کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت183

-برو خودتو جمع کن بچه پروو

-حیا خجالتت کجا رفته خانوم خانوما

-رفته سرکوچه الاناست که برگرده

-کاراتو خوب انجام بدی ها خراب کاری نکنی توشرکت

-من خرابکاری کنم

-پس من خرابکاری میکنم

میخواستم جوابشو بدم که صدای قدم های کسی رو شنیدم

-من بعدا بهت زنگ میزنم خداحفظ

زود گوشی رو قطع کردمو توی کشو انداختم


که یهو در اناق باز شد بابا رو توی چار چوپ در دیدم

نگاهی به اتاق کرد گفت

-این پسره کوش

-راستش به من گفت به شما بگم که رفت خونشون


بابا نگاهی به ساعتش کرد گفت

-الان

-راستش امروز درباره خانواده اش صحبت کرد؛منم بهش گفتم بره گفتم که انقدر ترسو نباشه


-صد باربهت گفتم دوست ندارم بااین پسره زیاد گرم بگیری


-بخدا اقا من اصلا باهاش کاری ندارم خودش سر صحبت رو باز کرد ؛

منم دلم به حالش سوخت ؛یه ذره راهنمایشش کردم همین

بابا هوعی کشید گفت

- تمام برگه های قراداد های شرکت بابای فرهاد رو بذام بیار

-باشه الان میارم

.....

پرونده ها رو برداشتمو به سمت اتاق بابا رفتم

تقه ای به در زدمو باگفتن بیاتو بابا وارد اتاق شم

توی اتاق فقط بابا و خانوم حسینی بودن

خانوم حسینی با دیدنم لبخندی زد گفت

-به به شادی خانوم ؛خوبی گل دختر

-سلام ؛مرسی شما خوبید

-من که عالی ام؛خوب راه افتادیا؛دیگه کم کم باید به جای بابات توشرکت مدیریت کنی

به سمت بابا برگشت گفت

-سعید پیرشدیا ؛ هیچ وقت فکرشو میکردی یه روز دخترت بشه جانشینت


-خانوم حسینی ؛خیلی مونده تا شادی بخواد روی این صندلی بشینه

هرچقدر من زحمت کشیدم اونم باید همون اندازه زحمت بکشه تا بتونه بشینه روی این صندلی


-دوباره حرف های فلسفی اقا شروع شد؛خدا نکنه ادم بخواد باتو حرف بزنه ؛از حرف زدن پشیمونش میکنه

-پس وقتی میبینی اینجوریه دیگه باهام حرف نزن


-خیلی دلتون بخواد من باهاتون حرف میزنم

بابا هوفی کشید گفت

-اون برگه ها رو بده ببینم

برگه ها رو به بابا دادامو روی صندلی نشستم

-ببینم شادی خانوم اصلا وایه کنکور میخونی


-راستش نه؛ اصلا وقت نکردم

-اشکال نداره نه من و نه بابات هیچ کدوم برا کنکور نخونیدیم بدون استرس هم رفتیم سرجلسه


برگشت سمت بابا گفت

-سعید یادته شبش باهم رفتیم همه جارو گشتیم


بابا چیزی نگفت؛انگار که چیزی نشنیده

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت182 رمان پارادوکس زیر بغلمو گرفت و کمک کرد تا سمت اسانسور بریم. بی حال گفتم: _بچه ها که نفهمیدن؟؟ دکمه اسانسور و زد و همونجوری گفت: _ نه نخواستم نگرانشون کنم. خوابن همشون الان. _خوب کاری کردی. سکوت کرد و دیگه حرفی نزد. اما مشخص بود که یه چیزی ذهنشو…
#پارت183
رمان پارادوکس

با یه لبخند عمیق درحالی که اسم حامی و میکشید گفت:
_اره حااااااامی پسرخالمه.
ناخوداگاه اخمامو کشیدم تو همو گفتم:
_ خوب من متوجه منظورت نمیشم. این حرفا چه ربطی به من داره؟؟؟
یهو بدون هیچ مقدمه چینی پرسید:
_ بین و تو حامی چه چیزی هست؟؟؟
متعجب با چشامی که از تعجب زده بود بیرون پرسیدم:
_چی؟؟
_ نمیخواد انکار کنی، امروز از پشت پنجره ی هتل دیدم دارید بحث میکنید اما خوب حرفاتونو که نمیتونستم بشنوم. ولی قطعا پشت اون دعوای سنگین یه موضوعی مخفی شده.
درحالیکه استرس به جونم افتاده بود اروم گفتم:
_ اشتباه میکنی سحر. چیزی اتفاق نیوفتاده. فقط یکم راجب این سفر یهویی بحثم شد باهاش.
_بخاطر همین اون هولت داد و از حال رفتی؟؟ یا از حال رفتن تو اتاقو میخوای چجوری توجیه کنی؟؟
کلافه و عصبی گفتم:
_ اتفاقی بود. نمیخواست هولم بده. منم بد حرف زدم باهاش.
خشک و جدی پرسید:
_ به چه دلیل؟؟
_ به هم....
دستاشو به نشونه مکث اورد بالا و گفت:
_ اگه نمیخوای بگی نگو ولی با دروغای بچگانه منو احمق هم فرض نکن.
نفسمو پرصدا دادم بیرون. این مسئله ای نبود که بشه راجبش با همه حرف زد. بحث ابرو بود. جدی شدمو باصدای محکمم گفتم:
_بین من و اقای شایگان چیزی نیست فقط یه سری اختلاف نظر همیشه بینمون جنگ راه میندازه. همین.
سکوت کرد و زل زد بهم. انگار با نگاهش داشت بهم میگفت خر خودتی. ولی حرفی نزد. من چقدر ازش ممنون بودم که دیگه کشش نداد. پتورو تنم کشید و با مهربونی گفت:
_ باشه عزیزم. سعی کن استراحت کنی. منم دیگه برم. شبت بخیر.
چشامو رو هم گذاشتمو گفتم:
_ شب بخیر.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت183

نامفهوم نگاهش میکنم...

_رفته؟
کجا رفته؟ قرار بود باهم بریم بیرون...


_اخراجش کردم!
توام که دیگه از پس کارای خودت بر میای و نیازی به پرستار نداری ...... خوب بهت ساخته خدمتکار شخصی!


ابروهامو گره میزنم و با عصبانیت و تعجب میگم:

_ برای چی اخراجش کردی؟! چرا چیزی به من نگفتی؟!
اون خدمتکار من نبود.... دوست و همزبونم بود!


تمام حرکاتِ تو مخی و رو اعصابش یک طرف، پوزخند هاش که به آدم حس احمق و نفهم بودن القا میکنه یک طرف....

_دوست و هم زبونت فاسق از آب در اومد.

من دانشجوی ادبیات، در ذهنم دنبال معنی این کلمه میگردم (فاسق) یعنی بدکاره!
چه ربطی به آتنا داره؟
آتنا؟!
اصلا متوجه نمیشم!

_چی داری میگی؟!
فاسق ینی چی؟


صندلیشو عقب میکشه و بلند میشه.
یقه ی پیرهن و کراواتش رو درست میکنه و بدون جواب دادن به من راهشو میکشه و میره.

به ستوه میام و عصبی روی میز میکوبم که لیوان آب پرتقال چپه میشه و روی میز پخش میشه.

_هوی با تو دارم حرف می زنم!
مثل آدم نمیتونی جواب بدی؟!

به سمتم می چرخه و با خشم به چشمام زول میزنه و با لحن بدی میگه :

_یعنی از وقتی اومدی به خونه ام، با خودت دردسر و بی نظمی آوردی ...!
یعنی دیشب دوستتو از زیر دوتا از محافظام بیرون کشیدم و اخراجشون کردم....
یعنی اگه تحملت میکنم دور برندار و بِدون با کی داری حرف میزنی...
اَبله... !

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت183




با لحن مسخره ای گفتم:جونه شیدا؟

عصبی تر از قبل گفت:وقت گیر آوردی روانی؟

من الان اعصاب ندارم، اون وقت تو مسخره بازی در میاری؟

خنده ای کردم و گفتم:باشه. باشه. ببخشید. بقیش و بگو.

- چی می گفتم؟!

- داشتی می گفتی که این یارو سیامکه رفيقت...

آرش وسط حرفم پرید: آره دیگه

.وقتی من دستشویی بودم، این سیامک دیوونه بهم اس میده و تو اسش میگه که "چی شد راجع به خواستگاری از مهسا با دختر خاله ات حرف زدی؟"

.نگو مامان منم این اس ام اس رو می خونه.

وقتی من از دستشویی اومدم بیرون،

بنا کرد به داد و هوار کشیدن که مگه من برگ چغندرم که در مورد خواستگاریت باهام هیچ حرفی نزدی و چرا شیدا باید برای تو بره خواستگاری

و از این جور چیزا.منم اعصابم بدجور خط خطی بود داد و بیداد کردم.

یه چیزی اون گفت، یه چیزی من گفتم.

مامانم برگشت گفت که تو بیجا می کنی هنوز سنت ۲ رقمی نشده می خوای زن بگیری

.منم اعصابم خورد شد، از خونه زدم بیرون. پوفی کشیدم و گفتم: خاک تو سرت.

- چرا خاک تو سر من؟ خاک تو سر سیامک خر که اس داد.

- هم خاک تو سر اون هم خاک تو سر تو. الان کجایی؟ !!

- خونه سیامک

- می خوای چه غلطی کنی بزغاله؟

- اگه می دونستم که زنگ نمی زدم از تو کمک بخوام.

- الان مشکل خاله دقیقا چیه؟

- نمی دونم دقیقا مشکلش چیه ولی بهونه اش سن كم منه.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر