🌈 پارت۳۴۸
#Part348
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
بینیم رو بالا میکشم ... صدای پوفی که آیهان میکشه رو از پشت سرم میشنوم ... لب میزنم : کار آیهان نیست ... اون فقط ... فقط داره .. داره جور اشتباه یکی دیگه رو به دوش می کشه ... اگه ساکته ... هیچی بهت نمیگه ، بهت حق مید...
آیهان این بار بازوم رو محکم تر میگیره ... عقب میکشه تا کنار خودش ... رو به مامان فرانک لب میزنه : چیه ؟ ... اومده راپورت داده که زدم دهن مهنش رو سرویس کردم ؟ ...
تازه می فهمم که محمد ... همون لعنتی حتما رفته پیشه مامان فرانک ... مامان فرانکی که پر اخم میگه : گفتم مراقبش باشی تا بره سر خونه زندگیش ...
ـ هستم ... تا آخرش هستم ... خدا رو میشناسی ؟ .. می خوای بچه بی پدر مادر بزرگ بشه ؟ ... کوتاه بیا بذار خانواده شون جوش بخوره ...
مامان فرانک اخم ملایمی میکنه ... اخمی که اونو گنگ نشون میده ... من میگم : دا ... داداشش ... داداشش عقدم میکنه .. هـ ... همون که ... که من بچه ش رو دارم ...
فشار دست آیهان روی بازوم بیشتر میشه .. سر بلند میکنم ، نگاهه آیهان به مامان فرانکه ... اخماش جوری گره خوردن که باز نشن ... زور داره براش ؟ ... که من زنه فردین بشم ؟ ... دوست دارم این به هم ریختنه یهویی رو اینطوری تعبیر کنم ... اگه تعبیرش این نیست پس چیه ؟ ... چیه که دست دیگه ش رو بلند میکنه و لا به لای موهاش میکشه ... لبای خشک شده ش رو با زبون تر میکنه و رو به مامان فرانک میگه : تا ... تا ماه آینده میاد ... عقدش میکنه ... گردن میگیره خبطی که کرده رو ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part348
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
بینیم رو بالا میکشم ... صدای پوفی که آیهان میکشه رو از پشت سرم میشنوم ... لب میزنم : کار آیهان نیست ... اون فقط ... فقط داره .. داره جور اشتباه یکی دیگه رو به دوش می کشه ... اگه ساکته ... هیچی بهت نمیگه ، بهت حق مید...
آیهان این بار بازوم رو محکم تر میگیره ... عقب میکشه تا کنار خودش ... رو به مامان فرانک لب میزنه : چیه ؟ ... اومده راپورت داده که زدم دهن مهنش رو سرویس کردم ؟ ...
تازه می فهمم که محمد ... همون لعنتی حتما رفته پیشه مامان فرانک ... مامان فرانکی که پر اخم میگه : گفتم مراقبش باشی تا بره سر خونه زندگیش ...
ـ هستم ... تا آخرش هستم ... خدا رو میشناسی ؟ .. می خوای بچه بی پدر مادر بزرگ بشه ؟ ... کوتاه بیا بذار خانواده شون جوش بخوره ...
مامان فرانک اخم ملایمی میکنه ... اخمی که اونو گنگ نشون میده ... من میگم : دا ... داداشش ... داداشش عقدم میکنه .. هـ ... همون که ... که من بچه ش رو دارم ...
فشار دست آیهان روی بازوم بیشتر میشه .. سر بلند میکنم ، نگاهه آیهان به مامان فرانکه ... اخماش جوری گره خوردن که باز نشن ... زور داره براش ؟ ... که من زنه فردین بشم ؟ ... دوست دارم این به هم ریختنه یهویی رو اینطوری تعبیر کنم ... اگه تعبیرش این نیست پس چیه ؟ ... چیه که دست دیگه ش رو بلند میکنه و لا به لای موهاش میکشه ... لبای خشک شده ش رو با زبون تر میکنه و رو به مامان فرانک میگه : تا ... تا ماه آینده میاد ... عقدش میکنه ... گردن میگیره خبطی که کرده رو ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۴۷ #Part347 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 خودم به خان جون گفتم جوری برام اونارو بدوزه که جز چشمام هیچی معلوم نباشه ... هیچی به معنای واقعی ... حتی شقیقه م یا هرچیزی ... دستم رو از روی چشماش برمی دارم…
🍃 پارت ۳۴۸
#Part348
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
ـ اونی که فکر می کردم نبود ...
ـ ولی حالا بچه دارین ...
ـ شانس آورده بچه داریم !
ـ تو طلاقش نمیدی ؟
ـ اون همینو می خواد ... من به خواسته ش نمی رسونمش ! ....
ـ تو داری اذیت میشی !
ـ جفتمون بسوزیم !
نفرتش رو لمس می کنم ... حس می کنم ... جفتشون ؟ ... سمت پنجره برمیگردم ... بی حرف ... فقط دلم برا همه مون می سوزه ... همه مون می سوزیم ... باز به حرف میاد : شب عروسیت تیک و تاک زدن زنت با پسر عموش رو ببینی ... روز بعد دَریدِگیش رو ... روزای بعد رسوایی های بیشتر و بدتر ... یاغی میشی از زندگیت ! ... تو فکر کن پریرخ داره تاوان دروغ هایی رو پس میده که اولین روزای آشنایی بهم گفته !
گوشیش رو از جیبش بیرون میاره .... زنگ می زنه ... به کی ؟ ... طول نمیکشه تا بفهمم وقتی صداش تو ماشین می پیچه : دارم میرم خونه ... حکم تمکین رو ببر جلو خونه ی بابای نسنانش تا دخترش رو بده ... بگو اگه نیاد سیاوش خودش میاد و میارتش ... سَمین به تو چه ؟ ... پویان من خودم خط خطی ام ... بیشتر از این صدامو درنیار ! .. آره بیارش ... شب خونه باشه ... آدم گذاشتم ... سپردم رفت کلانتری بیارنش ! ...
گوشی رو قطع میکنه و باز شماره میگیره ... این بار می فهمم کیارشه وقتی میگه : حکم اخراج ریاحی رو امضا کن ...
جا می خورم ... ریحانه رو میگه .... گوشی رو قطع میکنه و تو مشتش میگیره ... نگاه خیره م اذیتش میکنه ... لب میزنه : همه ی آدما بلدن عوضی باشن ... اگه خوبن برا اینه که فقط خودشون نخواستن ! ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part348
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
ـ اونی که فکر می کردم نبود ...
ـ ولی حالا بچه دارین ...
ـ شانس آورده بچه داریم !
ـ تو طلاقش نمیدی ؟
ـ اون همینو می خواد ... من به خواسته ش نمی رسونمش ! ....
ـ تو داری اذیت میشی !
ـ جفتمون بسوزیم !
نفرتش رو لمس می کنم ... حس می کنم ... جفتشون ؟ ... سمت پنجره برمیگردم ... بی حرف ... فقط دلم برا همه مون می سوزه ... همه مون می سوزیم ... باز به حرف میاد : شب عروسیت تیک و تاک زدن زنت با پسر عموش رو ببینی ... روز بعد دَریدِگیش رو ... روزای بعد رسوایی های بیشتر و بدتر ... یاغی میشی از زندگیت ! ... تو فکر کن پریرخ داره تاوان دروغ هایی رو پس میده که اولین روزای آشنایی بهم گفته !
گوشیش رو از جیبش بیرون میاره .... زنگ می زنه ... به کی ؟ ... طول نمیکشه تا بفهمم وقتی صداش تو ماشین می پیچه : دارم میرم خونه ... حکم تمکین رو ببر جلو خونه ی بابای نسنانش تا دخترش رو بده ... بگو اگه نیاد سیاوش خودش میاد و میارتش ... سَمین به تو چه ؟ ... پویان من خودم خط خطی ام ... بیشتر از این صدامو درنیار ! .. آره بیارش ... شب خونه باشه ... آدم گذاشتم ... سپردم رفت کلانتری بیارنش ! ...
گوشی رو قطع میکنه و باز شماره میگیره ... این بار می فهمم کیارشه وقتی میگه : حکم اخراج ریاحی رو امضا کن ...
جا می خورم ... ریحانه رو میگه .... گوشی رو قطع میکنه و تو مشتش میگیره ... نگاه خیره م اذیتش میکنه ... لب میزنه : همه ی آدما بلدن عوضی باشن ... اگه خوبن برا اینه که فقط خودشون نخواستن ! ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG