دل شوهرجونت بودي ...... _پسر توچرا به من نگفتي داري برميگردي _به تو ميگفتم كل…
#پارت_صد_و_سی_و_پنج


بعد از حموم توي اتاق منتظر مهسانشسته بود.... اما يه لحظه هم ازاسترسم كم نميشد
....
مهسا وارد اتاق شد...

_امشب بايد حسابي خوشگلت كنم

_مهسا اگه ولم كنه واسه هميشه چي

_جنابعالي امشب ميريد تموم حرفاتونوبهم ميزنيد..

_نميدونم... اما اصلا حس خوبي ندارم

_انقدرانرژي منفي نفرس برا من

لبخند غمگيني بهش زدم

_خب اول موهاتو اتو بايد كنم... بعد هم اصلاحت كنمو ارايش انتخاب لباسو واي خداكنه تا هشت نيم تموم شه فقط 4ساعت فرصت داريم...


.....

_بفرماييد تموم شد

_نگاهي توي ايينه به خودم كردم باورم نميشد اين من بودم

اولين باربود كه اينطوري ارايش كرده بودمم

سايه چشم رنگ قشنگي بود يه جورايي تركيب رنگ اب سبز بود كه فوق العاده به چشمام ميومد

_خدا به علي رحم كنه ميخواد امشب چه جوري طاقت بياره

_مهسا

خنديد گفت

_والا ماشالله انقدرخوشگل شدي كه منم دوست دارم بچلونمت

_شما برو فعلا شوهربسيجيتو بچلون نه منو

_چشم.. اونم ميچلونم اول تو بعد اون

_اما به دور ازشوخي يعني امشب به خوشي ميگذره

_ايشالله كه از امشب به بعد فقط فقط خوشي باشه تو زندگيت

........

باصداي زنگ ايفون استرسم چند برابر شد....

مهسا به طرف ايفون رفت و گوشي ايفون رو برداشت

_بله

_باشه.. الان مياد

برگشت سمتو گفت

_عليه.. گفت دم در منتظرته

....
باهزاربدبختي استرس خودمو به در رسوندم
علي پشتش به من بود هنوز متوجه نن نشده بود

_علي

به طرفم برگشت باورم نميشد خودش باشه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_و_پنج بعد از حموم توي اتاق منتظر مهسانشسته بود.... اما يه لحظه هم ازاسترسم كم نميشد .... مهسا وارد اتاق شد... _امشب بايد حسابي خوشگلت كنم _مهسا اگه ولم كنه واسه هميشه چي _جنابعالي امشب ميريد تموم حرفاتونوبهم ميزنيد.. _نميدونم... اما اصلا…
#پارت_صد_و_سی_و_شش

ابروهاش بالايي انداخت گفت

_چطورشدم

_باورم نميشه خودت باشي

_خودمم حس ميكنم جذابيتم صد برابرشده

علي ريش هاشو بلندشو زده بود موهاي بلندشوهم مثل مدلاي امروزي درست كرده بود با كت شلوار مشكي كه تنش كرده بود جذابيتو بيشتر ميكرد


در ماشين رو برام باز كرد...

..._
مشغول رانندگيش بود و حرفي نميزد و اين حال منو بدتر ميكرد

_نميخواي حرفي بزني

_الان نه.. صبر كن

.....
جلوي همون رستوراني نگه داشت كه اون شب باهاش اومدم.. همون شبي كه پسر حاجي ميخواست بهم... ت.. ج.. ا.. و.. ز... كنه

بدون هيچ حرفي از ماشين پياده شد به سمت من اومد درماشين رو برام باز كرد

دستشو به طرفم گرفت دستشو گرفتم و از ماشين پياده شدم

...
دست تو دست هم ديگه وارد رستوران شديم به طرف همون ميز رفتيم و نشستيم


بعد از چند ثانيه شروع به حرف زدن كرد

_قيافه مظلومي داشتي..... موقعي كه از عموت خريدمت باشنيدن صداي گريه هات پشيمون شدم اما نميشد برت گردونم....

راستش هيچ وقت قرار نبود باهات رابطه داشته باشم... فقط ميخواستم ازارت بدم... اما براي اولين ت... ح... ر.. ي.. ك شدم

مني كه حالم رابطه اينا بهم ميخورد اما براي باتوبودن لحظه شماري ميكردم

اما اشكات ديونه ام ميكرد.. وقتي از زندگيت برام گفتي فهميدم توهم مثل من سختي زياد كشيدي...

اما نگاهم به چشمات مييفتاد نميتونستم كاريت كنم... براي همين مست ميكردم....

من هيچ وقت خودمو براي كسي ثابت نكردم اما اون روز كه گفتي فكرنمبكني رييس مارك پيكس باشم براي اولين خواستم خودمو بهت ثابت كنم


راستش من پيش روانشناسم ميرفتم... بهش گفتم كه تو دخترخالمه اي ووو يه ذره دورغ كه بهم شك نكنه


بعد از اومدنت تو كلا روال زندگيم تغيير كرد دكترمم قرصام واسه يه مدت قطع كرد

تو واسه ام مثل يه معجزه بودي...

روزي كه مامانم ماجرا روفهميد ميخواست تو رو ببره... اما من نذاشتم سخت بدون تو برام


موقعي كه اون اشكان عوضي ميخواست بهت دست درازي كنه خون جلو چشمامو گرفته بود

اما نذاشتن اون شب كاري باهاش كنم... فرداش چندنفر رو اجير كردم كه حسابي حالشونو جا اوردن

هرلحظه تنفرم نسبت بهت كمترميشد و علاقه ام بهت بيشتر اما من نميتونستم باتو باشم....

تو از خون گوشت كسي بودي كه زندگيمو خراب كرد..


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_و_شش ابروهاش بالايي انداخت گفت _چطورشدم _باورم نميشه خودت باشي _خودمم حس ميكنم جذابيتم صد برابرشده علي ريش هاشو بلندشو زده بود موهاي بلندشوهم مثل مدلاي امروزي درست كرده بود با كت شلوار مشكي كه تنش كرده بود جذابيتو بيشتر ميكرد در ماشين…
#پارت_صد_و_سي_و_هفت

موقعي كه فهميدم بارداري اولش خوشحال بود... اما همين كه ياد مادرت ميفتادم دوباره متنفرميشدم ازت

موقعي كه فرار كردي دنياروسرم خراب شد همه جارو گشتم...

پس فرداش كه فهميدم خونه اميري حال بدتر بد شد... باخودم گفت امير اينم ازم گرفت

دورادورمواظبت بود... موقعي كه بهم زنگ زدي بهم زنگ زدي انگاردنيارو بهم دادن باهزاربدبختي تونستم ازدست امير درت بيارم

....
من بعضي از كارام دست خودم نبود روزيكه ولت كردمو رفتم بدترين روزم بود تا فرودگاه همش تو ذهنم بودي....

فكركردم برم انور ميتونم فراموشت كنم اما نشد وقتي بهم گفتي كه دوسم داري همه كاركردم كه ازم متنفربشي اما نشدي

صداهاتو ضبط ميكردم... موقعهاي كه دلتنگت ميشدم صداتت ارومم ميكرد


مبدونم ادم خوبي برات نبودم اذيتت كردم هزارتا بلا سرت دراوردم اما باهمه اينا


بلند شد و به طرف من اومد جلوم زانو زد و جعبه قشنگي رو از جيبش دراورد

درجعبه رو باز كرد حلقه اي نقره رنگ تك نگيني كه حسابي تو جعبه خودنمايي ميكرد

_حاضري بااين ديونه ازدواج كني

خيلي وقت بود كه منتظراين لحظه بودم

بخاطر گريه ام نميتونستم درست حرف بزنم

_اره

دستمو جلو بردمو وحلقه رودستم كرد


تمام حاضرين توي رستوران برا مون دست زدن

تازه متوجه اونا شدم

علي رويكرد به طرفشون گفت
_ممنونم


.......
دوماه از عقدم ميگذشت... ومن هر روز عاشق تر ميشدم...

امير بعد از عقدمون براي هميشه از ايران رفت

سايه شومشو از زندگيم دور كرد

علي درباره عموم بهم دوروغ گفته بودد عممو برده بود كمپ دوسش و تركش داده بود عمومم بعد از تركش همونجا مسغول كارشده بود و همونجا هم ميخوابيد

امروز مراسم خواستگاري مهسا بود
كسي كه خواهرانه دوسش داشتم


_عطييي.... عطيي

علي بود حتما بچه دوباره كلافه اشش كرده بودن

_جانم..

_تروخدا يه چند دقيقه اينا رو بگير پدرمو دراوردن نفس موهاشو ميكشه اون رهاممم كه فقط دست ميكنه توچش چالم

_بزار اماده شم ميام الان

_اي بابا تو دوساعت داري تو اتاق چيكار ميكني

_علي من هنوز يه دقيقه نشدم رفتم... ببينم مگه تو بچه دوست نداري مگه نگفتي 2ديگه هم ميخواي... اينجوري ميخواي اون دوتا رو نگه داري

_من ميزارم اول اين دوتا هفت هشت سالشون بشه بعد...

خنديدمو گفتم

_براي چهارمي بايد همچين فكري كني

_چرا

_چون سومي هم 8 ماه ديگه پيشمونه

_يا خداا.. فقط خودت بهم صير بده

پايان☺️❤️🙏

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG