🌈 پارت۳۲۳
#Part323
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
فرزین مکث میکنه .... اخم میکنه ... آیهان سکوت میکنه ... تهش دست بلند میکنه و دست فرزین رو هل میده ... لب میزنه : آب زیادی گِل آلوده ، ماهی می چسبه ؟ ...
فرزین لب میزنه : سرش شکسته ! ...
ـ شکسته بندی ؟ ... خودم زدم ، خوب کردم ! ...
ـ آیهان دست روی زن بلند نمیکنه ! ...
ـ امروز نامردم ! ... پس مراقب خودت باش ...
فرزین ساکت میشه .... هر دو از جواب دادن به همدیگه کم نیاوردن تا وقتی که آیهان گفته نامرده ... بی حال میشم ... سر انگشتام گز گز میکنن و پلک هام ... سخته باز نگهشون دارم ...
پاهام شل میشن ... می خوام زمین بخورم ... آیهان زودتر خم میشه و روی دستاش بلندم میکنه ... دستام جون ندارن اما ... اما وقت بیرون میزنیم از ساختمون ... وقتی میبینم این به هم ریختگی آیهان رو ... بی جون تر لب میزنم :
ـ مـ ... مرسی که اومدی ! ..
سرجاش می مونه ... وسط این باغ ... لا به لا ی مامورایی که میان و میرن ... زیر همین آسمون که آفتابش چشمم رو می زنه ... می مونه و نگاهش رو پایین میاره ... تا من ! .... تا منه آشفته ای که خون توی صورتم خشک شده و حالا از شقیقه م راه گرفته و راه رفتنش روی گوشم رو حس می کنم .... عوضش بچه م زنده س ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part323
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
فرزین مکث میکنه .... اخم میکنه ... آیهان سکوت میکنه ... تهش دست بلند میکنه و دست فرزین رو هل میده ... لب میزنه : آب زیادی گِل آلوده ، ماهی می چسبه ؟ ...
فرزین لب میزنه : سرش شکسته ! ...
ـ شکسته بندی ؟ ... خودم زدم ، خوب کردم ! ...
ـ آیهان دست روی زن بلند نمیکنه ! ...
ـ امروز نامردم ! ... پس مراقب خودت باش ...
فرزین ساکت میشه .... هر دو از جواب دادن به همدیگه کم نیاوردن تا وقتی که آیهان گفته نامرده ... بی حال میشم ... سر انگشتام گز گز میکنن و پلک هام ... سخته باز نگهشون دارم ...
پاهام شل میشن ... می خوام زمین بخورم ... آیهان زودتر خم میشه و روی دستاش بلندم میکنه ... دستام جون ندارن اما ... اما وقت بیرون میزنیم از ساختمون ... وقتی میبینم این به هم ریختگی آیهان رو ... بی جون تر لب میزنم :
ـ مـ ... مرسی که اومدی ! ..
سرجاش می مونه ... وسط این باغ ... لا به لا ی مامورایی که میان و میرن ... زیر همین آسمون که آفتابش چشمم رو می زنه ... می مونه و نگاهش رو پایین میاره ... تا من ! .... تا منه آشفته ای که خون توی صورتم خشک شده و حالا از شقیقه م راه گرفته و راه رفتنش روی گوشم رو حس می کنم .... عوضش بچه م زنده س ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۲۲ #Part322 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 لب میزنه : مطمئن باش اهل رابطه ی کثیف نیستم ! ... تو که نمی خوای با مانتوی خونی توی محله تون جولون بدی! .... اخم می کنم و میگم : قرارم نیست توی خونه ی تو…
🍃 پارت ۳۲۳
#Part323
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
سمت سیاوش برمیگردم ... ترس ؟ ... از تنها شدن ؟ ... نه ... واقعا نترسیدم ... شایدم چون بار اولم نیست با سیاوش تنها میشم و این بار استرس هم ندارم ... خودش گفته صبر می کنه تا خودم بخوام و منو ببینه ... اون همه چیز رو به سوختگی ربط میده و در واقع همه چیز همین سوختگی نیست ! ...
*
صدای آب قطع نمیشه ... الان وقت دوش گرفتنه ؟ ... نمیدونم ... با خودم فکر می کنم شاید فقط خواسته راحت باشم ... اصلا این لباسای زنونه و این مانتوی شیکی که بهم داده اینجا چیکار میکنه ؟ ... یه خونه ی دوبلکس شیک با وسایل کامل ... راهپله های مارپیچ از گوشه ی سالن ...
لباسای کثیفم رو دستم میگیرم و میرم تا آشپزخونه ی اُپن کنار سالن ... کابینت های شکیل و چیدمان شیکش .. چرا باید یه خونه ی جدا داشته باشه ؟ ... اونم وقتی پر از لباسای زنونه س ؟ ...
رو به آشپزخونه ایستادم و لباسام بغلم موندن ... بغضم میگیره وقتی فکر میکنم با خودم یعنی چند نفرو اورده تو این خونه ؟ ... خونه ی مجردی برای یه آقای متاهل ، چه معنی می تونه داشته باشه ؟ ...
صدای باز و بسته شدن در حموم رو می شنوم ... پاهام درد میکنه ... زیر شکمم .. کمرم ... خوب نیست حالم ... لباسام هنوزم تو بغلم موندن و بغض لعنتیم قایم نمیشه ...
ـ چیزی می خوای ؟ ...
صداش از پشت سرم میاد و سمتش برنمیگردم ... صدام خش داره ... یه صدایی که برای منشی یه نفر نیست که اولین باره اومده خونه ش ... صدای یه معشوقه س که انگار عشقش بهش خیانت کرده ... صدای پریرخه که لب میزنه : چند نفرو اوردی تو این خونه ؟! ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part323
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
سمت سیاوش برمیگردم ... ترس ؟ ... از تنها شدن ؟ ... نه ... واقعا نترسیدم ... شایدم چون بار اولم نیست با سیاوش تنها میشم و این بار استرس هم ندارم ... خودش گفته صبر می کنه تا خودم بخوام و منو ببینه ... اون همه چیز رو به سوختگی ربط میده و در واقع همه چیز همین سوختگی نیست ! ...
*
صدای آب قطع نمیشه ... الان وقت دوش گرفتنه ؟ ... نمیدونم ... با خودم فکر می کنم شاید فقط خواسته راحت باشم ... اصلا این لباسای زنونه و این مانتوی شیکی که بهم داده اینجا چیکار میکنه ؟ ... یه خونه ی دوبلکس شیک با وسایل کامل ... راهپله های مارپیچ از گوشه ی سالن ...
لباسای کثیفم رو دستم میگیرم و میرم تا آشپزخونه ی اُپن کنار سالن ... کابینت های شکیل و چیدمان شیکش .. چرا باید یه خونه ی جدا داشته باشه ؟ ... اونم وقتی پر از لباسای زنونه س ؟ ...
رو به آشپزخونه ایستادم و لباسام بغلم موندن ... بغضم میگیره وقتی فکر میکنم با خودم یعنی چند نفرو اورده تو این خونه ؟ ... خونه ی مجردی برای یه آقای متاهل ، چه معنی می تونه داشته باشه ؟ ...
صدای باز و بسته شدن در حموم رو می شنوم ... پاهام درد میکنه ... زیر شکمم .. کمرم ... خوب نیست حالم ... لباسام هنوزم تو بغلم موندن و بغض لعنتیم قایم نمیشه ...
ـ چیزی می خوای ؟ ...
صداش از پشت سرم میاد و سمتش برنمیگردم ... صدام خش داره ... یه صدایی که برای منشی یه نفر نیست که اولین باره اومده خونه ش ... صدای یه معشوقه س که انگار عشقش بهش خیانت کرده ... صدای پریرخه که لب میزنه : چند نفرو اوردی تو این خونه ؟! ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG