کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت_بیست_یکم

علی چیزی مگفت رو به زمین خیره شد مرد مشغول معاینه ام شد بهد از ده دقیقه گفت


-از یه چیزی ترسیده همون ترس باعث شده که زبونش به طورموقت بندبیاد

اگه حداقل تا دوماه اینده نتونه حرف بزنه امکان داره که برای همیشه نتونه حرف بزنه

باورم نمیشد که نمیتونستم حرف بزنم اشکام همینجوری از گونه هام سرمیخوردند

دکتربادستش سرمو بلند کرد گفت

-برای چی گریه میکنی دخترم؛اگه تلاشتو بکنی دوباره میتونی حرف بزنی

-چیکارباید کنم که دوباره بتونه حرف بزنه

-همونجوری که بخاطر یه شوک زبونش بنداومده باید دوباره یه شوکی بهش وارد بشه تا بتونه حرف بزنه


دکتربعد ازچندلحظه مکث ادامه داد

-اون شوک نباید کتکم باشه

فهمیدم داشت به علی تیکه مینداخت

علی از جاش بلندشد به سمتم اومد مچ دستمو توی دستش گرفت دوباره مجبورم کرد که بلندشم

-پس ما دیگه میریم

-باشه؛فقط باید چندلحظه باخودت تنهایی حرف بزنم

علی نگاهی به من کرد گفت
ِ-اشکالی نداره میتونی جلوی عطیه هم بهم بگین


-گفتم که تنهایی

علی برگشت سمتم انگشتشو تهدید اور جلو اورد گفت

-میری تو مطب منتظرم میمونی فقط وای باحالت بیامو ببینم نیستی


علاوه بر اینکه لالت کردم کرت هم میکنم
فهمیدی

سرمو به نشونه باشه تکون دادمو از اتاق رفتم بیرون..

روی یکی از صندلی های مطب نشسته ام منتظرش موندم

شاید هرکی به جای من بود الان فرار جیکرد میرفت اما من میخواستم کجابرم پیش کی برم بااین وضعیتم اون موقعه که سالم بودم حتی عموم هم نگرم نداشت الان که حتی درخونش هم روم باز نمیکنه

یک ساعتی میشد که منتظرش بودم

بالاخره بعد از یک ساعتی بازشد از اتاق اومد بیرون بانگاهش دنبالم میگشت بالاخره پیدام کرد

همینکه به سمتم اومدم از جام بلندشدم دوباره مچ دستمو توی دستش گرفت باهم به بیرون مطب رفتیم

....

توی ماشین بودم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم به اتفاقات این چند وقت فکرمیکردم


نمیدونستم از اینکه مامانمو دیده بودم خوشحال بودم یانه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG