کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_سی_نهم -مامان ؛بیاتو اتاق بعد از چندثانیه مادرش وارد اتاق شد برگشت سمت مادرش گفت -اعظم خانوم رویادته میومد کارای اینجارو میکرد -اره مادر یادمه -پس بهشو میگم عطیه دختره اعظم خانومه سرمو بلند کردم نگاهی بهش کردم... دوباره سرپو انداختم پایین به…
#پارت_چهل

-نمیخواد شما زحمت بکشی


عمیق نگاهم کرد گفت

-گربه صفتی دیگه... خوبی بهت نیومده


-راست میگی من گربه صفتم ...یه دنیا ازت ممنونم که زندگی خراب کردی واقعا دستت دردنکنه هر روز کتکم میزنی.. نمی دونم واقعا چه جوری ازت تشکر کنم



توی به حرکت دستشو به سمت گلو ام برد محکم گلومو فشار صورتش از عصبانیت قرمز شده بود


جوری که سعی میکرد داد نزنه گفت

-دفعه ای اخرت باشه بامن اینجوری حرف میزنی


هرچقدر تقلا کردم که دستشو بر دار ....برنداش دیگه نفس کشیدن برام سخت شده بوده که دستشو برداشت


..........

همه توی حال نشسته بودیم باصدای زنگ در ازجام پریدم نمیدونستم باید چیکارکنم استرس بدی داشتم


باصداش به خودم اومدم

-کری..صدای زنگ نمیشنوی ...برو در رو بازکن


بدو بدو به سمت در رفتم نفس عمیقی کشیدم در رو باز کردم


بادیدن من تعجب کردن ....

با پته پته گفتم

-س...سلا...سلام ..بفرمایید


از بغل در کنار رفتم که علی و مادرش اومدن

علی به همشون سلام داد اما اونا به تکون دادن سرشون فقط اکتفا کردن


وقتی همشون توی سالن نشستن


-برای همه نوشیدنی بیار


چشمی زیر لب گفتمو به سمت اشپزخونه رفتم
...
صداهاشون واضح توی اشپزخونه میومد


-این دختره کیه


-کارگرمه...اینجاهارو تمیز میکنه

میدونستم که این صدای برادر بزرگشه

-شباهم بهت سرویس میده

-نه متاسفانه اقا امیر ..شب به شب میبرمش دم ایسگاه اتوبوس میره خونشون


بغضمو قورت دادم به طرف سالن رفتم

اول به مادرش تعارف کردم

لبخندی زد اروم جوری که کسی نفهمه لب زد

-منو ببخش دخترم

منم بهش لبخندی زدم ....


....
این بار چندمشون بود که داشتن با کنایه باهم حرف میزدن ...بااین دل خوشی ازش نداشتم اما دلم براش سوخت


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل -نمیخواد شما زحمت بکشی عمیق نگاهم کرد گفت -گربه صفتی دیگه... خوبی بهت نیومده -راست میگی من گربه صفتم ...یه دنیا ازت ممنونم که زندگی خراب کردی واقعا دستت دردنکنه هر روز کتکم میزنی.. نمی دونم واقعا چه جوری ازت تشکر کنم توی به حرکت دستشو…
#پارت_چهل_یک


علی هم گاهی جوابشونو میداد گاهی هم فقط سرشونو مینداخت پایین


......

سینی چایی رو به سمت برادرش بردم نیم نگاهی بهم کرد دستشو بلند کرد به ساعت گرونش نگاهی انداخت


به سمت علی برگشت گفت

-ساعت ده نیمه ؛ ایشون کیی تشریف میبرن

علی نگاهی بهم کرد زود از جاش بلند شد


-اِ ...عطیه خانوم پس چرا نمیگید دیرتون شده ..زود حاضرشید ببرمتون دم ایسگاه


تعجبم هر لحظه بیشتر میشد... چشم غره ای بهم رفت

با پته پته گفتم

-گفتم چایی رو هم بدم بعد حاضر شم


به سمتم اومد سینی چایی رو از دستم گرفت
گفت

-نمی خواد ...شما زود حاضر شید ببرمتون دم ایسگاه اتوبوس ...الان مادرتون نگران میشه


بدون هیچ حرفی به سمت اتاق رفتم ...هاج واج وسط اتاق مونده بودم نمیدونستم باید چیکارکنم

که باصدای تقه ای در به خودم اومدم به سمت در رفتم

در رو باز کردم خودش بود

هلم داد زود وارد اتاق شد

-پس چرا حاضر نشدی

-اخه من کجا برم نصف شبی

اخمی کرد گفت

-تو با خودت چی فکرکردی ...که من میزارمت دم ایسگاه برمیگردم ...نخیر یه چندساعت توخیابونا می مونیم اینا که خوابیدن مامان زنگ میزنه تا بیام ....الان هم زودتر حاضرشو


....

نگاهی تو ایینه به خودم کردم هنوز هم توی صورتم جای کبودی هست من دختر چندهفته نیستم


لبخندی غمگینی زدم... از اتاق رفتم بیرون


به سمتشون رفتم علی با دیدنم زود از جاش بلند شد گفت

-حاضرید

-بله

-پس بریم ..

مادرش از جاش بلند شد به سمتم اومد بغلم کرد گفت

-نترسیا.. اینا که خوابیدن زنگ میزنم تا با علی بیای

از بغلش اومدم بیرون لبخندی بهش زدم


.....
سکوت عجیبی توی ماشین بود... نمی دونم چیشد که یهو همچین حرفی رو زدم


-تو و مادرت چرا برعکس خواهر برادراتین


ماشین گوشه ای خیابون پارک کرد به سمتم برگشت باعصبانیت گفت

-چه فرقی انوخت

باترس گفتم
-اونا خیلی مغرورن... اصلا کسی رو جز خودشون رو ادم حساب نمیکنن ...هیچ کدومشون نه جواب سلامم رو دادن نه جواب خداحفظی امو


اما تو که از همشون پولدارتری اینجوری نیستی

در های ماشین رو قفل کرد ..صندلیشو خوابند دستشو روی چشماش گذاشت

بااین کارش فهمیدم اونم مثل همون خواهر برادراشه

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_یک علی هم گاهی جوابشونو میداد گاهی هم فقط سرشونو مینداخت پایین ...... سینی چایی رو به سمت برادرش بردم نیم نگاهی بهم کرد دستشو بلند کرد به ساعت گرونش نگاهی انداخت به سمت علی برگشت گفت -ساعت ده نیمه ؛ ایشون کیی تشریف میبرن علی نگاهی بهم…
#پارت_چهل_دو


نگاهی به ساعت کردم تازه ساعت11نیم بود


اونم که انگار نه انگار ...باصدای زنگ موبایلش بیدارشد موبایل رو از جیبش دراورد با دیدن صفحه گوشیش لبخندی زد
...

-چطوری خانوم خانوم


-.....

-خوبه پس بدون من خیلی بهت خوش میگذره


-......

-اخه این چند وقته خیلی گرفتارم

-....

-نه...مگه بهترازتو میتونم پیدا کنم


-....

بلند شروع کرد به خندیدن


-نه کسی جایی تو رو نمیتونه بگیره


-.......

-توخیابون

-....

-نه واقعا توخیابونم...امیراینااومدن دیگه تحملشون سخت بود زدم بیرون...یکی دوساعت دیگه دوباره برمیگردم خونه

-......


-نه بابا نصف شبی کجا بیام

-...

-برو بخواب که دیگه داری زیادی حرف میزنی ها


-....

-چشم ..شماهم مراقب خودت باش شبت بخیر


گوشی روقطع کرد روی داشبورد گذاشت

اولین با بود که داشتم به کسی که پشت تلفن باهاش حرف میزدحسادت میکردم


بادیدن قیافم با تعجب گفت

-چیه

باحرص گفتم

-دوست دخترت بود

باتموم شدن حرفم بلند بلند شروع کرد به خندیدن


-من اگه اهل همچین کارهایی بودم که الان شبمو باتوصبح نمیکردم


-اهان....ادم به یه دختری که دوسش دخترنیس میگه کسی جایی تو رو نمیتونی بگیره


از عصبانیت هوفی کشید گفت

-اره...اصلا این دختره عشقمه...دوست دخترمه ...به تو چه ربطی داره


-پس اگه به من ربطی نداره به کی داره من زنتم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_دو نگاهی به ساعت کردم تازه ساعت11نیم بود اونم که انگار نه انگار ...باصدای زنگ موبایلش بیدارشد موبایل رو از جیبش دراورد با دیدن صفحه گوشیش لبخندی زد ... -چطوری خانوم خانوم -..... -خوبه پس بدون من خیلی بهت خوش میگذره -...... -اخه این چند…
#پارت_چهل_سه

باصدای بلند شروع کرد به خندیدن

برگشت سمتم گفت

-جو گرفتت ها...اصلا ببینم اسم تو توی شناسنامه امه یا اسم من توی شناسنامت هان کدومش...منوتو هیچ نسبتی باهم نداریم ...



سرمو انداختم پایین باغم گفتم

-پس اون صیغه که خوندی چی بود


-ببین من به این چیزهای مسخره اعتقادی ندارم ونخواهم داشت


راست میگفت نه اسم اون توی شناسنامه ام بود نه اسم من توی شناسنامت..


سرمو به سمت شیشه برگردوندم ...


بااین که دیروقت بود اما پارک شلوغ بود پراز ادم های خوشحال...نگاهم به زن شوهر جوونی افتاد


روی صندلی پارک نشسته بودن...دختره یه ان به خودش لرزید ...به ثانیه هم نکشید که پسره کتشو دراورد روی شونه های دختر انداخت


چقدر دوست داشتم شده برای یه لحظه هم جای اون دخترباشم....من از زندگی چیزی زیادی نمیخواست....فقط یه زندگی پر آرامش همین


توقع زیادی بود...نه نبود ....امااین زندگیم خیلی چیزها بهم بدهکار بود ....


ای کاش میتونستم زندگیمونو همین جاتموم کنم ...

...

-به چی زل زدی


بدون اینکه نگاهمو از اونا بردارم گفت


-به اونا....نگاه چقدر خوشبختن...ای کاش منم الان جای اون دختره بودم...مگه من چی ام از اون کمتره....


من خیلی ضعیفم..خیلی..الان یه سرپناهی دارم...اما بعد از توچی...کجابرم...چیکارکنم اصلا


باصدای زنگ موبایلش دیگه حرفی نزدم


-جانم


- ِِِِِ.....

-چه عجب مادرمن


-ِ......


-باشه الان راه میفتم


-اره حالش خوبه


-باشه.پس خداحفظ


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_سه باصدای بلند شروع کرد به خندیدن برگشت سمتم گفت -جو گرفتت ها...اصلا ببینم اسم تو توی شناسنامه امه یا اسم من توی شناسنامت هان کدومش...منوتو هیچ نسبتی باهم نداریم ... سرمو انداختم پایین باغم گفتم -پس اون صیغه که خوندی چی بود -ببین من به این…
#پارت_چهل_چهار


ماشین رو روشن کرد راه افتاد....

.....
در خونه اروم باز کرد .. به طرف برگشت اروم گفت


-صدات درنیاد ها
....

به طرف اتاق رفتیم بعد از اینکه دوتامون وارد اتاق شدیم در رو قفل کرد

بدون هیچ حرعی به سمت حموم رفت ...منم زود لباسامو عوض کردم ..میدونستم امشب اینجا میمونه

یه بالش و وپتو از توی تخت برداشتم

روی زمین دراز کشیدم.....پتو رو روی سرم انداختم تا رودتر خوابم بگیره


تازه چشمام گرم شده بود که پتو از رو سرم کشیده شد چشامو باز کردم که باقیافه ای عصبانیش رو به رو شدم



-براچی رو زمین خوابیدی

-روی زمین راحت ترم

-باشه پس هرجا زنم بخوابه منم همونجا میخوابم


به سمت تخت رفت بالنج و پتو برداشت..درست بغل من دراز کشید


از جام بلندشدم گفتمو

-چراانقدر بازیم میدی؛بخدا منم ادمم احساس دارم...بسمه بخدا دیگه ظرفیتم پرشده ...


-ببینم مگه من چیکارکردم فقط اومدم پیش زنم دراز کشیدم


-من زنت نیستم؛تو راست میگی من زنت حساب نمیام...پس برو یه جا دیگه بخواب


دستمو محکم کشید سمت خودش چون کارش یهوی بود پرت شدم بغلش ....خواستم ازم پغلش بیام بیرون که نذاشت محکم گرفته بود منو

اروم در گوشم گفت
-هیس؛اروم باش


باعجز ناله گفتم
-ولم کن

لبخند شیطونی زد گفت
-نچ؛نمیشه...همینجا جات خوبه

این بار تن صدامو بالاتربردم گفتم

-ولی من راحت نیستم ولم کن

-هیس ..اروم باش ...اونا اگه بفهمنن تو اینجایی منم مجبور میشم بگم تو دخترکی هستی تضمینی نمیدم زنده بمونی ها



-بهتر...زنده بمونم که چی...مردن بهتر از زندگی کردنه منه

اگه اون روز جلومو نمیگرفتی الان از همه چی راحت شده بودم

-خودکشی کار ادمای ضعیفه


پوزخند تلخی زدمو گفتم

-مگه من قوی ام...من اگه قوی بودم که الان زندگیم اینجوری نبود.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_چهار ماشین رو روشن کرد راه افتاد.... ..... در خونه اروم باز کرد .. به طرف برگشت اروم گفت -صدات درنیاد ها .... به طرف اتاق رفتیم بعد از اینکه دوتامون وارد اتاق شدیم در رو قفل کرد بدون هیچ حرعی به سمت حموم رفت ...منم زود لباسامو عوض کردم ..میدونستم…
#پارت_چهل_پنج


-امشب خیلی دیگه داری زیادی حرف میزنی


-حقیقت تلخه دیگه


-من در مقابل کارهای که باتو کردم هیچ عذاب وجدانی ندارم


باغم گفتم

-منم خدایی دارم...مطمعنم یه روز جواب کارایی که در حقم کردی میده


-من تورو نجات دادم از اون عموی بی همه چیزت..

-عموم هرچی ام بود از تو بهتر بود...


-اره راست میگی....من که سرتو توی قماربازی نمیکردم...

نفسشو عصبی بیرون داد

-این امکان نداره عموی من هیچ وقت همچین کاری نمیکردِ

-پس برای همینه عموت الان بخاطر 20میلیونی که تو قمار باخته گوشه زندونه


بااین حرفش زود ازبغلش اومدم بیرون

-چی...عموم الان زندانه


-اوهوم یه 10_12روزی میشه که زندونه


بااین که بهم بد کرده بود ولی هرچی که بود 19سال بزرگ ام کرده بود

باحالت التماسی گونه ای گفتم

-تو میتونی نجاتش بدی...تو پولشو داری


-دلیلی نمیبینم که بخوام بهش کمک کنم

-هرکاری بگی حاضرم انجام بدم فقط نزاراون تو بمونه


-من بیخودی کاری انجام نمیدم


-چیکارکنم اون عمومه 19سال بزرگم کرد..میتونست خیلی تو گوشه خیابون ولم کنه امانکرد


-بگیر بخواب

-تواین وضعیت چطوری میتونم بخوابم

-معلوم نیست الان توچه حالیه..اصلا به کی 20میلیون توقمارباخته..شاید بتونم راضیش کنم تا رضایت بده عمومم بیاد بیرون

-اون تا20تومنشونگیره رضایت نمیده

-توازکجامیدونی مگه میشناسیش


-یعنی من خودمو نمیشناسم...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_پنج -امشب خیلی دیگه داری زیادی حرف میزنی -حقیقت تلخه دیگه -من در مقابل کارهای که باتو کردم هیچ عذاب وجدانی ندارم باغم گفتم -منم خدایی دارم...مطمعنم یه روز جواب کارایی که در حقم کردی میده -من تورو نجات دادم از اون عموی بی همه چیزت.. …
#پارت_چهل_ششم

گنگ نگاهش کردم


-عموت 20 میلیون به من بدهکاره


باورم نمیشد یه ادم چقدر میتونه پست بشه

-چراانقدر نامردی؛چطورتونستی بندازیش زندان

-پولمه حقمه

-الان انداختیش زندان درست میشه...پولت برمیگرده

دستمو محکم کشید توی بغلش قفلم کرد

-ولم کن حالم ازت بهم میخوره ..تو اصلا ادمی دِ اگه ادم بودی که احساسی چیزی داشتی

انگارنه انگار که بااون بودم هرچقدر تلاش کردم که از بغلش بیام بیرون نشد

یه ادم چقدر میتونست پست باشه..دیگه حتی نمیخواستم یه لحظه هم پیشش بمونم ...خداکنه زودتر ولم کنه...

....

حس میکردم دارم تکون میخورم اما انقدرخسته بودم که حتی نای بازکردن چشامم نداشتم


_عطیه

بغلش گوشم اسممو بلند صدا زد

ازخواب پریدم چشمامو زود باز کردم
ِ
بااخم گفت

-چه عجب خانوم خانوما بیدارشدن..جان دیشب خوب بودها


بدون هیچ حرفی بلندشدمو به سمت دستشویی توی اتاق رفتم

....
وقتی برگشتم دیدم هنوز توی اتاقه با دیدن من از جاش بلند شد گفت

من میرم بیرون ....

اشارا ای به لباس های روی تخت کردادامه داد

-توهم اینارو بپوش..بیابیرون

بدون هیچ حرفی ازبغلم رد شد وازاتاق رفت


نفس عمیقی کشیدم از اتاق اومدم بیرون نگاهی به سالن کردم کسی نبود به طرف اشپزخونه رفتم


خونسرد روی صندلی نشسته بود مشغول خوردن چایی بود
....

مشغول اماده کردن صبحونه بودم که باصداش به خودم اومدم

-زیاد دور ور داداشم نباش...خوشم نمیاد کسی باهات همکلام بشه..

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_ششم گنگ نگاهش کردم -عموت 20 میلیون به من بدهکاره باورم نمیشد یه ادم چقدر میتونه پست بشه -چراانقدر نامردی؛چطورتونستی بندازیش زندان -پولمه حقمه -الان انداختیش زندان درست میشه...پولت برمیگرده دستمو محکم کشید توی بغلش قفلم کرد -ولم کن حالم…
#پارت_چهل_هفتم

بدون اینکه حرفی بزنم به کارم ادامه دادم

که باصدای بلندی گفت

-مگه باتونیستم

منم باصدای بلندی مثل خودش گفتم


-توفکر کردی من له له صحبت کردنم ...خیلی ا زتو خوشم میاد که بخوام با اون داداشت همکلام بشم


پوزخند صدا داری زد.. ادامه داد

-نکه کسی تو رو ادم حساب میکنه

عجیب امروز دوست داشتم جوابشو بدم...دیگه نمیخواستم ضعیف باشم


-نترس؛ازتو بیشتر ادم حسابم میکنن...

از روی صندلی بلند شد به سمتم اومد ازترس قدمی به عقب برداشتم

دستشو توی جیبش کرد ...

روی صورتم خم شد فاصلمون از یه بند انگشت هم کم تربود

-توکه ازمن میترسی.. برای چی قبل ازحرف زدن فکرنمیکنی

اب دهنمو قورت دادمو گفتم

-من ازت نمیترسم


پوزخندی زد ازم جدا شد دوباره به طرف صندلش رفت و نشست


بعد ازچند دقیقه مادرش به همراه خواهر برادراش وارد اشپزخونه شدن به تک تک اشون سلام کردن همشون به تکون دادن سرشون اکتفا کردن

علی با اومدن اونا ازجاش بلند شد بعد ازسلام کردن بهشون از اشپزخونه رفت بیرون

............

بالاخره خواهر برادراش رفتن...نفسی از سراسودگی کشیدم ...دلخوشیم فقط مادرش بود که تنهام نذاشت و پیشم موند


باصدای مادرش که مشغول پاک کردن سبزی بودیم به خودم اومدم

-دیشب کجارفتید

-توی ماشین بودیم بغل یه پارک

-ببخش این دو روزه بعد اذیت شدی

لبخندی به این همه مهربونیش زدمو گفتم

-از وقتی که شمااومدید من دیگه اذیت نشدم
..

از توی اتاق صدای پرت شدن وسیله ای اومد


خواستم ازجام بلند شم که مادرش نزاشت

-نرو؛الان.خیلی عصبیه حتما دوباره رفتع سراغ خیاطی

-علی

-اره؛داره یه مدل جدید میدوزه...این جورموقع بیشتراز همیشه عصبی میشه
بهتره نری پیشش



خیلی دوست داشتم پشت چرخ خیاطی ببینمش ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پارت_چهل_هشتم

هنوز توی اتاق بود...

-عطیه


-برو علی رو صداکن بگو ناهاراماده است

چشمی گفتم به سمت اتاق رفتم

تقه ای به در زدم ...در رو به ارومی بازکردم

متوجه من نشده بود ...بایه چرخ خیاطی قدیمی مشغول دوختن بود


بامتری که دور گردنش انداخته بود خیلی بامزه شده بود


به طرفش رفتم که متوجه من شد

-چیه

-مامانت گفت بیام براناهار صدات کنم

هوفی کشید دستی به سرصورتش کشید

-تو برو منم الان میام

بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کردم

....

بعد از5 دقیقه اونم به جمعمون اصافه شد...ازچهره اش میشد فهمید

....
نگاهی به ساعت کردم ساعت4بود اون هنوزتوی اتاقش بود...مادرش هم که خواب بود


به سمت اتاقش رفتم.. تقه ای به در زدم باگفتن بیاتو ..وارد اتاق شدم


مشغول کشیدن الگو بود
بدون اینکه نگاهی بهم کنه گفت

-دوباره چیه

مِن مِن کنانم گفتم

-کُ.....کم...کمک نمیخوای

-همینکه تو دست پام نباشی خودش بزرگترین کمکه

خودمو لعنت کردم که اومدم همچین حرفی رو بهش زدم

خواستم ازاتاقش برم بیرون که باصداش وایسادم

-ببینم میتونی قشنگ پارچه رو بدوزی یانه

لبخندی زدمو برگشتم سمتش

-اره ...اونجایی که کارمیکردم خیلی ازم راضی بودن

-خیلی خوب پس بشین پشت چرخ

..
بدون هیچ حرفی به سمت چرخ رفتم و نشستم

از روی میز چند تکه پارچه برش خورده رو برداشت به سمتم اورد


-بیا اینا رو بدوز ...ولی وای به حالت کوچکترین اشتباهی کنی ...اون لحظه قبر خودتو بکن


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_چهل_هشتم هنوز توی اتاق بود... -عطیه -برو علی رو صداکن بگو ناهاراماده است چشمی گفتم به سمت اتاق رفتم تقه ای به در زدم ...در رو به ارومی بازکردم متوجه من نشده بود ...بایه چرخ خیاطی قدیمی مشغول دوختن بود بامتری که دور گردنش انداخته بود خیلی بامزه…
#پارت_چهل_نهم

چیزی نگفتم مشغول دوختن شدم..خیلی دقت میکردم که اشتباهی نکنم......

بالاخره بعد از یه ساعت اماده شد نگاهی به مانتوی که دوخته بودم کردم خوب شده بود به سمتش برگشتم گفتم


-تموم شد

دست ازکارش کشید به سمتم اومد مانتو رو ازدستم گرفت بادقت شروع کرد به نگاه کردن


-خوب شده

مانتو رو به تا کرد روی میز گذاشت ..دوباره مشغول کشیدن الگو شد


تقصیر خودش نیست ...تقصیرمنه که میام کمکش کنم

بدون هیچ حرفی از اتاق اومدم بیرون به سمت اشپزخونه رفتم


..ماهی های که مادرش درست کرده بود توی روغن گذاشتم تا سرخ شن


هنوز چنددقیقه ای نگذشته بود که از بوی ماهی حالم بهم خورد ...دستمو جلوی دهنم گرفتم ...


به سمت دستشویی رفتم تمام محتویات معده امو بالا اوردم ....



..

توی این یه روز هرچی میخوردم به چنددقیقه نمیکشید بالا میاوردم
....

هرچقدر مادرش اصرار کرد که منو ببره دکتر اما علی قبول نمیکرد

توی اتاق مشغول اتو کردن لباساش بود که وارد اتاق شد


توی کمدش دنبال چیزی میگشت به سمتش رفتم اما همینکه اون به طرف برگشت عقی زدم


با داد گفت

-توچته هی هردقیقه بالا میاری

دستمو جلوی بینی ام گرفتم

-من چیزیم نیست اما تو یه حموم نمیتونی بری میدونی چقدر بو میدی


از حرفم تعجب کرد باعصبانیت گفت

-یعنی چی بومیدی من هرچی ام که باشم از تو تمیزترم

من دوساعت هم نیست از حموم اومدم

هرچقدر بیشترنگاهش میکردم یا نفس میکشیدم حالم بدتر میشت

پسش زدمو باشتاب ازاتاق رفتم بیرون

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG