کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت186


باصدای زنگ گوشیم دست از کار کشیدم به سمت موبایلم رفت فرهاد بود زود جواب دادمو گفت


-الو فرهاد خوبی چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی الان دستت خوبه اره ؛حتما درد میکنه به مسکن بخور حداقل دردش کمتر شه؛اخه چرا انقدر سربه هوایی هان؛اگه خدای نکرده یه اتفاق بدتر برات میفتاد چی هان تروخدا یه ذره مواظب خودت باش

-الان اجازه هست من صحبت کنم ؛یه بند داری حرف میزنی حداقل نفس بکش

-اصلا خوبی به تو نیومده منو بگو از صبح دلم داره مثل سیر سرکه میجوشه انوخت تو..

-خانومی من ازت ممنونم زنگ زدم بهت بگم که زیاد نگرانم نباشی چیزی نشده که
من عادت دارم


-اصلا چرا اینجوری شد


-هیچی بابا دیشب خواستم برم طبقه پایین خونمون تاریک بود همه جا داشتم از پله ها میرفتم پایین نفهمیدم چیشد یهو افتادم


-یعنی من از دست تو اخر سربه بیابون میزارم


-نظر لطفتته خانومی؛راستی ببینم ساعت چند میای اینجا


-بعد از تموم شدن کارای شرکت میایم


-پس برم یه دوشی بگیرم یه لباس خوب شیک هم بپوشم؛نا سلامتی خانومم داره میاد


تک خنده ای کردمو دیونه ای نثارش کردم

-کارای امروز رو خوب انجام بدی ها گزارشش هم بهم هر روز میدیا؛خانوم محمدی وای به حالت یه اشتباهی انجام بدی؛ از حقوقت کسر میشه


-دوباره جوّ گرفتت اره

-جوّ چی؛من رئیس تو محسوب میشم کارای رو که میگمم انجام میدی؛شیر فهم شد خانوم محمدی


-بله شیر فهم شد اقای.توکلی


-افرین.افرین خوشم میاد حرف گوش کنی؛ همیشه دوست داشتم یه زنه حرف گوش کن داشته باشم؛که خدا هم حرفمو گوش کرد تو رو بهم داد


-برعکس خدا اصلا به حرفت گوش نکرده


-شادی اگه من فرهادم میدونم باید چی کار کنم

-من فقط به حرف های یه نفر گوش میدم اونم بابامه و بس


- به زودی میبینیم


-پس به همین خیال باش


-تو فکر من دارم خیال میکنم

-فکر نمیکنم دارم حقیقتو میگم

-الان کم کم دیگه دعوامون میشه من باید برم کاری نداری


-نه کاری ندارم فقط مواظب خودت باش


-چشم میمونم


-میترسم شب که ومدیم به علاوه دستت پاتم شکسته باشه

خنده ای کرد گفت

-نه نترس فقط دستمه قول میدم دیگه بیشتر حواسمو جمع کنم

-افرین دیگه خداحفظ

-خداحفظ


.....

توی ماشین با بابا بودیم به سمت خونه فرهاد میرفتیم


از سر راه یه دسته گل یا چندتا کمپوت ابمیوه خریدم


بالاخره بعد از چند دقیقه رسیدیم ازماشین پیاده شدیم

....

چند دقیقه ای میشد که وارد خونه فرهاد اینا بودیم پدر فرهاد با چنان اخمی به مانگاه میکرد که هرچی زودتر میخواستم از خونشون برم


بالاخره فرهاد بعد از ده دقیقه اومد


با دیدنم لبخندی زد


ولی من با دیدن صورتش....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت185 رمان پارادوکس لبخند رو لبامو پر رنگ تر کردم گفتم: _ خواستم بابت دیشب هم ازتون تشکر کنم و بابت رفتار تندم عذرخواهی کنم. رفتار من اصلا درست نبود. درحالیکه قیافش فوق العاده خنده دار شده بود گفت: _ها؟؟؟؟؟؟؟ حسابی خندم گرفته بود. حقم داشت. از منی که…
#پارت186
رمان پارادوکس

کل روزو تو جاهای دیدنی ترکیه چرخیدیم و سحرم تا میتونست سلفی انداخت. سه تاشون مثل هم بودن. خل و چل و دیونه. انقدر باهم موقع عکس انداختن هماهنگ بودن که ادم خندش میگرفت. اون وسط انگار من وصله ی ناجور بودم. همشم تو سر و کله ی هم دیگه میزدن. بیچاره همکارای مردی که باهامون بودن. طفلیا هرجا میرفتیم و هرکار میکردیم مثل محافظا دنبالمون میومدن. سحر دستمو کشید و گفت:
_ چقدر ساکتی دختر؟بیا اینجا یه عکس بندازیم.
با خنده گفتم:
_ انقد عکس انداختی خسته نشدی؟؟؟ تو که هرسال داری میای. سالای قبل هم حتما عکس انداختی دیگه.
_اوووووه دلت خوشه هااا. من چه میدونم الان اون عکسا کجاست؟؟
درحالیکه حسابی تعجب کرده بودم پرسیدم:
_ عکسای سال قبلتو گم کردی؟؟
منو کشید سمت خودشو چیلیک چیلیک عکس انداخت و همونجور که به عکس نگاه میکرد گفت:
_اوهوم.
نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهش انداختمو گفتم:
_باهوش خان وقتی عکسارو گم میکنیو مرض داری که سه ساعت عکس بندازی این مادر مرده هارم معطل خودت کنی؟؟
با خنده گفت:
_اینا دیگه عادت کردن.

🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس

#پارت186


**

این شگفت انگیز ترین چیزیه که تا به حال دیدم...

باورنکردنی و چشم نواز..... که حتی اگر کسی به کتاب و کتابخوانی علاقه نداشته باشه، مجذوب نظم و طیف چیدمان این قفسه های پر از کتاب میشه.

کتاب های شعر و داستان نفیس...
شاهنامه، دیوان حافظ، رباعیات خیام و بوستان سعدی...
رمان هایی که زیباترین جلد ها و عنوان ها رو داشتند.

دلم میخواست بشینم اینجا و همه رو یکی یکی بخونم ولی حیف که فعلا وقت ندارم و باید کار تجسس و کنجکاویمو تکمیل کنم.

طبقه ی بالا کاملا متفاوت با طبقه ی پایینه و یک ترکیب دیگه برای خودش داره.

سالن نشیمن مربع شکلش که در یک گوشه اش بار کوچیک اما تکمیلی وجود داره.

برخلاف پایین که دکور مدرن و امروزی داره، اینجا همه چیز کلاسیک و تماما از چوب های گران بها ساخته شده.

نور گیر نیست و فضای تاریک و روشنش، آرامش بخشه. تمام پنجره ها با پرده های ضخیم مخمل پوشیده شدند.

یک دست مبل، یک پیانوی مشکی، یک تابلوی نقاشی پرمفهوم و زیبا که به دیوار روبروی پله ها و بالای شومینه نصب شده.

در کل این طبقه فوق العاده بود.

اولین اتاق که مشخص بود اتاق کار اون پسره ی نچسبه و این اتاق که مثل یک کتابخونه ی مجهز، تمام کتاب ها طبقه بندی شده و دسته بندی شده اند و هرنوع کتابی توش پیدا میشه و این عالیه...

خوندن این کتاب ها رو به وقت دیگه ای موکول کردم و به طرف اتاق بعدی رفتم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت186




هیچی از حرفاش سردر نیاوردم.

از بغلم بیرون کشیدمش و به صورتش خیره شدم. قطره های اشکاش بین قطره های بارون گم شده
بود.

گفتم:امیر چی؟!نامه چیه؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی؟!

آرزو بین اون همه اشک لبخندی زد و دهنش و باز کرد و یه چیزی گفت ولی من هیچی نفهمیدم.

چون درست همون موقع یه رعدوبرق دیگه دل آسمون و پاره کرد و صداش باعث شد که من نشنوم آرزو چی میگه..

منتظر به چشمای آرزو خیره شدم و گفتم: چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو.

آرزو لبخندش و پررنگ تر کرد و گفت: بالاخره گفت.

- کی چیو گفت؟

- امیر... بهم گفت که دوستم داره.

این و که شنیدم دیگه نفهمیدم چیکار میکنم. از خوشحالی زیاد جیغ بلندی زدم.

با شور و شوق وصف نشدنی آرزو و محکم بغل کردم.

جیغ زدم:

- گفت... بالاخره گفت.

از بغلم جداش کردم و به چشماش زل زدم.

لبخندی زدم و این دفعه بلند تر از دفعه های قبل جیغ زدم:گفت

!امیر...

یه دفعه دستشو گذاشت روی دهنم و آروم گفت:

چه خبرته دیوونه؟ چراجیغ می زنی؟

به زور دستش و از روی دهنم کنار کشیدم وجیغ زدم:

- می فهمی چی میگی؟ بالاخره داری از ترشیدگی در میای!؟

صدام و آروم تر کردم و ادامه دادم:


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر