کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۸۸
#Part288

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

صدای قدم هاش و بعد بالا پایین شدن دستگیره ای که من قفلش کردم ... تهش باز نشدن در و عصبی شدنش ...
ـ باران باز کن ... باران خوبی ؟...
نمی خوام بیشتر به همش بریزم ... از جا بلند میشم و کلید رو می چرخونم ... در که باز میشه می بینمش ... موهاش تقریبا آشفته س ... اخم داره و آستین پیراهن مردونه ی مشکی رنگش رو تا ساعد تا زده ... با دیدنم جا میخوره .. جلو میاد و کمی خم میکنه گردنش رو ، زل میزنه به من ...
ـ چی شده ؟ ... کسی چیزی گفته ؟ ... کسی اومده ؟ ... چرا خونه تنهایی ؟... لیلـ ...
بین گفته هاش ... خونسرد و ملایم لب میزنم : سلام ! ...
مکث میکنه ... ساکت میشه ... لبخند میزنم و میگم : خونه موندم ... دوست نداشتم جایی برم ... شام خوردی؟
ـ الان وقته از شام حرف زدنه ؟ ... چشات شکل توپه گلف شده و تو از شام حرف میزنی ؟ ....
نگاش پایین میاد تا شکمم ... خیلی وقته خجالت نمیکشم ازش ... اونقدری هوله که نمی فهمه چیکار میکنه ... نمی فهمه و کف دستش رو روی شکمم میذاره ... میگه : چیزیش شده ؟ ....
سرخ میشم ... دست بلند میکنم و مچ دستش رو میکشم تا عقب هلش بدم که در عوض جلو میاد ... عادت شده براش این تکیه دادنه پیشونیم به قفسه ی سینه ش ؟ ... این بغله نصف و نیمه ؟ ..
این بار می فهمم .. حس میکنم ... که روی سرم رو نرم می بوسه ... حس میکنم و دلم میگیره برای خودم ... برای این تکلیفی که مشخص نیست ... میگه :
ـ گریه چرا ؟ ... نگفتم هرچی شد بهم بگو من هستم ؟ ...
دردم خودشه ... درد میکنه جایی بین قفسه ی سینه م ... جایی که قلبم توش خونه داره و توی اون جای آیهانه ! ... عقب میرم ... فاصله میگیرم ازش ... میگم : اذیت شدی ؟ ...
اخم ملایمی میکنه : بابته ؟ ...



🍃 @Kadbanoiranii
🍃 پارت ۲۸۸
#Part288

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

تهش جلو میرم تا تلفن روی زمین خورده و اونو از روی زمین برمی دارم ... وصلش میکنم ... شماره ی سیاوش رو حفظم ... شماره می گیرم ... بوق می خوره ... کی ... دو تا ... لبم رو از داخل می جوم تا وقتی که صداش رو بشنوم !
ـ بله !
ـ سـ ... سیاوش !
اولین باره صداش می کنم ... این مدلی .. اینقدر صمیمی ... خودش جا خورده که با مکث لب میزنه : جان !
جان ؟! ... اونم اولین باره اینو میگه ... تکون خوردن دلم رو حس میکنم ... خود به خود بغضم میگیره ... صدام خش برمی داره ...
دور و برش شلوغه ... صدای جوشکاری میاد ... صدای چند تا مرد ... صدای میله ها و فلز هایی که کوبیده میشن .. سر ساختمونه ؟!
آب دهنم رو قورت میدم و میگم : من کاری نکردم !
بازم مکث میکنه ... اصلا این زنگ زدن و این لحن و این بغض سرتا پاش یعنی خبریه ... پس حق داره با مکث و تردید بپرسه : چی شده !؟
دهن باز میکنم جواب بدم که قطع میشه ... نه بوق ... نه صدا ... هیچیه هیچی ! ... صدایی که از پشت سرم میگه :
ـ سیاوش!
کسی که با دهن کجی حرف میزنه ... کسی که داره اَدای منو در میاره ! عقب برمیگردم ... با دیدن شهروز وا میرم ... خندون میگه : چیه ؟ ... راپورت دادنت نیمه موند ؟ ...
ـ خیلی کثافتی !
ـ خیلی نه ... خیلی خیلی ! ... حالا حالا ها کجاشو دیدی ؟... دفتر به هم ریخته س ... دوربینارو دست کاری کنم حله ... شماره ت توی گوشیم هست که تو زنگ زدی امروز !
راست میگه ... گوشی دفترش رو برنداشته بود .. باید حساب کتاب پیمانکارو انجام میداد ... پیمانکاری که هزار بار به من زنگ زده بود ! ... منم به شهروز زنگ زده بودم تا زودتر به کارش رسیدگی کنه ... خودش به حرف میاد :
ـ کی می دونه برا عزتی زنگ زدی یا زنگ زدی من بیام پیشت ؟


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG