کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_بیست_سه _ماشالله به شوهرت معلومه خيلي دوست داره اما يه مانعي وجود داره كه نميذاره شوهرت علاقشو بهت ابراز بده اما شوهرت داره تلاششو ميكنه اما به سختي موفق ميشه... زندگي قراره رويي خوش بهت نشون بده _راست ميگي _من هرچي توي دستت ديدم گفتم .....…
#پارت_صد_و_بیست_چهار
_من حد خودمو ميدونم اما دلم به حال اين بچه ها ميسوزه
_نه من نه بچه هام نياز به دل سوزوندن برامون نداريم
.....
توراه نه اون حرف ميزد نه من.. حسابي از دستش عصباني بودم فكركرده چون باهاش چند بارخنديدمو حرف زدم خبريه
_انقدر زود قضاوت نكن... من منظوري نداشتم... فقط يه سوال بود
جوابشونو ندادم حوصله حرف زدن باهاش رو نداشتم
نگاهي به ساعتم كرد ميدونستم كه هنوز دوستاي مهسا نرفتن....
دوباره گفت
_بهتره بريم يه غذايي چيزي بخوريم
_ممنون من گرسنه ام نيست شما اگه گرسنتونو ميتونيد بريد
_علي راست ميگه لجبازيا... اصلا من غلط كردم همچين سوالي رو پرسيدم خوبه...
بازم چيزي نگفت به راهم ادامه دادم
بالحن بچه گونه اي گفت
_مامان كوچولو اشتي كن ديگه من گشنمه ها
خنده ام گرفت از طرف حرف زدنش
_ايول پس اشتي كردي... بيا زود بريم كه من دارم غش ميكنم از گشنگي
.....
توي رستوران گوشه ترين ميز رو انتخاب كرديم ونشستيم خداروشكر بچه بچه ها کی کالسکه خواب بودند
_خب چي ميخوري تو
_هرچي خودتون خورديد برامنم همونو سفارش بديد
_خوبه پس
بااومدن گارسون مهدي مشغول سفارش دادن شد
....
_علي الان حالش چطوره
_اتفاقا صبح زنگ زدم...
تك خنده اي كرد گفت
ميگن از اون روز كه باتو حرف زده حالش يه كوچولو بهترشده
_واسه خوشحاليم اين حرف رو ميزني
_من ادم دوروغگوي نيستم اينو بدون
_چقدربايد اونجا بمونه
_تاوقتي كه خودش بخواد
_يعني چي
_علي روحش اسيب ديده اون نياز داره كه يكي تو زندگيش باشه كه خوشبختانه تو اومدي.... اون ديگه ادم قبلي نيست تا چند ماه ديگه... قول ميدم ادم جديدي بشه
_همينا اينا تقصير اميره اره
_اره.... امير از بچگي انقدر اين علي اذيت كرد كه حد نداره تا مرز خودكشي برد علي رو حتي الان هم كه دوره... باتلفن داره علي رو ازارميده
بابغض گفتم
_الكي به علي گفته ميخوام باهاش ازدواج كنم
_اره اون روزي كه زنگ زد علي تامرز سكته رفت
_هنوزم فكرميكنه من با اميرم
_علي هميشه چيزي رو باورداره مه ميشنوه
_تو بهش بگو كه من بخاطر برادرش اواره شدم
_اون بايد از زبونت خودت بشنوه
_منوهم باورنداره
_لعنت به امير كه فقط بلده گند بزنه به زندگي ادما... منمم زخم خورده ام از اون
_تو چه زخمي خوردي ازش
_طولانيه.... دوست داري بشنوي
_اره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
_من حد خودمو ميدونم اما دلم به حال اين بچه ها ميسوزه
_نه من نه بچه هام نياز به دل سوزوندن برامون نداريم
.....
توراه نه اون حرف ميزد نه من.. حسابي از دستش عصباني بودم فكركرده چون باهاش چند بارخنديدمو حرف زدم خبريه
_انقدر زود قضاوت نكن... من منظوري نداشتم... فقط يه سوال بود
جوابشونو ندادم حوصله حرف زدن باهاش رو نداشتم
نگاهي به ساعتم كرد ميدونستم كه هنوز دوستاي مهسا نرفتن....
دوباره گفت
_بهتره بريم يه غذايي چيزي بخوريم
_ممنون من گرسنه ام نيست شما اگه گرسنتونو ميتونيد بريد
_علي راست ميگه لجبازيا... اصلا من غلط كردم همچين سوالي رو پرسيدم خوبه...
بازم چيزي نگفت به راهم ادامه دادم
بالحن بچه گونه اي گفت
_مامان كوچولو اشتي كن ديگه من گشنمه ها
خنده ام گرفت از طرف حرف زدنش
_ايول پس اشتي كردي... بيا زود بريم كه من دارم غش ميكنم از گشنگي
.....
توي رستوران گوشه ترين ميز رو انتخاب كرديم ونشستيم خداروشكر بچه بچه ها کی کالسکه خواب بودند
_خب چي ميخوري تو
_هرچي خودتون خورديد برامنم همونو سفارش بديد
_خوبه پس
بااومدن گارسون مهدي مشغول سفارش دادن شد
....
_علي الان حالش چطوره
_اتفاقا صبح زنگ زدم...
تك خنده اي كرد گفت
ميگن از اون روز كه باتو حرف زده حالش يه كوچولو بهترشده
_واسه خوشحاليم اين حرف رو ميزني
_من ادم دوروغگوي نيستم اينو بدون
_چقدربايد اونجا بمونه
_تاوقتي كه خودش بخواد
_يعني چي
_علي روحش اسيب ديده اون نياز داره كه يكي تو زندگيش باشه كه خوشبختانه تو اومدي.... اون ديگه ادم قبلي نيست تا چند ماه ديگه... قول ميدم ادم جديدي بشه
_همينا اينا تقصير اميره اره
_اره.... امير از بچگي انقدر اين علي اذيت كرد كه حد نداره تا مرز خودكشي برد علي رو حتي الان هم كه دوره... باتلفن داره علي رو ازارميده
بابغض گفتم
_الكي به علي گفته ميخوام باهاش ازدواج كنم
_اره اون روزي كه زنگ زد علي تامرز سكته رفت
_هنوزم فكرميكنه من با اميرم
_علي هميشه چيزي رو باورداره مه ميشنوه
_تو بهش بگو كه من بخاطر برادرش اواره شدم
_اون بايد از زبونت خودت بشنوه
_منوهم باورنداره
_لعنت به امير كه فقط بلده گند بزنه به زندگي ادما... منمم زخم خورده ام از اون
_تو چه زخمي خوردي ازش
_طولانيه.... دوست داري بشنوي
_اره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_بیست_و_پنج _امير از اولش يه ادمي بود كه دوست داشت براهمه رئيس باشه توكاراي همه دخالت ميكرد خاله اينا خيلي لوسش كرده بودن.. من عاشق هنربودم... خانواده امم زياد موافق نبودن... اماعلي هميشه پشتم بود.. توهمه جا... ميدوني چيه علي برعكس قيافه اش خيلي…
#پارت_صد_و_بیست_شش
_همه ميگفتن تو دختربيشتر دوست داري
_از امير اقا چه خبر
داشت تيكه مينداخت بهم
_چرا باور نميكني بين منواون هيچي نيست... من ازدستش فرار كردم اومدم اينجا انوخت تو همچين فكراي درمورد من ميكني... اينو بدون تا ابد قلبم فقط براي تو ميزنه... نه كس ديگه اي
_اينجا يه پرستاره اس بد جور هوامو داره... فكركنم عاشقم شده... هرنيم ساعت يه بار مياد بهم سرميزنه... يه عكس هم باهم گرفتيم.. برا مهدي ميفرستم ببيني
_ميخواي سكته ام بدي
بلند بلند شروع كرد به خنديدن
_خوبه ها روم غيرت داري
تك خنده اي كردم
_نميخواي برگردي
هوفي كشيد
گفت
_ راجب اين چيزاصحبت نكن...
با بغض گفتم
_باشه
_راستي از مهسا چه خبر... بگو بهش ديگه يه زنگ نميزنه
_خيلي بدي به من كه اين همه دلتنگتم يه زنگ نميزنه انوخت
نذاشت ادامه حرفمو بزنم
_توگوشي داري.. هان
_خب نه
_بفرما من هروقت زنگ ميزنم بهش دانشگاهه يا تو خونه نبودي.. درضمن منم دم به دقيقه كه نميتونم زنگ بزنم
بغضم نميزاشت حرف بزنم
_من ديگه بايد قطع كنم.. مواظب خودتو بچه ها باش
_هستم... توهم مواظب خودت خيلي باش..
_خودمم نباشمم اين پرستاره هست
باحرص گفتم
_علي
خنديد
_خداحفظ
_خداحفظ
........
نفس عميقي كشيدم
چقدرخوب بود امروز باهام مهربون بود.... من به همين چيزاس كه زنده اممم
......
ازجام بلند شدم... به سمت اتاق مهدي رفتم
تقه اي به در زدم... باگفتن بيا تو در رو بازكردم
موبايل رو به سمتش گرفتمو گفتم
_موبايلت
_حالش چطور بود
_خوب بود...
_خداروشكر
_چرابهم نگفتي عكس رهامو نفسمو
براش فرستادي
_خودش ازم خواست كه بهت نگم... وقتي بهم گفت ازشون براش عكس بگيرم انقدرخوشحال شده بودم كه نگو
_يعني جاي اميدي به برگشتش هست
_كاراي علي رونميشه حدس زد...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
_همه ميگفتن تو دختربيشتر دوست داري
_از امير اقا چه خبر
داشت تيكه مينداخت بهم
_چرا باور نميكني بين منواون هيچي نيست... من ازدستش فرار كردم اومدم اينجا انوخت تو همچين فكراي درمورد من ميكني... اينو بدون تا ابد قلبم فقط براي تو ميزنه... نه كس ديگه اي
_اينجا يه پرستاره اس بد جور هوامو داره... فكركنم عاشقم شده... هرنيم ساعت يه بار مياد بهم سرميزنه... يه عكس هم باهم گرفتيم.. برا مهدي ميفرستم ببيني
_ميخواي سكته ام بدي
بلند بلند شروع كرد به خنديدن
_خوبه ها روم غيرت داري
تك خنده اي كردم
_نميخواي برگردي
هوفي كشيد
گفت
_ راجب اين چيزاصحبت نكن...
با بغض گفتم
_باشه
_راستي از مهسا چه خبر... بگو بهش ديگه يه زنگ نميزنه
_خيلي بدي به من كه اين همه دلتنگتم يه زنگ نميزنه انوخت
نذاشت ادامه حرفمو بزنم
_توگوشي داري.. هان
_خب نه
_بفرما من هروقت زنگ ميزنم بهش دانشگاهه يا تو خونه نبودي.. درضمن منم دم به دقيقه كه نميتونم زنگ بزنم
بغضم نميزاشت حرف بزنم
_من ديگه بايد قطع كنم.. مواظب خودتو بچه ها باش
_هستم... توهم مواظب خودت خيلي باش..
_خودمم نباشمم اين پرستاره هست
باحرص گفتم
_علي
خنديد
_خداحفظ
_خداحفظ
........
نفس عميقي كشيدم
چقدرخوب بود امروز باهام مهربون بود.... من به همين چيزاس كه زنده اممم
......
ازجام بلند شدم... به سمت اتاق مهدي رفتم
تقه اي به در زدم... باگفتن بيا تو در رو بازكردم
موبايل رو به سمتش گرفتمو گفتم
_موبايلت
_حالش چطور بود
_خوب بود...
_خداروشكر
_چرابهم نگفتي عكس رهامو نفسمو
براش فرستادي
_خودش ازم خواست كه بهت نگم... وقتي بهم گفت ازشون براش عكس بگيرم انقدرخوشحال شده بودم كه نگو
_يعني جاي اميدي به برگشتش هست
_كاراي علي رونميشه حدس زد...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_بیست_نه ديروز مهسا ومهدي به همراه پدرومادرشون رفتن مسافرت دلم ازشون گرفت حتي يه بارهم بهم تعارف نكردن كه باهاشون بيام هرچقدرهم به علي زنگ ميزنم همش ميگن از بيمارستان مرخص شده چقدرنامرد بود يه خبر هم از خودش بهم نداد روي زمين بغل نفس و رهام دراز…
#پارت_صد_و_ سی
اما گريه نفس نزاشت زود ازبغلشم اومدم بيرون نفس رو برداشتم وبغلش كردم
ميدونستم شير ميخواد اما از علي خجالت ميكشيدم
سرمو انداختم پايين هي تكونش دادم..اما هرلحظه گريه اش شديد تر ميشد
علي بانگراني گفت
_حالش خوبه.... چراانقدر گريه ميكنه
با خجالت گفتم
_گرسنشه بايد بهش شير بدم
_خب بده
_خب جلوي تو كه نميشه
_اهان... ببين من به اين موضوعم فكركردم... صبحا مال اينا شبا مال من هوم فكرخوبيه نه
اخمي كردمو گفتم
_بي ادب
بهش پشتمو كردم... مشغول شير دادن به نفس شدم
همينجوري كه پشتم بهش بود گفتم
_ديگه قرار بموني پيشمون
_ميشه راجب اين موضوع الان حرف نزنيم
چيزي نگفتمو اروم وبي صدا اشك ريختم
شير دادن نفس كه تموم شد برگشتم سمتش
...... ديدم بغل رهام دراز كشيده لبخندي زدم پدر بودت بهش ميومد
نفس كه شكشم پر بود بعد ازچند دقيقه خوابيد اروم از جام بلند شدمو به سمت اشپز خونه رفتن...
بايد يه شام خوب براش درست ميكردم.... حالا كه پيشمه بايد ببشتر تلاشمو بكنم
.......
غذا كه اماده شد اروم به طرف اتاق رفتم
.... خودم كه لباس درست حسابي نداشتم.. از لباسي مهسا كه مونده بود يه تاپ سفيد بايه شورتك لي كه فقط 10 سانت پايين تراز باسنم بود پوشيدم
......
اولين باري بود كه همچين لباسي رو ميپوشيدم براي خودم سخت بود اما مجبورم.....
مشغول ارايش خودم شدم...... ودراخر اون رژ لب قرمز كه حسابي تو چشم بود رو به لبام زدم
_عطيه... عطيه
باصداي علي زود نگاهي تواينه به خودم كردمو....
_جانم
باديدنم چشماش داشت از حدقه بيرون ميومد...
اب دهنشو به زور قورت داد گفت
_هيچي... ف... فك... فكر ك... كردم رفتي.. بيرون...
لبخندي زدمو گفتم
_مگه ديونن ولت كنم... الانم برو حموم تا غذا هارو بكشم
از جاش بلند شد بدون اينكه نگاهم كنه به سمت حموم رفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
اما گريه نفس نزاشت زود ازبغلشم اومدم بيرون نفس رو برداشتم وبغلش كردم
ميدونستم شير ميخواد اما از علي خجالت ميكشيدم
سرمو انداختم پايين هي تكونش دادم..اما هرلحظه گريه اش شديد تر ميشد
علي بانگراني گفت
_حالش خوبه.... چراانقدر گريه ميكنه
با خجالت گفتم
_گرسنشه بايد بهش شير بدم
_خب بده
_خب جلوي تو كه نميشه
_اهان... ببين من به اين موضوعم فكركردم... صبحا مال اينا شبا مال من هوم فكرخوبيه نه
اخمي كردمو گفتم
_بي ادب
بهش پشتمو كردم... مشغول شير دادن به نفس شدم
همينجوري كه پشتم بهش بود گفتم
_ديگه قرار بموني پيشمون
_ميشه راجب اين موضوع الان حرف نزنيم
چيزي نگفتمو اروم وبي صدا اشك ريختم
شير دادن نفس كه تموم شد برگشتم سمتش
...... ديدم بغل رهام دراز كشيده لبخندي زدم پدر بودت بهش ميومد
نفس كه شكشم پر بود بعد ازچند دقيقه خوابيد اروم از جام بلند شدمو به سمت اشپز خونه رفتن...
بايد يه شام خوب براش درست ميكردم.... حالا كه پيشمه بايد ببشتر تلاشمو بكنم
.......
غذا كه اماده شد اروم به طرف اتاق رفتم
.... خودم كه لباس درست حسابي نداشتم.. از لباسي مهسا كه مونده بود يه تاپ سفيد بايه شورتك لي كه فقط 10 سانت پايين تراز باسنم بود پوشيدم
......
اولين باري بود كه همچين لباسي رو ميپوشيدم براي خودم سخت بود اما مجبورم.....
مشغول ارايش خودم شدم...... ودراخر اون رژ لب قرمز كه حسابي تو چشم بود رو به لبام زدم
_عطيه... عطيه
باصداي علي زود نگاهي تواينه به خودم كردمو....
_جانم
باديدنم چشماش داشت از حدقه بيرون ميومد...
اب دهنشو به زور قورت داد گفت
_هيچي... ف... فك... فكر ك... كردم رفتي.. بيرون...
لبخندي زدمو گفتم
_مگه ديونن ولت كنم... الانم برو حموم تا غذا هارو بكشم
از جاش بلند شد بدون اينكه نگاهم كنه به سمت حموم رفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_ سی اما گريه نفس نزاشت زود ازبغلشم اومدم بيرون نفس رو برداشتم وبغلش كردم ميدونستم شير ميخواد اما از علي خجالت ميكشيدم سرمو انداختم پايين هي تكونش دادم..اما هرلحظه گريه اش شديد تر ميشد علي بانگراني گفت _حالش خوبه.... چراانقدر گريه ميكنه با…
#پارت_صد_و_سی_یک
اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه
......
زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم....
همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد
لبخندي زدمو گفتم
_خوب موقعه اي اومدي
به سمت ميز اومد و نشست
براش غذا كشيدم اما اون همش سرش پايين بود حتي موقعي كه باهاش حرف ميزدم
_تو چرا همش سرت پايينه
_... ها.... چي
_ميگم چرا به من نگاه نميكني
_بزارفعلا غذامو بخورم
_حتما دلت براي پرستار جونت تنگ شده ديگه
_اخ گفتي سه روزه نديدمش بزار بعد از شام حتما بهش زنگ ميزنم
قاشقمو محكم پرت كردم سمتش كه جاخالي داد
_لعنت به من كه دوست دارم
از جام بلند شدمو به سمت اتاق رفتم روي تخت نشستم يهو زدم زير گريه
وارد اتاق شد... روي تخت بغلم نشست
_تو منو نميشناسي
_مردا همشون هوس بازن
_ولي من نيستم... توخودت بهتراز هركسي منو ميشناسي...من اصلا اهل دختربازي نيستم.... من فقط بايه دختر رابطه داشتم كه اونم تو توبودي.... اون پرستاره هم كه من اصل محلش نميدادم بخدا...
_راست ميگي
_به جون مامانم دارم راستشو ميگم
لبخندي بهش زدم
_تغيير كردي كوچولو بزرگ شدي... نه به اون موقع هات نه به الان كه داري منو ميكشي
_اين كارا همش مال توعه
_اوه الان فهميدم پس اين دلربايي و عشوهاي زنونه كه ميگن اينه
خنديدم.. و گفتم
_اره... اينه
_انوخت اين كارا هم عاقبت خودشونو داره
باتعجب پرسيدم
_چه عاقبتي
خنديد
اروم روي تخت هلم داد...و خودش هم روم اومد....
_اين لباي قرمز چي ميگه
گونه هام از خجالت سرخ شدن
_پشت تلفن خوب منو ميخورديا
تا اومدم حرفي بزنم نذاشت... مشغول بوسيدنم شد... براي اولين خودمم همراهيش كردم... مكث كرد انگار تعجب كرده بود اما بعد از چند ثانيه دوباره..............
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه
......
زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم....
همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد
لبخندي زدمو گفتم
_خوب موقعه اي اومدي
به سمت ميز اومد و نشست
براش غذا كشيدم اما اون همش سرش پايين بود حتي موقعي كه باهاش حرف ميزدم
_تو چرا همش سرت پايينه
_... ها.... چي
_ميگم چرا به من نگاه نميكني
_بزارفعلا غذامو بخورم
_حتما دلت براي پرستار جونت تنگ شده ديگه
_اخ گفتي سه روزه نديدمش بزار بعد از شام حتما بهش زنگ ميزنم
قاشقمو محكم پرت كردم سمتش كه جاخالي داد
_لعنت به من كه دوست دارم
از جام بلند شدمو به سمت اتاق رفتم روي تخت نشستم يهو زدم زير گريه
وارد اتاق شد... روي تخت بغلم نشست
_تو منو نميشناسي
_مردا همشون هوس بازن
_ولي من نيستم... توخودت بهتراز هركسي منو ميشناسي...من اصلا اهل دختربازي نيستم.... من فقط بايه دختر رابطه داشتم كه اونم تو توبودي.... اون پرستاره هم كه من اصل محلش نميدادم بخدا...
_راست ميگي
_به جون مامانم دارم راستشو ميگم
لبخندي بهش زدم
_تغيير كردي كوچولو بزرگ شدي... نه به اون موقع هات نه به الان كه داري منو ميكشي
_اين كارا همش مال توعه
_اوه الان فهميدم پس اين دلربايي و عشوهاي زنونه كه ميگن اينه
خنديدم.. و گفتم
_اره... اينه
_انوخت اين كارا هم عاقبت خودشونو داره
باتعجب پرسيدم
_چه عاقبتي
خنديد
اروم روي تخت هلم داد...و خودش هم روم اومد....
_اين لباي قرمز چي ميگه
گونه هام از خجالت سرخ شدن
_پشت تلفن خوب منو ميخورديا
تا اومدم حرفي بزنم نذاشت... مشغول بوسيدنم شد... براي اولين خودمم همراهيش كردم... مكث كرد انگار تعجب كرده بود اما بعد از چند ثانيه دوباره..............
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_یک اروم وارد اتاق شدم از لباسهای مهدي براش لباس وشلوار گذاشتم تا بپوشه ...... زير غذا رو خاموش كردم.... كم كم مشغول چيدنشون شدم.... همينكه چيدنشون تموم شد علي هم وارد اشپز خونه شد لبخندي زدمو گفتم _خوب موقعه اي اومدي به سمت ميز اومد و…
#پارت_صد_و_سی_دو
......
باتابش نور خورشيد روي چشمام.... اروم چشمامو باز كردم....
توي بغل علي بودم سفت بغلم كرده بود... هركاري كردم نتونستم از بغلش بيام بيرون
باصداي خواب الودي گفت
_انقدر ول نخور كوچولو بزار يه كم بخوام از اين ور تو نذاشتي از اين ورم بچه ها
_پس بزار من برم تا قشنگ بخوابي
_نچ.. بدون تو هم كه نميشه خوابيد...
_بزار برم ديگه... هم بايد برم به بچه ها سر بزنم هم صبحونه اماده كنم هم برم حموم
_به يه شرط
_چه شرطي
_از اون ماچاي ديشبي بهم بدي
_بي ادب
خنديد گفت
_من بي ادبم يا تو كه ديشب داشتي لبمو ازجا ميكندي
_باحرص گفتم
_علي
_
دستشو از دورم بازكرد...
_بفرما...
......
علي توي حموم بود منم مشغول بازي با بچه هام بودن
......
علي هم بعد از يك ساعت به جمعمون اضافه شد...
_اين چند وقت پيش مهسا ومهدي راحت بودي
_مهسا كه اره تااخرعمرمم نميتونم كاراشو جبران كنم... مهديم كه زياد نميشناسم اما پسرخوبيه
_دوتاشون بچه هاي خوبين
_راستي خبرداري مهسا قرار عروس شه
باتعجب گفت
_مهسا.. با كي
_بايكي از بچه هاي دانشگاهشون..
_خداكنه كه پسره لياقتشو داشته باشه.... مهسا خيلي خانومه
_به نظرم فرشته اس
_اوهو كي بود كه دلش نميخواست سر به تنش باشه
_خب من اول اشتباه راجبش فكرميكردم
لبخندي زد و مشغول رهام شد.
بعد از چند دقيقه دوباره گفت
_واسه چي با مامانت قرار گزاشتي
_حقم بود كه يه بارمامانمو از نزديك ببينم
_نه.. اتفاقا اون همچين حقي رو نداره
_چيزيم نشد كه پسم زد مثل اين 20 سال
_انقدر خودتو كوچيك نبين... اون بايد له له تو رو بزنه نه تو
_نميزد
... من نميتونم بي احساس باشم... مثل تو
_نيستم
_هستي علي خيليم بي احساسي
_الان نميتونم چيزي بگم اما بعداهمه چي روميگم بهت
.......
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
......
باتابش نور خورشيد روي چشمام.... اروم چشمامو باز كردم....
توي بغل علي بودم سفت بغلم كرده بود... هركاري كردم نتونستم از بغلش بيام بيرون
باصداي خواب الودي گفت
_انقدر ول نخور كوچولو بزار يه كم بخوام از اين ور تو نذاشتي از اين ورم بچه ها
_پس بزار من برم تا قشنگ بخوابي
_نچ.. بدون تو هم كه نميشه خوابيد...
_بزار برم ديگه... هم بايد برم به بچه ها سر بزنم هم صبحونه اماده كنم هم برم حموم
_به يه شرط
_چه شرطي
_از اون ماچاي ديشبي بهم بدي
_بي ادب
خنديد گفت
_من بي ادبم يا تو كه ديشب داشتي لبمو ازجا ميكندي
_باحرص گفتم
_علي
_
دستشو از دورم بازكرد...
_بفرما...
......
علي توي حموم بود منم مشغول بازي با بچه هام بودن
......
علي هم بعد از يك ساعت به جمعمون اضافه شد...
_اين چند وقت پيش مهسا ومهدي راحت بودي
_مهسا كه اره تااخرعمرمم نميتونم كاراشو جبران كنم... مهديم كه زياد نميشناسم اما پسرخوبيه
_دوتاشون بچه هاي خوبين
_راستي خبرداري مهسا قرار عروس شه
باتعجب گفت
_مهسا.. با كي
_بايكي از بچه هاي دانشگاهشون..
_خداكنه كه پسره لياقتشو داشته باشه.... مهسا خيلي خانومه
_به نظرم فرشته اس
_اوهو كي بود كه دلش نميخواست سر به تنش باشه
_خب من اول اشتباه راجبش فكرميكردم
لبخندي زد و مشغول رهام شد.
بعد از چند دقيقه دوباره گفت
_واسه چي با مامانت قرار گزاشتي
_حقم بود كه يه بارمامانمو از نزديك ببينم
_نه.. اتفاقا اون همچين حقي رو نداره
_چيزيم نشد كه پسم زد مثل اين 20 سال
_انقدر خودتو كوچيك نبين... اون بايد له له تو رو بزنه نه تو
_نميزد
... من نميتونم بي احساس باشم... مثل تو
_نيستم
_هستي علي خيليم بي احساسي
_الان نميتونم چيزي بگم اما بعداهمه چي روميگم بهت
.......
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_دو ...... باتابش نور خورشيد روي چشمام.... اروم چشمامو باز كردم.... توي بغل علي بودم سفت بغلم كرده بود... هركاري كردم نتونستم از بغلش بيام بيرون باصداي خواب الودي گفت _انقدر ول نخور كوچولو بزار يه كم بخوام از اين ور تو نذاشتي از اين ورم بچه…
#پارت_صد_و_سی_سه
_راستي مامانت حالش خوبه
_اره.. هنوز نميدونه برگشتيم
باتعجب گفتم
_برگشتيم
_اون فكرميكنه ماباهميم
_همون بهتركه ازنامرديت بهش نگفتي
_هرچي هم بهم بگي حقمه
_ميشه بريم پيشش
_اره اگه ميخواي بياي كم كم خودتو با بچه ها حاضر كن بريم
_مامانت حتما ازم ناراحته كه چرا بهش زنگ نزدم
_بهش گفتم كه دكترا گفتن موج مغناطيسيتي نبايد دور ورت باشه
.......
علي نفس عميقي كشيد خواست زنگزرو بزنه اما نزد برگشت سمتو گفت
_ديگه كل فاميل ميدونن تو دختر كي هستي.. اگه حرفي يا كاري كردن كه باعث ناراحتيت شد... من ازت معذرت ميخوام
_الان كه تو كنارمي ديگه هيچي برام مهم نيست
چيزي نگفت زنگ رو زد.....
وارد حياط كه شديم استرسم بيشتر شد.... تا كه به در ساختمان رسيدم همون لحظه در باز شد و مادر علي با گريه به سمتم اومد و بغلم كرد
_خوبي مادر..... ميدوني چقدر دل نگرونت بودممم... ميگفتم نكنه تو غربت اذيت شي.... به علي هم هرچقدرميگفتم ميخوام باهات حرف بزنم نميذاشت
ميگفت دكترا گفتن برات بده
از بغلم اومد بيرون پيشوني بوس كرد
به طرف كالسكه بچه ها رفت
_الهي من قربونشون برم نگاه كن چقدر خوشگلن....
.......
توي پذيرايي نشسته بوديم...خواهر علي توي اتاق بود هنوز نيومده بود
باصداي مادر از اتاق اومد بيرون....
_سلام
نگاه خيري بهم كردو رفت بغل مادرش نشست
نميدونم بايد بهشون حق بدم يانه
خواهرش به چند دقيقه هم نكشيد دوباره رفت تو اتاقش
علي هم طاقت نيورد گفت
_مامان بهتره ما بريم تابيشتر از اين ابجي اذيت نشه
_نه مادر كجا... شما كه هنوز يه ساعتم نشده كه اومديد
_مافقط اومديم تو رو ببينيم كه ديدم... ديگه نميخوام باعث اذيت كسي بشم
......
توي تاكسي بوديم علي سرشو به شيشه تكيه داده بود
_علي
_جانم
_من بهشون حق ميدم از من خوششون نياد... هرچي ام كه باشه من از پوست خون كسي ام كه زندگيتونو نابود كرد
علي لبخند غمگيني بهم زد و چيزي نگفت
.....
باديدن كفش هاي مهسا ومهدي فهميديم كه اومدن
همين كه در روباز كردم ديدم مهسا روي مبل نشسته داره گريه ميكنه
بانگراني گفتم
_مهسا
انگار ازديدنم تعجب كرده بود
باعصبانيت گفت
_كجا بودي نميتونستي يه خبر بدييي
علي گفت
_اوهو چه عصبي
مهسا انگار ازديدن علي تعجب كرده بود
_علي... خودتي
_نه من داداش دوقلوشم
مهسا هم زود ازجاش بلندشدو به طرف علي رفت بغلش كرد
_نامرد چرا نگفتي داري مياي
_خواستم سوپرايزتون كنم
ازبغلش اومد بيرون و روبه من گفت
_مهسا خانوم شماهم نتونستي به ماخبربدي كه اقاتون اومده
لبخندي زدمو گفتم
_من كه موبايل ندارم بهت زنگ بزنم شماره خونه ام كه قطع بود
_چند روزه اومدي
_دو روزه
مهسا شيطون نگاهمون كرد گفت
_دو روز اونم تنها توي اين خونه به به
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
_راستي مامانت حالش خوبه
_اره.. هنوز نميدونه برگشتيم
باتعجب گفتم
_برگشتيم
_اون فكرميكنه ماباهميم
_همون بهتركه ازنامرديت بهش نگفتي
_هرچي هم بهم بگي حقمه
_ميشه بريم پيشش
_اره اگه ميخواي بياي كم كم خودتو با بچه ها حاضر كن بريم
_مامانت حتما ازم ناراحته كه چرا بهش زنگ نزدم
_بهش گفتم كه دكترا گفتن موج مغناطيسيتي نبايد دور ورت باشه
.......
علي نفس عميقي كشيد خواست زنگزرو بزنه اما نزد برگشت سمتو گفت
_ديگه كل فاميل ميدونن تو دختر كي هستي.. اگه حرفي يا كاري كردن كه باعث ناراحتيت شد... من ازت معذرت ميخوام
_الان كه تو كنارمي ديگه هيچي برام مهم نيست
چيزي نگفت زنگ رو زد.....
وارد حياط كه شديم استرسم بيشتر شد.... تا كه به در ساختمان رسيدم همون لحظه در باز شد و مادر علي با گريه به سمتم اومد و بغلم كرد
_خوبي مادر..... ميدوني چقدر دل نگرونت بودممم... ميگفتم نكنه تو غربت اذيت شي.... به علي هم هرچقدرميگفتم ميخوام باهات حرف بزنم نميذاشت
ميگفت دكترا گفتن برات بده
از بغلم اومد بيرون پيشوني بوس كرد
به طرف كالسكه بچه ها رفت
_الهي من قربونشون برم نگاه كن چقدر خوشگلن....
.......
توي پذيرايي نشسته بوديم...خواهر علي توي اتاق بود هنوز نيومده بود
باصداي مادر از اتاق اومد بيرون....
_سلام
نگاه خيري بهم كردو رفت بغل مادرش نشست
نميدونم بايد بهشون حق بدم يانه
خواهرش به چند دقيقه هم نكشيد دوباره رفت تو اتاقش
علي هم طاقت نيورد گفت
_مامان بهتره ما بريم تابيشتر از اين ابجي اذيت نشه
_نه مادر كجا... شما كه هنوز يه ساعتم نشده كه اومديد
_مافقط اومديم تو رو ببينيم كه ديدم... ديگه نميخوام باعث اذيت كسي بشم
......
توي تاكسي بوديم علي سرشو به شيشه تكيه داده بود
_علي
_جانم
_من بهشون حق ميدم از من خوششون نياد... هرچي ام كه باشه من از پوست خون كسي ام كه زندگيتونو نابود كرد
علي لبخند غمگيني بهم زد و چيزي نگفت
.....
باديدن كفش هاي مهسا ومهدي فهميديم كه اومدن
همين كه در روباز كردم ديدم مهسا روي مبل نشسته داره گريه ميكنه
بانگراني گفتم
_مهسا
انگار ازديدنم تعجب كرده بود
باعصبانيت گفت
_كجا بودي نميتونستي يه خبر بدييي
علي گفت
_اوهو چه عصبي
مهسا انگار ازديدن علي تعجب كرده بود
_علي... خودتي
_نه من داداش دوقلوشم
مهسا هم زود ازجاش بلندشدو به طرف علي رفت بغلش كرد
_نامرد چرا نگفتي داري مياي
_خواستم سوپرايزتون كنم
ازبغلش اومد بيرون و روبه من گفت
_مهسا خانوم شماهم نتونستي به ماخبربدي كه اقاتون اومده
لبخندي زدمو گفتم
_من كه موبايل ندارم بهت زنگ بزنم شماره خونه ام كه قطع بود
_چند روزه اومدي
_دو روزه
مهسا شيطون نگاهمون كرد گفت
_دو روز اونم تنها توي اين خونه به به
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_سه _راستي مامانت حالش خوبه _اره.. هنوز نميدونه برگشتيم باتعجب گفتم _برگشتيم _اون فكرميكنه ماباهميم _همون بهتركه ازنامرديت بهش نگفتي _هرچي هم بهم بگي حقمه _ميشه بريم پيشش _اره اگه ميخواي بياي كم كم خودتو با بچه ها حاضر كن بريم _مامانت…
#پارت_صد_و_سی_چهار
علي اخمي بهش گفت
_مهسا
_اوه... من كه چيزي نگفتم
_مهدي كوش
_داره دنبال عطيه ميگرده
_دنبال من
_بابا مافكركرديم رفتي از اينجا.... برم بهش زنگ بزنم بگم ور دل شوهرجونت بودي
......
_پسر توچرا به من نگفتي داري برميگردي
_به تو ميگفتم كل شهر خبر دارميشدن
_كه كل شهر خبردارميشدن باش اقا علي
_مهدي خودتم خوب ميدوني كه تو مهسا الو تودهنتون خيس نميمونه
_حيف عطيه مهسانشستن اينجا و گرنه حاليت ميكردم
بالاخره مهسا صداش درو مد گفت
_دوباره شروع كردن... ترو خدابس كنيد
منو مهسا مشغول درست كردن ناهاربوديم كه علي وارد اشپزخونه شد
_عطيه يه دقيقه بيا
_جانم
پاكت نامه اي رو جلوم گرفت گفت
_من دارم ميرم بيرون اينو بعد از رفتنم بخون
استرس بدي گرفتم باترس گفتم
_ميخواي دوباره ولم كني
باعصبانيت گفت
_عطيه
نامه رو ازش گرفتم و رفت
باترس به طرف مهسا رفتمو گفتم
_علي اين نامه رو بهم داد و رفت
_كجا رفت
_نميدونم
_باز كن نامه رو ببينيم چي توشه
نامه رو بازكردم
برگه اي داخلشو بازكردم... شروع به خوندن نوشته هاي توي برگه كردم
سلام.... امشب قراره تكليف خيلي چيزارومشخص كنمو و باهات حرف بزنم شب ساعت 8نيم دم درمنتظرتم
_يعني تكليف چي رو ميخواد روشن كنه
_حتما قضيه خودتو بچه هارو ديگه
_ولم نكنه
_نه اگه ميخواست كه برنميگشت... اما بايد براي امشب حسابي خوشگل كنيا
_من دارم از استرسم انوخت توميگي خوشگل كنم
_شما برو حموم اول
_واي ول كن تروخدا
_ول كنه چي الان برو ببينم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
علي اخمي بهش گفت
_مهسا
_اوه... من كه چيزي نگفتم
_مهدي كوش
_داره دنبال عطيه ميگرده
_دنبال من
_بابا مافكركرديم رفتي از اينجا.... برم بهش زنگ بزنم بگم ور دل شوهرجونت بودي
......
_پسر توچرا به من نگفتي داري برميگردي
_به تو ميگفتم كل شهر خبر دارميشدن
_كه كل شهر خبردارميشدن باش اقا علي
_مهدي خودتم خوب ميدوني كه تو مهسا الو تودهنتون خيس نميمونه
_حيف عطيه مهسانشستن اينجا و گرنه حاليت ميكردم
بالاخره مهسا صداش درو مد گفت
_دوباره شروع كردن... ترو خدابس كنيد
منو مهسا مشغول درست كردن ناهاربوديم كه علي وارد اشپزخونه شد
_عطيه يه دقيقه بيا
_جانم
پاكت نامه اي رو جلوم گرفت گفت
_من دارم ميرم بيرون اينو بعد از رفتنم بخون
استرس بدي گرفتم باترس گفتم
_ميخواي دوباره ولم كني
باعصبانيت گفت
_عطيه
نامه رو ازش گرفتم و رفت
باترس به طرف مهسا رفتمو گفتم
_علي اين نامه رو بهم داد و رفت
_كجا رفت
_نميدونم
_باز كن نامه رو ببينيم چي توشه
نامه رو بازكردم
برگه اي داخلشو بازكردم... شروع به خوندن نوشته هاي توي برگه كردم
سلام.... امشب قراره تكليف خيلي چيزارومشخص كنمو و باهات حرف بزنم شب ساعت 8نيم دم درمنتظرتم
_يعني تكليف چي رو ميخواد روشن كنه
_حتما قضيه خودتو بچه هارو ديگه
_ولم نكنه
_نه اگه ميخواست كه برنميگشت... اما بايد براي امشب حسابي خوشگل كنيا
_من دارم از استرسم انوخت توميگي خوشگل كنم
_شما برو حموم اول
_واي ول كن تروخدا
_ول كنه چي الان برو ببينم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_چهار علي اخمي بهش گفت _مهسا _اوه... من كه چيزي نگفتم _مهدي كوش _داره دنبال عطيه ميگرده _دنبال من _بابا مافكركرديم رفتي از اينجا.... برم بهش زنگ بزنم بگم ور دل شوهرجونت بودي ...... _پسر توچرا به من نگفتي داري برميگردي _به تو ميگفتم كل…
#پارت_صد_و_سی_و_پنج
بعد از حموم توي اتاق منتظر مهسانشسته بود.... اما يه لحظه هم ازاسترسم كم نميشد
....
مهسا وارد اتاق شد...
_امشب بايد حسابي خوشگلت كنم
_مهسا اگه ولم كنه واسه هميشه چي
_جنابعالي امشب ميريد تموم حرفاتونوبهم ميزنيد..
_نميدونم... اما اصلا حس خوبي ندارم
_انقدرانرژي منفي نفرس برا من
لبخند غمگيني بهش زدم
_خب اول موهاتو اتو بايد كنم... بعد هم اصلاحت كنمو ارايش انتخاب لباسو واي خداكنه تا هشت نيم تموم شه فقط 4ساعت فرصت داريم...
.....
_بفرماييد تموم شد
_نگاهي توي ايينه به خودم كردم باورم نميشد اين من بودم
اولين باربود كه اينطوري ارايش كرده بودمم
سايه چشم رنگ قشنگي بود يه جورايي تركيب رنگ اب سبز بود كه فوق العاده به چشمام ميومد
_خدا به علي رحم كنه ميخواد امشب چه جوري طاقت بياره
_مهسا
خنديد گفت
_والا ماشالله انقدرخوشگل شدي كه منم دوست دارم بچلونمت
_شما برو فعلا شوهربسيجيتو بچلون نه منو
_چشم.. اونم ميچلونم اول تو بعد اون
_اما به دور ازشوخي يعني امشب به خوشي ميگذره
_ايشالله كه از امشب به بعد فقط فقط خوشي باشه تو زندگيت
........
باصداي زنگ ايفون استرسم چند برابر شد....
مهسا به طرف ايفون رفت و گوشي ايفون رو برداشت
_بله
_باشه.. الان مياد
برگشت سمتو گفت
_عليه.. گفت دم در منتظرته
....
باهزاربدبختي استرس خودمو به در رسوندم
علي پشتش به من بود هنوز متوجه نن نشده بود
_علي
به طرفم برگشت باورم نميشد خودش باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
بعد از حموم توي اتاق منتظر مهسانشسته بود.... اما يه لحظه هم ازاسترسم كم نميشد
....
مهسا وارد اتاق شد...
_امشب بايد حسابي خوشگلت كنم
_مهسا اگه ولم كنه واسه هميشه چي
_جنابعالي امشب ميريد تموم حرفاتونوبهم ميزنيد..
_نميدونم... اما اصلا حس خوبي ندارم
_انقدرانرژي منفي نفرس برا من
لبخند غمگيني بهش زدم
_خب اول موهاتو اتو بايد كنم... بعد هم اصلاحت كنمو ارايش انتخاب لباسو واي خداكنه تا هشت نيم تموم شه فقط 4ساعت فرصت داريم...
.....
_بفرماييد تموم شد
_نگاهي توي ايينه به خودم كردم باورم نميشد اين من بودم
اولين باربود كه اينطوري ارايش كرده بودمم
سايه چشم رنگ قشنگي بود يه جورايي تركيب رنگ اب سبز بود كه فوق العاده به چشمام ميومد
_خدا به علي رحم كنه ميخواد امشب چه جوري طاقت بياره
_مهسا
خنديد گفت
_والا ماشالله انقدرخوشگل شدي كه منم دوست دارم بچلونمت
_شما برو فعلا شوهربسيجيتو بچلون نه منو
_چشم.. اونم ميچلونم اول تو بعد اون
_اما به دور ازشوخي يعني امشب به خوشي ميگذره
_ايشالله كه از امشب به بعد فقط فقط خوشي باشه تو زندگيت
........
باصداي زنگ ايفون استرسم چند برابر شد....
مهسا به طرف ايفون رفت و گوشي ايفون رو برداشت
_بله
_باشه.. الان مياد
برگشت سمتو گفت
_عليه.. گفت دم در منتظرته
....
باهزاربدبختي استرس خودمو به در رسوندم
علي پشتش به من بود هنوز متوجه نن نشده بود
_علي
به طرفم برگشت باورم نميشد خودش باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_و_پنج بعد از حموم توي اتاق منتظر مهسانشسته بود.... اما يه لحظه هم ازاسترسم كم نميشد .... مهسا وارد اتاق شد... _امشب بايد حسابي خوشگلت كنم _مهسا اگه ولم كنه واسه هميشه چي _جنابعالي امشب ميريد تموم حرفاتونوبهم ميزنيد.. _نميدونم... اما اصلا…
#پارت_صد_و_سی_و_شش
ابروهاش بالايي انداخت گفت
_چطورشدم
_باورم نميشه خودت باشي
_خودمم حس ميكنم جذابيتم صد برابرشده
علي ريش هاشو بلندشو زده بود موهاي بلندشوهم مثل مدلاي امروزي درست كرده بود با كت شلوار مشكي كه تنش كرده بود جذابيتو بيشتر ميكرد
در ماشين رو برام باز كرد...
..._
مشغول رانندگيش بود و حرفي نميزد و اين حال منو بدتر ميكرد
_نميخواي حرفي بزني
_الان نه.. صبر كن
.....
جلوي همون رستوراني نگه داشت كه اون شب باهاش اومدم.. همون شبي كه پسر حاجي ميخواست بهم... ت.. ج.. ا.. و.. ز... كنه
بدون هيچ حرفي از ماشين پياده شد به سمت من اومد درماشين رو برام باز كرد
دستشو به طرفم گرفت دستشو گرفتم و از ماشين پياده شدم
...
دست تو دست هم ديگه وارد رستوران شديم به طرف همون ميز رفتيم و نشستيم
بعد از چند ثانيه شروع به حرف زدن كرد
_قيافه مظلومي داشتي..... موقعي كه از عموت خريدمت باشنيدن صداي گريه هات پشيمون شدم اما نميشد برت گردونم....
راستش هيچ وقت قرار نبود باهات رابطه داشته باشم... فقط ميخواستم ازارت بدم... اما براي اولين ت... ح... ر.. ي.. ك شدم
مني كه حالم رابطه اينا بهم ميخورد اما براي باتوبودن لحظه شماري ميكردم
اما اشكات ديونه ام ميكرد.. وقتي از زندگيت برام گفتي فهميدم توهم مثل من سختي زياد كشيدي...
اما نگاهم به چشمات مييفتاد نميتونستم كاريت كنم... براي همين مست ميكردم....
من هيچ وقت خودمو براي كسي ثابت نكردم اما اون روز كه گفتي فكرنمبكني رييس مارك پيكس باشم براي اولين خواستم خودمو بهت ثابت كنم
راستش من پيش روانشناسم ميرفتم... بهش گفتم كه تو دخترخالمه اي ووو يه ذره دورغ كه بهم شك نكنه
بعد از اومدنت تو كلا روال زندگيم تغيير كرد دكترمم قرصام واسه يه مدت قطع كرد
تو واسه ام مثل يه معجزه بودي...
روزي كه مامانم ماجرا روفهميد ميخواست تو رو ببره... اما من نذاشتم سخت بدون تو برام
موقعي كه اون اشكان عوضي ميخواست بهت دست درازي كنه خون جلو چشمامو گرفته بود
اما نذاشتن اون شب كاري باهاش كنم... فرداش چندنفر رو اجير كردم كه حسابي حالشونو جا اوردن
هرلحظه تنفرم نسبت بهت كمترميشد و علاقه ام بهت بيشتر اما من نميتونستم باتو باشم....
تو از خون گوشت كسي بودي كه زندگيمو خراب كرد..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
ابروهاش بالايي انداخت گفت
_چطورشدم
_باورم نميشه خودت باشي
_خودمم حس ميكنم جذابيتم صد برابرشده
علي ريش هاشو بلندشو زده بود موهاي بلندشوهم مثل مدلاي امروزي درست كرده بود با كت شلوار مشكي كه تنش كرده بود جذابيتو بيشتر ميكرد
در ماشين رو برام باز كرد...
..._
مشغول رانندگيش بود و حرفي نميزد و اين حال منو بدتر ميكرد
_نميخواي حرفي بزني
_الان نه.. صبر كن
.....
جلوي همون رستوراني نگه داشت كه اون شب باهاش اومدم.. همون شبي كه پسر حاجي ميخواست بهم... ت.. ج.. ا.. و.. ز... كنه
بدون هيچ حرفي از ماشين پياده شد به سمت من اومد درماشين رو برام باز كرد
دستشو به طرفم گرفت دستشو گرفتم و از ماشين پياده شدم
...
دست تو دست هم ديگه وارد رستوران شديم به طرف همون ميز رفتيم و نشستيم
بعد از چند ثانيه شروع به حرف زدن كرد
_قيافه مظلومي داشتي..... موقعي كه از عموت خريدمت باشنيدن صداي گريه هات پشيمون شدم اما نميشد برت گردونم....
راستش هيچ وقت قرار نبود باهات رابطه داشته باشم... فقط ميخواستم ازارت بدم... اما براي اولين ت... ح... ر.. ي.. ك شدم
مني كه حالم رابطه اينا بهم ميخورد اما براي باتوبودن لحظه شماري ميكردم
اما اشكات ديونه ام ميكرد.. وقتي از زندگيت برام گفتي فهميدم توهم مثل من سختي زياد كشيدي...
اما نگاهم به چشمات مييفتاد نميتونستم كاريت كنم... براي همين مست ميكردم....
من هيچ وقت خودمو براي كسي ثابت نكردم اما اون روز كه گفتي فكرنمبكني رييس مارك پيكس باشم براي اولين خواستم خودمو بهت ثابت كنم
راستش من پيش روانشناسم ميرفتم... بهش گفتم كه تو دخترخالمه اي ووو يه ذره دورغ كه بهم شك نكنه
بعد از اومدنت تو كلا روال زندگيم تغيير كرد دكترمم قرصام واسه يه مدت قطع كرد
تو واسه ام مثل يه معجزه بودي...
روزي كه مامانم ماجرا روفهميد ميخواست تو رو ببره... اما من نذاشتم سخت بدون تو برام
موقعي كه اون اشكان عوضي ميخواست بهت دست درازي كنه خون جلو چشمامو گرفته بود
اما نذاشتن اون شب كاري باهاش كنم... فرداش چندنفر رو اجير كردم كه حسابي حالشونو جا اوردن
هرلحظه تنفرم نسبت بهت كمترميشد و علاقه ام بهت بيشتر اما من نميتونستم باتو باشم....
تو از خون گوشت كسي بودي كه زندگيمو خراب كرد..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_صد_و_سی_و_شش ابروهاش بالايي انداخت گفت _چطورشدم _باورم نميشه خودت باشي _خودمم حس ميكنم جذابيتم صد برابرشده علي ريش هاشو بلندشو زده بود موهاي بلندشوهم مثل مدلاي امروزي درست كرده بود با كت شلوار مشكي كه تنش كرده بود جذابيتو بيشتر ميكرد در ماشين…
#پارت_صد_و_سي_و_هفت
موقعي كه فهميدم بارداري اولش خوشحال بود... اما همين كه ياد مادرت ميفتادم دوباره متنفرميشدم ازت
موقعي كه فرار كردي دنياروسرم خراب شد همه جارو گشتم...
پس فرداش كه فهميدم خونه اميري حال بدتر بد شد... باخودم گفت امير اينم ازم گرفت
دورادورمواظبت بود... موقعي كه بهم زنگ زدي بهم زنگ زدي انگاردنيارو بهم دادن باهزاربدبختي تونستم ازدست امير درت بيارم
....
من بعضي از كارام دست خودم نبود روزيكه ولت كردمو رفتم بدترين روزم بود تا فرودگاه همش تو ذهنم بودي....
فكركردم برم انور ميتونم فراموشت كنم اما نشد وقتي بهم گفتي كه دوسم داري همه كاركردم كه ازم متنفربشي اما نشدي
صداهاتو ضبط ميكردم... موقعهاي كه دلتنگت ميشدم صداتت ارومم ميكرد
مبدونم ادم خوبي برات نبودم اذيتت كردم هزارتا بلا سرت دراوردم اما باهمه اينا
بلند شد و به طرف من اومد جلوم زانو زد و جعبه قشنگي رو از جيبش دراورد
درجعبه رو باز كرد حلقه اي نقره رنگ تك نگيني كه حسابي تو جعبه خودنمايي ميكرد
_حاضري بااين ديونه ازدواج كني
خيلي وقت بود كه منتظراين لحظه بودم
بخاطر گريه ام نميتونستم درست حرف بزنم
_اره
دستمو جلو بردمو وحلقه رودستم كرد
تمام حاضرين توي رستوران برا مون دست زدن
تازه متوجه اونا شدم
علي رويكرد به طرفشون گفت
_ممنونم
.......
دوماه از عقدم ميگذشت... ومن هر روز عاشق تر ميشدم...
امير بعد از عقدمون براي هميشه از ايران رفت
سايه شومشو از زندگيم دور كرد
علي درباره عموم بهم دوروغ گفته بودد عممو برده بود كمپ دوسش و تركش داده بود عمومم بعد از تركش همونجا مسغول كارشده بود و همونجا هم ميخوابيد
امروز مراسم خواستگاري مهسا بود
كسي كه خواهرانه دوسش داشتم
_عطييي.... عطيي
علي بود حتما بچه دوباره كلافه اشش كرده بودن
_جانم..
_تروخدا يه چند دقيقه اينا رو بگير پدرمو دراوردن نفس موهاشو ميكشه اون رهاممم كه فقط دست ميكنه توچش چالم
_بزار اماده شم ميام الان
_اي بابا تو دوساعت داري تو اتاق چيكار ميكني
_علي من هنوز يه دقيقه نشدم رفتم... ببينم مگه تو بچه دوست نداري مگه نگفتي 2ديگه هم ميخواي... اينجوري ميخواي اون دوتا رو نگه داري
_من ميزارم اول اين دوتا هفت هشت سالشون بشه بعد...
خنديدمو گفتم
_براي چهارمي بايد همچين فكري كني
_چرا
_چون سومي هم 8 ماه ديگه پيشمونه
_يا خداا.. فقط خودت بهم صير بده
پايان☺️❤️🙏
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
موقعي كه فهميدم بارداري اولش خوشحال بود... اما همين كه ياد مادرت ميفتادم دوباره متنفرميشدم ازت
موقعي كه فرار كردي دنياروسرم خراب شد همه جارو گشتم...
پس فرداش كه فهميدم خونه اميري حال بدتر بد شد... باخودم گفت امير اينم ازم گرفت
دورادورمواظبت بود... موقعي كه بهم زنگ زدي بهم زنگ زدي انگاردنيارو بهم دادن باهزاربدبختي تونستم ازدست امير درت بيارم
....
من بعضي از كارام دست خودم نبود روزيكه ولت كردمو رفتم بدترين روزم بود تا فرودگاه همش تو ذهنم بودي....
فكركردم برم انور ميتونم فراموشت كنم اما نشد وقتي بهم گفتي كه دوسم داري همه كاركردم كه ازم متنفربشي اما نشدي
صداهاتو ضبط ميكردم... موقعهاي كه دلتنگت ميشدم صداتت ارومم ميكرد
مبدونم ادم خوبي برات نبودم اذيتت كردم هزارتا بلا سرت دراوردم اما باهمه اينا
بلند شد و به طرف من اومد جلوم زانو زد و جعبه قشنگي رو از جيبش دراورد
درجعبه رو باز كرد حلقه اي نقره رنگ تك نگيني كه حسابي تو جعبه خودنمايي ميكرد
_حاضري بااين ديونه ازدواج كني
خيلي وقت بود كه منتظراين لحظه بودم
بخاطر گريه ام نميتونستم درست حرف بزنم
_اره
دستمو جلو بردمو وحلقه رودستم كرد
تمام حاضرين توي رستوران برا مون دست زدن
تازه متوجه اونا شدم
علي رويكرد به طرفشون گفت
_ممنونم
.......
دوماه از عقدم ميگذشت... ومن هر روز عاشق تر ميشدم...
امير بعد از عقدمون براي هميشه از ايران رفت
سايه شومشو از زندگيم دور كرد
علي درباره عموم بهم دوروغ گفته بودد عممو برده بود كمپ دوسش و تركش داده بود عمومم بعد از تركش همونجا مسغول كارشده بود و همونجا هم ميخوابيد
امروز مراسم خواستگاري مهسا بود
كسي كه خواهرانه دوسش داشتم
_عطييي.... عطيي
علي بود حتما بچه دوباره كلافه اشش كرده بودن
_جانم..
_تروخدا يه چند دقيقه اينا رو بگير پدرمو دراوردن نفس موهاشو ميكشه اون رهاممم كه فقط دست ميكنه توچش چالم
_بزار اماده شم ميام الان
_اي بابا تو دوساعت داري تو اتاق چيكار ميكني
_علي من هنوز يه دقيقه نشدم رفتم... ببينم مگه تو بچه دوست نداري مگه نگفتي 2ديگه هم ميخواي... اينجوري ميخواي اون دوتا رو نگه داري
_من ميزارم اول اين دوتا هفت هشت سالشون بشه بعد...
خنديدمو گفتم
_براي چهارمي بايد همچين فكري كني
_چرا
_چون سومي هم 8 ماه ديگه پيشمونه
_يا خداا.. فقط خودت بهم صير بده
پايان☺️❤️🙏
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG