کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_پنجاه_ششم -چطور میتونی انقدر راحت درباره کشتن بچه ات حرف بزنی؛منم شوهری داشتم که میگفت باید بچتو سقط کنی اما نذاشتم انوخت تو -اسمت تو شناسنامه شوهرت بود خیالت راحت که کسی بهت ننگ هرزگی نمیزنه اما من چی شناسنامه ام سفیده -بهت گفتم بهم اطمینان کنم…
#پارت_پنجاه_هفتم
-چند بار جلوم تلفنی باهاش صحبت کرد
-اونا بینشون هیچی نیست
-هست ...شما که نمیدونید اونا چه جوری باهم حرف میزنن
-توعلی رو چند وقته میشناسی
-یکی دوماه
-ولی من بیست خورده ای سال که میشناسمش....من پسرمو از خودش بهترمیشناسم...باور کن تو اولین دختری هستی که وارد زندگیش شدی
-فکرنکنم...
لبخندی زد گفت
-خودت بعدا میفهمی
واز اتاق رفت بیرون
به ده دقیقه نکشیده بود که علی وارد اتاق شد
در اتاق که بست...استرس گرفتم بدون هیچ حرفی به سمتم اومد گفت
-خیلی زرنگی...منو بگو که فکرمیکردم تو یه دختر ساده ایی اما میبینم نه اشتباه کردم؛
باترس گفتم
-بخدا من خودمم نمیدونستم حامله ام مامانت منو برد دکتر
-امیر فکرکرده من میزارم اسم تو بره تو شناسنامه اش...شده تورو بااون بابچت بکشم نمیزارم همچین اتفاقی بیفته
یه لحظه ازش ترسیدم...بیشتر توی خودم فرو رفتم
-فکر میتونه اینجوری مامان رو به طرف خوش برگردونه....
-میخوای چیکار کنی...
انگشتسو تهدید وار جلو اورد گفت
این بچه تا فردا سقط میشه حتی شده جلو مامانم وایسم
از اتاق رفت بیرون
خودمم نمیدونستم باید چیکارکنم...میدونم اگه به دنیا بیاد باید تااخر عمرم فرار کنم از همه...میدونم علی نمیزاره این بچه به دنیا بیاد
اما منی که همیشه میگفتم هیچ وقت مثل مادرم نمیشم اما دارم میشم مثل مادری که ولم کرد..اما من نمیخوام مثل اون شم
تنها راهی که میتونم بچه امو حفظ کنم فراره
اره باید هرطور شده همین امشب فرار کنم
اما من که جایی رو ندارم...تنها جایی رو که دارم فقط خونه عمومه
علی هم اولین جایی که میگرده همدن جاست دستی به شکمم زدمو گفتم
-ولی من نمیزارم بلایی سرتو بیاد....
اما چیکار باید کنم ...شاید مادرش بتونه کمکم کنه
اره من فقط میتونم به مادرش اطمینان کنم بس ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
-چند بار جلوم تلفنی باهاش صحبت کرد
-اونا بینشون هیچی نیست
-هست ...شما که نمیدونید اونا چه جوری باهم حرف میزنن
-توعلی رو چند وقته میشناسی
-یکی دوماه
-ولی من بیست خورده ای سال که میشناسمش....من پسرمو از خودش بهترمیشناسم...باور کن تو اولین دختری هستی که وارد زندگیش شدی
-فکرنکنم...
لبخندی زد گفت
-خودت بعدا میفهمی
واز اتاق رفت بیرون
به ده دقیقه نکشیده بود که علی وارد اتاق شد
در اتاق که بست...استرس گرفتم بدون هیچ حرفی به سمتم اومد گفت
-خیلی زرنگی...منو بگو که فکرمیکردم تو یه دختر ساده ایی اما میبینم نه اشتباه کردم؛
باترس گفتم
-بخدا من خودمم نمیدونستم حامله ام مامانت منو برد دکتر
-امیر فکرکرده من میزارم اسم تو بره تو شناسنامه اش...شده تورو بااون بابچت بکشم نمیزارم همچین اتفاقی بیفته
یه لحظه ازش ترسیدم...بیشتر توی خودم فرو رفتم
-فکر میتونه اینجوری مامان رو به طرف خوش برگردونه....
-میخوای چیکار کنی...
انگشتسو تهدید وار جلو اورد گفت
این بچه تا فردا سقط میشه حتی شده جلو مامانم وایسم
از اتاق رفت بیرون
خودمم نمیدونستم باید چیکارکنم...میدونم اگه به دنیا بیاد باید تااخر عمرم فرار کنم از همه...میدونم علی نمیزاره این بچه به دنیا بیاد
اما منی که همیشه میگفتم هیچ وقت مثل مادرم نمیشم اما دارم میشم مثل مادری که ولم کرد..اما من نمیخوام مثل اون شم
تنها راهی که میتونم بچه امو حفظ کنم فراره
اره باید هرطور شده همین امشب فرار کنم
اما من که جایی رو ندارم...تنها جایی رو که دارم فقط خونه عمومه
علی هم اولین جایی که میگرده همدن جاست دستی به شکمم زدمو گفتم
-ولی من نمیزارم بلایی سرتو بیاد....
اما چیکار باید کنم ...شاید مادرش بتونه کمکم کنه
اره من فقط میتونم به مادرش اطمینان کنم بس ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG