کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت199 -سمیرا ..سمیرا تصادف کرده بابا هراسون به سمت در خروجی رفت؛توی شک بودم نکنه بلایی سر خانوم حسینی بیاد ؛ ای کاش منم با بابا میرفتم ؛یه لحظه اروم قرار نداشتم فقط دعا دعا میکردم که اتفاق بدی نیفته براش اینجوری نمیشد باید برم بیمارستان گوشیمو برداشتمو…
#پارت200

-به اولین نفری که گفتم دوستدارم به اون بود؛پیشش هیچ وقت احساس غریبگی نمیکردم یه جورایی مثل تیکه گاه بود برام


اون بهم گفت عاشق شاهینی؛وقتی فهمیدم خورد شدم ؛ولی اون کمکم کرد که تو رو بتونم مال خودمم کنم



بهم میگفت من کار اونو انجام ندم میگفت اگه تلاش میکرد دوباره میتونست باباتو مال خودش کنه میگفت مثل یه ادم ضعیف نباشم برا چیزی که میخوام بجنگم


-ولی به نظرم اون زن قویه فرهاد


-اره


-فرهاد


-جانم


-میخوام یه چیزی بگم نمیدونم بعد از شنیدنش میمونی پیشم یا میری فقط بعد از تموم شدن حرفم حرفتو بزن


-شادی چی میخوای بگی مگه


-قبل از اینکه بهم بگی دوسم داری تلاش میکردم شاهین رو مال خودمم کنم به هر قیمتی که شده ولی نمیشد اونا باهم خوشبخت بودن


تااین که تو بهم گفتی دوسم داری؛ولی من کور شده بودم گفتم اینطوری میتونم یه جورایی از شاهین هم انتقام بگیرم

میگفتم اون جطور رفت بادوستم منم میرم بادوستش فکر میکردم اینجوری میفهمه که دوسم داره


حس میکردم مهشید گولش زده بود اخه شاهین بهم میگفت که وقتی کنار منه هیچی براش مهم نیس


من از کجا باید میفهمیدم اینامحبتن نه عشق هان از کجا


وقتی قبول کردم یه مدت باهات باشم برام عذاب اور بود حس میکردم داشتم به شاهین خیانت میکردم

-یعنی این همه مدت منو به بازی گرفته بودی اره؛

از جاش بلند شد باپشت دستش اشک های که گونشو خیس کرده بودن پاک کرده


منه خربگو فکر میکردم دیگه به شاهین فکر نمیکردی اون حرفات همه دوروغت بود اره


-نبخدا فرهادمن دوست دارم


یه طرف صورتم سوخت توی شوک کارش بود یعنی فرهاد دست روی من بلند کرده بود


-دیگه اسم منو هیچ وقت به زبون نیار؛مثل همه ازم بازیم دادی حالم ازت بهم میخوره برا خودم متاسفم که عاشق ادمی مثل تو بودم



بعد ازتموم شدن حرف تنه ای بهم زد رفت


بعد از رفتنش تازه بخودم اومدمو دنبالش دُیدم


...

تمام سالن بیمارستان رو گشتم نبود به طرف درب خروجی بیمارستان رفتم

دیدمش...داشت سوار ماشینش میشد


-فرهاد..فرهاد


انگار صدامو نمشنید بدو بدو پیشم رفتم


همینکه داشت درو ماشینشو میبست در ماشین رو گرفتم


-فرهاد بخدا دوست دارم ؛به خاک مامانم دوروغ نمیگم به جون بابا ترو خدا تو دیگه ولم نکن تو هم اگه ولم کنی من میشکنما


محکم هلم داد خیلی بد روی زمین افتادم از درد اخم بلند شد



ولی فرهاد بدون توجه به من ماشینشو روشن کرد باسرعت از حیاط بیمارستان بیرون رفت


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت199 رمان پارادوکس _خوبه خوبه حالا واسه من زبون در اوردی؟هی من به مامان گفتم نزاره تو بریاااا. رفتی اونجا روت زیاد شد بچه پرو؟؟ با خنده گفتم: _ بیخیال حالا. انقدر مسخره بازی در نیار. چخبر؟؟؟ مامان خوبه؟؟ حاج اقا خوبه؟؟؟؟ _ خوبن خدارو شکر. تو چیکار میکنی؟؟؟…
#پارت200
رمان پارادوکس


باحالت خنده داری ناله زد:
_ هر پسری که جنتلمن باشه من باید بشناسم. واییییییییی آمین چشمم گرفتتش.
خنده امونم نداد. دیگه به هن هن افتاده بودم. بریده بریده گفتم:
_ خدا نکشتت پری. الهی تا اخر همین ماه شوهر کنی از دستت راحت شم.
_ ای خدا از دهنت بشنوه. این بخت منم باز شه دیگه هیچی از خدا نمیخوام.
با خنده سرمو تکون دادم و گفتم:
_ دیگه زیاد حرف زدی. خواستم فقط صدای نکره تو گوش کنم که شنیدم. کاری نداری؟؟
_ نکره صدای عمته. کی برمیگردی؟؟
با یاد اوری بلایی که قرار بود سرم بیاد اخمامو کشیدم تو همو گفتم:
_ معلوم نیست. خبر میدم روز حرکت.
تقی به خورد که از جام بلند شدمو سمت در رفتم همونجورم به پروانه گفتم:
_ باید برم پری بعدا باهات تماس میگیرم.
_ باشه مواظبه خودت باش
_خدافظ.
دستمو رو دستگیره فشار دادمو در باز شد که نگام به سحر و ملیکا و پگاه افتاد:
_ سلام

🍃 @kadbanoiranii
#پارت200


با قدرت روی همون مبلی که نشسته بود، پرتم میکنه.
دست هاشو دوطرف مبل میزاره و تو صورتم خم میشه.
اگه بگم نترسیدم..... دروغ محضه..!
چشماش مثل دوتا سیاه چاله ی عمیق و یخ زده ، به وجود آدم رسوخ میکنه و تمام حس شجاعت رو به تاراج میبره.

آب دهنمو نامحسوس قورت میدم و ارتباط چشمی رو قطع میکنم.
با انگشت به شقیقه ام ضربه میزنه و میگه :


_راجب موضوعی که هیچی ازش نمیدونی اظهار نظر نکن ! اینجا کسی وکیل مدافع نمیخواد...

حرفشو میزنه و عقب میکشه.


_Tell the guards not to let anyone in without coordinating with me.
This is a new law...!
( به نگهبان ها بگو، بدون هماهنگی با من، به هیچ کس اجازه ی ورود ندن.
این قانون جدیده ...! )


اینو به الیزابت میگه و مرخصش میکنه و به سمت اتاق کتابخانه میره.

خودمو جمع و جور میکنم و حالا که به اندازه ی کافی ازم فاصله گرفته میتونم چند تا نفس عمیق بکشم و ترسم رو کنار بزارم.

_حق دارم بدونم اون دختر کی بود و چرا اونجوری به اتاق من اومد؟!
اینجا چه خبره؟؟


بی اهمیت به منی که دارم با اون حرف میزنم، به کتابخونه میره و درو محکم به هم می کوبه ...

من می مونم و کنجکاوی و بُهت این رخداد عجیب و غریب.

حرصی فحشی بهش میدم وبا خودم میگم :

(آخه توعه بی فرهنگو چه به خوندن کتاب ! حیف اون کتاب های نفیس...)


با یادآوری اون کتابخونه ی زیبا لبخندی میزنم. باید در اولین فرصت برم و چند تا کتاب برای خودم بردارم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت200




آرزو لبخندی زدو به زور دست منم کشید و با خودش به سمت ماشین برد.

در حالیکه اعصابم خورد بود.زیر لبی گفتم: پسره چلغوز بی شعور

آرزو نگران نگاهم کرد... می ترسید قاط بزنیم روز خوشش و خراب کنم.

برای اینکه خیالش و از بابت خودم راحت کنم، لبخندی زدم و گفتم: درسته خیلی چندشه

ولی چه کنیم به آرزو خانوم که بیشتر نداریم به خاطر گل روی رفیق شفیقم تحملش می کنم...

آرزو لبخند زد.

به ماشین که رسیدیم، امیر زن ذلیل در عقب ماشین و برای آرزو باز کرد.

آرزو بهش لبخند زد و سوار ماشین شد.

منم خواستم سوار بشم که صدای مسعودمانع شد

- تو بيا جلو بشین. بذار این دو تا کفتر عاشق کنارهم باشن.

اگه به خاطر آرزو نبود، هیچ وقت قبول نمی کردم که تو ماشین دراکولا بشینم. اونم صندلی جلو و کنار خودش

اما حاضر بودم برای خوشحالی آرزو هر کاری که از دستم بر میاد بکنم.

به ناچار در شاگرد و باز کردم و سوار شدم.

امیرم، پیش ارزو، صندلی پشت نشست و مسعود سوار شد و راه افتاد.

نگاهی به توی ماشینش انداختم.اینجا از بیرونشم خوشگل تره.

همه چی داره،

من و آرزو و امیر پیاده شدیم و مسعودم بعداز پارک کردن ماشین بهمون ملحق شد

باهم وارد کافی شاپ شدیم

غلغله بود! انقدر شلوغ بود که جا برای سوزن انداختن نبود، چه برسه به نشستن !!!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر