کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت_سی_هشتم -نگاه چیکارم کرده میخواست ...میخواست منو بندازه قفسه سگا اگه جون شمارو قسم نمیخوردم تاالان حتماغذای سگاش شده بودم مادرش سرشوانداخت پایین -چیزی جز شرمندگی ندارم ؛علی بچه ارومی بود اون حتی ازارش به یه مورچه هم نمیرسید ؛ باصدای زنگ موبایلش…
#پارت_سی_نهم
-مامان ؛بیاتو اتاق
بعد از چندثانیه مادرش وارد اتاق شد
برگشت سمت مادرش گفت
-اعظم خانوم رویادته میومد کارای اینجارو میکرد
-اره مادر یادمه
-پس بهشو میگم عطیه دختره اعظم خانومه
سرمو بلند کردم نگاهی بهش کردم... دوباره سرپو انداختم پایین
به طرفم اومد بازومو دوستش گرفت بلندم کرد کمی به جلو هلم کرد
-دارم مادرم میرم بیرون تادوسه ساعت دیگه برمیگیردیم قشنگ خونه رو برق میندازی واسه شام هم برای 15 16 نفرغذا درست میکنی تا ما بیام
وای به حالت بیام ببینم یه چیز کمه از این وضعت بدترت میکنم
این بار بلندتر گفت
-فهمیدی
-بله
-علی اون حتی نمیتونه از جاش بلندشه انوخت تو
-مامان چادرتو سرت کن باید بریم یه جایی
-من هیجا نمیام
به سمت مادرش رفت دستشو گرفت از اتاق باهم بیرون رفتن
کمرم میسوخت بدهم میسوخت بخاطر اون ضربه هاششه
باصدای بسته شدن در خونه ....فهمیدم که رفتن
دیگه نمیتونستم کتکاشو تحمل کنم از اتاق خارج شدم تا کارهایی که گفته بود رو انجام بدم
......
نگاهی به ساعت کردم ساعت پنج نیم بود اما اونا هنوز نیومده بودن
پشتم خیلی میسوخت جوری که کم کم داشتم از دردش بیهوش میشدم
یاد کرمی که مادر علی میخواست بهم بزنه افتادم به سمت اتاقم رفتم تا برش دارم
که در بازشد نگاه نگران مادر علی که بهم خورد زود به سمتم اومد گفت
-خوبی مادر؛ببخش این علی به زور منو برد
لبخندی زدمو گفتم
-نه هیچ اشکالی نداره من دیگه عادت کردم
به سمت اتاق حرکت کردم روی تخت نشستم کرم رو برداشتم لباسمو دروردم
حالا چه جوری به پشتم اینو بزنم هرکاری که کردم نمیشد دیگه داشت اشکم درمیومد...
که در باز شد
خودش بود سوالی نگاهم کرد زود ملافه روی تخت رو روی بدنم انداختم
-پیراهنتو چرا دراوردی
-میخواستم به کمرم کرم بزنم ؛
وارد اتاق شد در اتاق رو بست به سمتم اومد بغل نشست کرم رو از دستم گرفت
-برگرد من برات کرم میزنم
کرم رو از دستش گرفتم گفتم..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
-مامان ؛بیاتو اتاق
بعد از چندثانیه مادرش وارد اتاق شد
برگشت سمت مادرش گفت
-اعظم خانوم رویادته میومد کارای اینجارو میکرد
-اره مادر یادمه
-پس بهشو میگم عطیه دختره اعظم خانومه
سرمو بلند کردم نگاهی بهش کردم... دوباره سرپو انداختم پایین
به طرفم اومد بازومو دوستش گرفت بلندم کرد کمی به جلو هلم کرد
-دارم مادرم میرم بیرون تادوسه ساعت دیگه برمیگیردیم قشنگ خونه رو برق میندازی واسه شام هم برای 15 16 نفرغذا درست میکنی تا ما بیام
وای به حالت بیام ببینم یه چیز کمه از این وضعت بدترت میکنم
این بار بلندتر گفت
-فهمیدی
-بله
-علی اون حتی نمیتونه از جاش بلندشه انوخت تو
-مامان چادرتو سرت کن باید بریم یه جایی
-من هیجا نمیام
به سمت مادرش رفت دستشو گرفت از اتاق باهم بیرون رفتن
کمرم میسوخت بدهم میسوخت بخاطر اون ضربه هاششه
باصدای بسته شدن در خونه ....فهمیدم که رفتن
دیگه نمیتونستم کتکاشو تحمل کنم از اتاق خارج شدم تا کارهایی که گفته بود رو انجام بدم
......
نگاهی به ساعت کردم ساعت پنج نیم بود اما اونا هنوز نیومده بودن
پشتم خیلی میسوخت جوری که کم کم داشتم از دردش بیهوش میشدم
یاد کرمی که مادر علی میخواست بهم بزنه افتادم به سمت اتاقم رفتم تا برش دارم
که در بازشد نگاه نگران مادر علی که بهم خورد زود به سمتم اومد گفت
-خوبی مادر؛ببخش این علی به زور منو برد
لبخندی زدمو گفتم
-نه هیچ اشکالی نداره من دیگه عادت کردم
به سمت اتاق حرکت کردم روی تخت نشستم کرم رو برداشتم لباسمو دروردم
حالا چه جوری به پشتم اینو بزنم هرکاری که کردم نمیشد دیگه داشت اشکم درمیومد...
که در باز شد
خودش بود سوالی نگاهم کرد زود ملافه روی تخت رو روی بدنم انداختم
-پیراهنتو چرا دراوردی
-میخواستم به کمرم کرم بزنم ؛
وارد اتاق شد در اتاق رو بست به سمتم اومد بغل نشست کرم رو از دستم گرفت
-برگرد من برات کرم میزنم
کرم رو از دستش گرفتم گفتم..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG