کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت140 هیچ حرفی بینمون رد بدل نمیشد؛ دوتامون توی شوک بودیم؛ که باصدای زنگ ایفون به خودمون اومدیم زود از روش بلند شدم به طرف ایفون رفتم..... توی اتاق نشستم همش به اتفاق امروز فکر میکردم یه ان یاد فیلم هندی افتادم که دختر پسر روهم میفتن ساعت ها بهم…
#پارت141
رمان اشتباه
بعد از تموم شدن حرفش چشمکی بهم زد اروم خندید؛حرصمو واقعا دراورده بود هوفی کشیدمو دوباره مشغول خوردن شدم
رفتم پیشش روی مبل نشستمو گفتم
-اینکارا یعنی چی شاهین الکی دعا میکنی که خانوم حسینی برگرده
-وا چی کار کردم مگه دعا کردم؛شاید خدا دعامو شنید
چب چب نگاهش کردمو از روی مبل بلند شدم که شاهین مچ دستموگرفت
-اون نگاه تو ازم دریغ نکن ؛که نگاهت دنیای منه
باتعجب بهش نگاه کردم
که بادیدن صورتم شروع کرد به خندیدن
اخمی بهش کردمو مچ دستمو از تو دستش دراوردم مسخره ای بهش گفتمُ به سمت اتاق رفتم
همش حرفشو تکرار میکردم
-اون نگاه تو ازم دریغ نکن ؛که نگاهت دنیای منه
........
روز های همینجوری میگذشت ومن بیشتر عاشق مرد کابوس بچگی ام میشدم جاهای مختلفی باهم میرفتیم؛
به دور از چشم بابا
.....
توی کافی شاب باشاهین نشسته بودیم
-شادی به عشق در یک نگاه اعتقاد داری
-نه؛به نظرم عشق در یک نگاه دوروغه عشق باید در گذر زمان به وجود بیاد عشق توی یه نگاه پایدار نیس
-ولی برعکس من به عشق در یک نگاه اعتقاد دارم
یه دستی زدم بهش گفتم
-حالا عاشق کی توی یه نگاه شدی
خنده ای کرد گفت
-خانوم کوچولو میخوای به من یه دستی بزنی
-یه دستی برا چی بزنم
-اونی که فکر میکنی منم خودتی
.......
شاهین همش در مورد عشق عاشقی باهام حرف میزد بعضی موقع ها انقدر ازم در مورد عشق ازم سول میپرسید دوست داشتم داد بزنم بگم
-من عاشقتم
ولی میدونم که امکان پذیر نیست
.....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
رمان اشتباه
بعد از تموم شدن حرفش چشمکی بهم زد اروم خندید؛حرصمو واقعا دراورده بود هوفی کشیدمو دوباره مشغول خوردن شدم
رفتم پیشش روی مبل نشستمو گفتم
-اینکارا یعنی چی شاهین الکی دعا میکنی که خانوم حسینی برگرده
-وا چی کار کردم مگه دعا کردم؛شاید خدا دعامو شنید
چب چب نگاهش کردمو از روی مبل بلند شدم که شاهین مچ دستموگرفت
-اون نگاه تو ازم دریغ نکن ؛که نگاهت دنیای منه
باتعجب بهش نگاه کردم
که بادیدن صورتم شروع کرد به خندیدن
اخمی بهش کردمو مچ دستمو از تو دستش دراوردم مسخره ای بهش گفتمُ به سمت اتاق رفتم
همش حرفشو تکرار میکردم
-اون نگاه تو ازم دریغ نکن ؛که نگاهت دنیای منه
........
روز های همینجوری میگذشت ومن بیشتر عاشق مرد کابوس بچگی ام میشدم جاهای مختلفی باهم میرفتیم؛
به دور از چشم بابا
.....
توی کافی شاب باشاهین نشسته بودیم
-شادی به عشق در یک نگاه اعتقاد داری
-نه؛به نظرم عشق در یک نگاه دوروغه عشق باید در گذر زمان به وجود بیاد عشق توی یه نگاه پایدار نیس
-ولی برعکس من به عشق در یک نگاه اعتقاد دارم
یه دستی زدم بهش گفتم
-حالا عاشق کی توی یه نگاه شدی
خنده ای کرد گفت
-خانوم کوچولو میخوای به من یه دستی بزنی
-یه دستی برا چی بزنم
-اونی که فکر میکنی منم خودتی
.......
شاهین همش در مورد عشق عاشقی باهام حرف میزد بعضی موقع ها انقدر ازم در مورد عشق ازم سول میپرسید دوست داشتم داد بزنم بگم
-من عاشقتم
ولی میدونم که امکان پذیر نیست
.....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت140 رمان پارادوکس باید جوری رفتار میکردم که متوجه بد بودن حالم نمیشد. اروم نشستمو پامو رو پام انداختم. زل زدم بهش: _خوبی؟ یه تای ابرومو انداختم بالا و گفت: _ فکر نکنم برای احوالپرسی صدام کرده باشی.. سرشو سمت چپ میزش خم کرد و از تو کشوی بغل میزش یه بسته…
#پارت141
رمان پارادوکس
بازم حرفی نزدم. پامو که از در گذاشتم بیرون سحر جلوم ظاهر شد. با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_ تو اتاقشه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
_ اره.
برگشتم سمتش که دیدم خسته سرشو رو میز گذاشته. سحر بادیدنش وارد اتاق شد و نگران گفت:
_ حامی؟
سرشو بلند کرد. اول نگاهشو به من دوخت. از قرمزی چشماش ترسیدم. بعد سرشو سمت سحر برگردوند و گفت:
_ بله؟
سحر نزدیک تر شد و پرسید:
_ چته حامی؟ حالت خوب نیست؟
دیگه واینستادم که جواب بده. سریع خودمو از اونجا دور کردم. حامی؟ پس اسمش حامی بود. بعد سه سال بالاخره اسم کسی که بهم تجاوز کرد و فهمیدم. حامی.. پوزخند رو لبم نشست. هیچ کدوم از رفتاراش و اخلاقاش مثل اسمش نبود. هیچکدوم.
******
برگشتم تو اتاق. پروانه منتظرم بود با دیدنم گفت:
_ اومدی.
_ اره عزیزم. بریم غذا بخوریم خیلی گرسنمه.
_ باشه بیا.
بسته پولو تو کیفم گذاشتم و رفتم پشت میزم. زیر لب بسم الهی گفتمو مشغول خوردن شدیم.بعد غذا پروانه از جاش بلند شد و گفت:
_ من دیگه برم. شب میای؟
لبخندی به روش پاشیدمو گفتم:
_ میام.
_ پس منتظرتم. فعلا.
از جام بلند شدمو تا دم در همراهش رفتم و اروم گفتم:
_ بسلامت
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
بازم حرفی نزدم. پامو که از در گذاشتم بیرون سحر جلوم ظاهر شد. با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_ تو اتاقشه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
_ اره.
برگشتم سمتش که دیدم خسته سرشو رو میز گذاشته. سحر بادیدنش وارد اتاق شد و نگران گفت:
_ حامی؟
سرشو بلند کرد. اول نگاهشو به من دوخت. از قرمزی چشماش ترسیدم. بعد سرشو سمت سحر برگردوند و گفت:
_ بله؟
سحر نزدیک تر شد و پرسید:
_ چته حامی؟ حالت خوب نیست؟
دیگه واینستادم که جواب بده. سریع خودمو از اونجا دور کردم. حامی؟ پس اسمش حامی بود. بعد سه سال بالاخره اسم کسی که بهم تجاوز کرد و فهمیدم. حامی.. پوزخند رو لبم نشست. هیچ کدوم از رفتاراش و اخلاقاش مثل اسمش نبود. هیچکدوم.
******
برگشتم تو اتاق. پروانه منتظرم بود با دیدنم گفت:
_ اومدی.
_ اره عزیزم. بریم غذا بخوریم خیلی گرسنمه.
_ باشه بیا.
بسته پولو تو کیفم گذاشتم و رفتم پشت میزم. زیر لب بسم الهی گفتمو مشغول خوردن شدیم.بعد غذا پروانه از جاش بلند شد و گفت:
_ من دیگه برم. شب میای؟
لبخندی به روش پاشیدمو گفتم:
_ میام.
_ پس منتظرتم. فعلا.
از جام بلند شدمو تا دم در همراهش رفتم و اروم گفتم:
_ بسلامت
🍃 @kadbanoiranii
#ادامه_رمان_گل_یاس
#پارت141
صدای پیامک و لرزش کوتاه گوشیم روی میز، حواسمو پرت میکنه.
(Come tonight baby?)
(امشب بیام عزیزم؟)
نه امشب وقتش نبود....
در جوابش می نویسم :
(No, I'm not bored.)
(نه حوصله اتو ندارم. )
به چند ثانیه نکشیده که پاسخ میده :
(But I have adorned myself for you 🥺)
(اما من خودمو برای تو آماده کردم)
کلافه گوشیو کنار میزارم و جوابشو نمیدم.
اینکه اون دختر خودشو برای با من بودن آماده کرده، هیچ اهمیتی نداره چون حس و حالشو ندارم.
چند وقتی هست که دلم نمیخواد هیچ دختری رو به تختم راه بدم.
وقتی همیشه رابطه رو نصفه رها میکنم و کسی نمیتونه احساسات و غرایضم رو اونجور که باید برانگیخته کنه، ترجیح میدم، باهاشون نخوابم.
دوسه دفعهای زنگ میزنه و وقتی جوابی نمیگیره، ادامه نمیده...
اینم مثل تمام دخترای قبلی...
فرقی نداره.
هیچ فرقی...
همشون دنبال یه نفرن که نیاز جسمشونو برطرف کنه و بهشون لذت بده...
و بعد با افتخار پز اینو بدن که برای یه شب تونستن با من باشن.
اینکه در برابر خشونت و سختی من تو رابطه دووم میارن، بایدم به خودشون ببالن...
پوزخندی روی لبم نقش می بنده و هوفی میکشم و تمام این افکار بیهوده رو پس میزنم.
از پشت میز بلند میشم و خوندن بقیه ی تحقیق ها رو به وقت دیگه ای موکول میکنم و برای خوردن عصرونه به طبقه ی پایین میرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت141
صدای پیامک و لرزش کوتاه گوشیم روی میز، حواسمو پرت میکنه.
(Come tonight baby?)
(امشب بیام عزیزم؟)
نه امشب وقتش نبود....
در جوابش می نویسم :
(No, I'm not bored.)
(نه حوصله اتو ندارم. )
به چند ثانیه نکشیده که پاسخ میده :
(But I have adorned myself for you 🥺)
(اما من خودمو برای تو آماده کردم)
کلافه گوشیو کنار میزارم و جوابشو نمیدم.
اینکه اون دختر خودشو برای با من بودن آماده کرده، هیچ اهمیتی نداره چون حس و حالشو ندارم.
چند وقتی هست که دلم نمیخواد هیچ دختری رو به تختم راه بدم.
وقتی همیشه رابطه رو نصفه رها میکنم و کسی نمیتونه احساسات و غرایضم رو اونجور که باید برانگیخته کنه، ترجیح میدم، باهاشون نخوابم.
دوسه دفعهای زنگ میزنه و وقتی جوابی نمیگیره، ادامه نمیده...
اینم مثل تمام دخترای قبلی...
فرقی نداره.
هیچ فرقی...
همشون دنبال یه نفرن که نیاز جسمشونو برطرف کنه و بهشون لذت بده...
و بعد با افتخار پز اینو بدن که برای یه شب تونستن با من باشن.
اینکه در برابر خشونت و سختی من تو رابطه دووم میارن، بایدم به خودشون ببالن...
پوزخندی روی لبم نقش می بنده و هوفی میکشم و تمام این افکار بیهوده رو پس میزنم.
از پشت میز بلند میشم و خوندن بقیه ی تحقیق ها رو به وقت دیگه ای موکول میکنم و برای خوردن عصرونه به طبقه ی پایین میرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت141
خندید و گفت: هیچی.
فقط همچین یه ذره خل وضعی!
داشت حرفی و که به آرش زدم به خودم می زد!
بچه پرروی خودشیفته ی چلغوز؛ باجیغ گفتم:من خل وضعم؟!
مسعود سرش و به علامت تایید تکون داد.
هنوزم داشت می خندید. کیفم واز روی صندلی
برداشتم و از جام بلند شدم.
رو بروش ایستادم و گفتم:ببین مسعود خان من دوست دخترت نیستم که هرچی از دهنت در اومد
بهم بگی من مثل اون بیچاره ها دوستت ندارم
که از ترس از دست دادنت
، جلوی حرفای مفتت خفه خون بگیرم
.هیچ صمیمیتی بین ما وجود نداره که تو به خودت اجازه دادی به من بگی خل وضع
. در ضمن محض اطلاع شما (صدام و بردم بالا و جیغ زدم:) خل وضع خودتی و اون دوست دخترای عین دراکولات!
و از جلوش رد شدم و به سمت پله های دانشگاه رفتم.
پسره پررو
فکر کرده کیه که با من اینجوری حرف می زنه؟!
غلط کرده. پسره دختر باز خود شیفته عوضی.
هرروز یه دوست دختر می گیره.
خاک تو سرش کنن.مرده شورش و ببرن.
ایشاا... بره زیر تریلی ۱۸ چرخ بمیره من از دستش راحت شم
بالاخره به در کلاس رسیدم.
به ساعتم یه نگاه انداختم. ساعت یه ربع به ۱۰ بود. تصمیم گرفتم، این
همین کارم کردم و مشغول بازی کردن شدم.
پنج دقیقه بیشتر به تموم شدن کلاس نمونده بود که مسعود و دیدم.
با اخمای درهم داشت از پله ها بالا میومد.
به سمت من اومد و روی دورترین صندلی از من نشست.
منم اصلا بهش محل ندادم و به بازی کردنم ادامه دادم.
انگار نه انگار که اصلا مسعودیم هست؟
باصدای باز شدن در کلاس به خودم اومدم و
گوشیم و پرت کردم تو کیفم. مقنعه ام و یه ذره
جلو کشیدم و موهام و دادم تو
.از جام بلند شدم. مسعودم بلند شد و به سمت استاد رفت که داشت از کلاس خارج می شد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خندید و گفت: هیچی.
فقط همچین یه ذره خل وضعی!
داشت حرفی و که به آرش زدم به خودم می زد!
بچه پرروی خودشیفته ی چلغوز؛ باجیغ گفتم:من خل وضعم؟!
مسعود سرش و به علامت تایید تکون داد.
هنوزم داشت می خندید. کیفم واز روی صندلی
برداشتم و از جام بلند شدم.
رو بروش ایستادم و گفتم:ببین مسعود خان من دوست دخترت نیستم که هرچی از دهنت در اومد
بهم بگی من مثل اون بیچاره ها دوستت ندارم
که از ترس از دست دادنت
، جلوی حرفای مفتت خفه خون بگیرم
.هیچ صمیمیتی بین ما وجود نداره که تو به خودت اجازه دادی به من بگی خل وضع
. در ضمن محض اطلاع شما (صدام و بردم بالا و جیغ زدم:) خل وضع خودتی و اون دوست دخترای عین دراکولات!
و از جلوش رد شدم و به سمت پله های دانشگاه رفتم.
پسره پررو
فکر کرده کیه که با من اینجوری حرف می زنه؟!
غلط کرده. پسره دختر باز خود شیفته عوضی.
هرروز یه دوست دختر می گیره.
خاک تو سرش کنن.مرده شورش و ببرن.
ایشاا... بره زیر تریلی ۱۸ چرخ بمیره من از دستش راحت شم
بالاخره به در کلاس رسیدم.
به ساعتم یه نگاه انداختم. ساعت یه ربع به ۱۰ بود. تصمیم گرفتم، این
همین کارم کردم و مشغول بازی کردن شدم.
پنج دقیقه بیشتر به تموم شدن کلاس نمونده بود که مسعود و دیدم.
با اخمای درهم داشت از پله ها بالا میومد.
به سمت من اومد و روی دورترین صندلی از من نشست.
منم اصلا بهش محل ندادم و به بازی کردنم ادامه دادم.
انگار نه انگار که اصلا مسعودیم هست؟
باصدای باز شدن در کلاس به خودم اومدم و
گوشیم و پرت کردم تو کیفم. مقنعه ام و یه ذره
جلو کشیدم و موهام و دادم تو
.از جام بلند شدم. مسعودم بلند شد و به سمت استاد رفت که داشت از کلاس خارج می شد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر