کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۲۷
#Part327

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

بهراد ـ کچل کرد ما رو بابا ... بس که حرف میزنه ...
صدای دو نفری که میشناسم ... صدای شاهین : تو خودت کاکائو دوست داری ، شاید اون دوست نداشته باشه !
صدای ماهکی که جواب میده : داره اگه تو فوضولی نکنی ...
ماهک در اتاق رو باز میکنه و داخل میاد ... اتاق رو با نگاهش زیر و رو میکنه و میگه : آیهان کو ؟ ...
لیلا چپ چپ نگاش میکنه ... شاهینی رو به من میگه : آخر سر ترکشش تو رو هم گرفت ؟ ... ( رو به لیلا ) خواهرت حامله بوده چی خورده که بروسلی زاییده ! ...
لیلا سمت بهراد برمیگرده : انگاری بچه های من خل بودن توی خونشونه ... ماهک از اتاق بیرون میره ... اون برای من نیومده ، برای آیهان اومده ... شاهین زل میزنه به من و میگه : حالت خوبه ؟ ...
بهراد ـ باس تیکه تیکه ش میکرد ... نشنیدی فرزین چی گفت ؟ ...
شاهین اخم کرده باز سمت من برمیگرده و میگه : اون پسره که باهاش رفتی اونجا کی بوده اصلا ؟...
سر در نمیارم چی میگه ... میگم : پسر ؟ ...
لیلا تند میگه : بارانم زندگی خودش رو داره ... شما فک کن کسی که دوسش داشته ! ...
چشمام گرد میشن ، لیلا هنوزم مخالفه این علاقه س ، علاقه ی من به آیهان ! ... هنوزم می ترسه که برای آیهان دردسر باشم و من خودم می دونم تا قیامت براش دردسرم ! ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۲۶ #Part326 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 میدوم ... بیرون میرم از ساختمون و از در رد میشم ... از کنار ماشینش ... صدای پاهاش رو پشت سرم نمی شنوم ... دنبالم نمیاد ... زمان میده ؟ ... پشیمون شده ؟ ... احمقی…
🍃 پارت ۳۲۷
#Part327

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

سمت دیگه ی میز ایستاده .. سرش توی گوشیشه و همزمان جواب می ده : آره ... دفعه ی قبل گفت قبل از 10 نفرستیم !
سری تکون میدم که سرش رو از گوشی بیرون میاره و میگه : سیا نیومده ؟ ...
سیاوس متنفره از اینکه سیا صداش کنن ... کیارشم اینو می دونه .... لب میزنم : بیاد بهش میگم بهش گفتی سیا !
می خنده و گوشیش رو توی جیب شلوارش هل میده و خندون و مهربون لب میزنه : هم شوخی کردی هم خندیدیا ! ... آشتی ؟!
با صدا خندون و گوشه های چشم چروک شده از خنده لب میزنم : آشتی !
ابروهاش رو بالا می ندازه و میگه : پس قهوه مهمون مـ ...
درهای آسانسور باز میشن .... سیاوش داخل میاد و حرف کیارش نیمه می مونه .... عصبیه ... خیلی عصبیه ... لبخند روی لبام خشک میشه ... شکل کیارشی که جا خورده به سیاوش نگاه میکنه ... گوشیش رو بیخ گوشش گرفته آخه و صداش رو بالا برده :
ـ به جهنم ... جمعش کن میگم ... پویان داری زر می زنی ... داری زر می زنی ... گِل بگیر دهنش رو ... چطور خفه ش کردی تا الان که لال شده بود ... لالش کن ! .... زدم که زدم ....
میره تا اتاقش و در اتاقش رو به هم می کوبه ... نه منو محل میده ... نه کیارش رو ... کیارش آب دهنش رو قورت میده و لب میزنه : غلط نکنم پریرخ باز یه گوهی خورده !
وا میرم ... قلبم تند میکوبه و دلشوره میگیرم ... کیارش تند میره تا اتاق سیاوش و گوشی تلفن روی میز زنگ می خوره ... یه بند و پشت سر هم ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG