کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت148

یهو باصدای داد جیغ از بغل خانوم حسینی اومدم بیرون که فرهاد داد زد


-عروس دوماد اومدن


-یه ان حس کردم.پاهام هیچ توانی ندارن


داشتم میفتادم که خانوم حسینی منو
گرفت

وبعد به سمت عروس داماد رفتیم باحسرت بهشون.نگاه میکردم اشک می ریختم به مهشید نگاه میکردم


که خوشحال بود همه چیزش عالی لباس سفید بلند گیپور دارش که زیبایش رو صد برار کرده بود

واما مرد رویاهام اونم.مثل مهشید یه دست کت شلوار سفید پوشیده بود


شاهین مهشید به طرفم اومدن اول شاهین اومد پیشم بغلم کرد گفت


- ایشالله قسمت توهم میشه خانوم کوچولو باگفتن.حرفش گریه ام شدید تر شد

ولی من دوست داشتم قسمتم باتو باشه نه کس دیگه ای


مهشید سفت بغلم کرد گفت

-چقدر خوشگل شدی


ازش متنفر شده بودم اون بود که شاهین ازم گرفت تمام این مدت به انتقام بهش فکر میکردم....


توی میز تنها بودم همه وسط داشتن میرقصیدن ولی من با حسرت به جایگاه عروس دوماد نگاه میکردم


وهرچند لحظه بغضمو باسختی قورت میدادم

-شادی

انقدر توی فکر بودم که اصلا نفهمیدم کیی فرهاد اومده بود


زود گونمو که بخاطر اشکام پاک شده بودن رو پاک کردمو گفتم

-بله


-چرا اینجوری شدی


-چه جوری


دستشو به سمت شاهین مهشید برد گفت


-چرا اینجوری نگاهشون میکنی؛انقدر باحسرت؛چیزی شده

-نه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت147 رمان پارادوکس چمدونو که بستم نگاهم به ساعت افتاد که 9 شبو نشون میداد. رو کردم به آمین و گفتم: _ بنظرت الان برم یه سر به مامان بزنم زشته؟ نگاهی به ساعت انداخت و گفت: _ فردا بری بهتر نیست؟ چپ چپ نگاش کردمو گفتم: _ فردا ساعت8 پروازه. من باید ساعت6…
#پارت148
رمان پارادوکس


تلفنو که قطع کردم پروانه گفت:
_خونه نبودن؟
_ بودن. چطور مگه؟
با تعجب پرسید:
_وا پس چرا نرفتی ؟
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:
_به دو دلیل اول اینکه هم دیر وقت بود دوم اینکه حوصلم نمیکشید.
درحالیکه بهم چشم غره میرفت گفت:
_تنبل. خجالت نمیکشی؟اومدیمو من شانس بیارم و تواین سفر مردی،نباید بامامانت خدافظی میکردی؟
چشام از کاسه زد بیرون. با تعجب گفتم:
_پری؟؟
_پریو مرگ. مگه دروغ میگم؟؟
_یه زبونم لال بگی بد نیست
_ حالا من زبونم لال بگم عزراییل میترسه بیاد طرفت؟؟؟
مشتی به بازوش زدموگفتم:
_گمشو بیشعور. مگه تو این دنیا جاتو تنگ کردم؟؟؟
_ نه ولی کم هم حرصم نمیدی.
پتو بالشتمو با غیض پرت کردم رو زمینو گفتم:
_من میکپم. بلکه تو خواب مردم توام راحت شی.
بعد رومو ازش گرفتم و پشت بهش خوابیدم. چند لحظه بعد صداش اومد:
_آمین ناراحت شدی؟
درحالیکه خواب حسابی مهمون چشام شده بود با لحن خماری گفتم:
_ نه. دیگه به چرت و پرت گوییات عادت کردم.
صدای جیغش بلند شد و پشت بندش شروع کرده به غرغر کرد که دیگه چشام سنگین شد و نفهمیدم کی خوابم برد

🍃 @kadbanoiranii
#پارت148


سرمو به طرفین تکون میدم.

ابروهاش بالا می پره :

_نه؟!
تو نمیدونی پدرت باید رضایتنامه امضا کنه؟!
مگه میشه بهشون نگی؟


به تمام اینها فکر کردم و به یک راه حل رسیدم ...


_اگه هومان کمکم کنه و با پارتی خودش رضایتنامه رو امضا کنه، دیگه لازم نیست پدرم بیاد...


_واقعا از کارات سر در نمیارم!
غیر قابل درکه واسم!
چرا نمیخوای باهاشون حرف بزنی یا حتی برای این عمل که باید کنارت باشن بهشون اطلاع نمیدی؟!
دوستشون نداری؟


_من دوستشون دارم، خیلی زیاد...
برای همین نمیخوام اذیتشون کنم...


کلافه و عصبی پلک هامو می بندم.

_آتنا میشه دیگه هیچ سوالی از من نپرسی!
به اندازه ی کافی بلاتکلیف و سردرگم هستم...!

تا جایی که امکان داره روی صندلی سُر میخوره وعقب میکشه :


_متاسفم نمیخواستم دخالت کنم.


میدونم که ازم دلگیر شده اما حرف بدی نزدم که بخوام بخاطرش ازش دلجویی کنم.

سین جیم شدن روانمو از اینی که هست مخشوش تر میکنه و باید اینو به آتنا می فهموندم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت148




مامان روبه روی من نشسته بود و زل زده بود بهم.

وقتی دید دارم نگاهش می کنم لبخندی زد و گفت: چه قدر زود بزرگ شدی عزیزم.

متعجب گفتم:مامان خوبی؟!

- آره عزیزم.

- مطمئنی؟

- آره.

شونه ای بالا انداختم و مشغول خوردن شدم

. مامان هنوزم داشت خیره خیره نگاهم می کرد.

سابقه نداشت مامان انقدر مهربون بشه. یعنی چی شده؟

شیشه مربا رو جلوی من گذاشت و مهربون گفت:مربا بخور عزیزم.

متعجب نگاهش کردم. مامان مام ترشی نخوره یه چیزی میشه ها! چقدر مهربون شده!

دوباره مشغول خوردن شدم. صدای مامان و شنیدم:خاله ات زنگ زده بود.

لبخندی زدم و گفتم: واقعا؟!حالش خوب بود؟!

آرش؟ آروین؟ عمو؟

- آره.همه خوب بودن. سری تکون دادم و یه لقمه بزرگ مربارو کردم تو دهنم.

مامان بهم خیره شد و گفت: آرش دیروز به تو زنگ زده بود؟

دهنم و باز کردم تا یه چیزی بگم که لقمه پرید تو گلوم و به سرفه افتادم.

مامان با نگرانی فنجون چای و به دستم داد و چند بار پشت سرهم زد پشتم.

چایی و سرکشیدم. چشمام از اشک خیش شده بود.

چند بار سرفه کردم. حالم بهتر شده بود.

یهو گوشیم زنگ خورد.ای بابا تو این هیری ویری چه وقت زنگ خوردنه؟

از توی کیفم بیرونش آوردم و دکمه سبز رنگ و فشار دادم:


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر