کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۷۷
#Part277

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

ـ اینه ؟ ...
نگاه میکنم به بسته ی فریزری که درآوردم و روی سینک گذاشتم امروز تا برای شام خورشت بار بذارم ... حالا آب شده و روی سینکه ... میگه : شکلش همین شکلیه ؟ ...
لبخند محوی میزنم ... به این بی دست و پا بودنش توی آشپزی و میگم : بذار درست کنم ! ...
نچی میکنه و بی حوصله میگه : جوابه منو بده ! ...
سری تکون میدم ... اونم مشغول بیرون آوردن تیکه گوشت ها از توی نایلون میشه ... پیراهنش رو عوض کرده با تی شرت بی آستین و گشادش ! ... آبی ... با گرمکن آبی ! ... ساعت 12 شبه و می خواد با کمک من و زودپز خورشت قورمه رو درست کنه ! ...
لبه ی میز توی آشپزخونه نشسته م ... خودش بلندم کرده و اینجا گذاشته .. پاهام رو ملایم تاب میدم و نگاه میکنم به سر و کله زدنش ... لبخند محوی روی لبامه و بهم هشدار داده از کلانتری و اینکه چی شده یا چی میشه ازش سوال نکنم ... فعلا گوش دادم و ویبره ی گوشیم توی جیب بزرگ لباس خواب خرسی و گشادی که تنمه رو حس میکنم ...
درش میارم ... یه پیامی که شماره ش رو با اینکه سیو نکردم اما می شناسم ... بازش میکنم ...
(( دیگه نامزد نداری ... گفته بودم از سر راه برش میدارم ... حالا آزادی ... نمی ذارم فردین بهت برسه ))



🍃 @Kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۷۶ #Part276 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 نگاهم به سیاوش طولانی میشه ... میدونه پریناز چیکار میکنه ؟ ... سیاوش اما خوشرو و با لبخند میگه : این خون اومدن از بینی و این حال و هوا طبیعیه ، می خوای هر دفعه…
🍃 پارت ۲۷۷
#Part277

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

بابک لبخند گَل و گشادی میزنه و میگه : چمه مگه ؟
پوفی میکشم و میگم : بازیچه نیست که !
ـ من خواستم بازی کنم ؟
ـ خودت می دونی با دوستی و اینا مخالفم !
بابک جلو میاد و دستش رو دور آرنجم حلقه می کنه ... چشمام گرد میشن و می خوام حرفی بزنم که صدای بلند سیاوش از توی اتاق میاد : ترابی .... سمین ... با توام ...
جا میخورم ، از جا می پرم و دست بابک رو هل میدم ، بابک اَهی زیر لب میگه و من از کنار بابک میگذرم ، یه صدا زدن ساده نیست ، شبیه عربده کشیدنه ، دعوا کردن !
هرکاری که از صبح کردم رو مرور می کنم ، می خوام پیدا کنم کجا گند زدم که تو فاصله ی آبدار خونه تا اتاقش یه بهانه برای جمع کردنش داشته باشم ... چیزی یادم نمیاد و در اتاقش رو تند باز میکنم ، لحظه ی آخر می بینم که بابک بیرون می ره از سالن و بعدش می شنوم صدای دینگ دینگ کردن آسانسورو ...
سیاوش تند و اخم کرده نگاه از مانیتورش میگیره و میگه : در نداره ؟ ... باس سرتو همینطوری بندازی پایین ؟!
لبم روگاز میگیرم و سیاوش اینو نمی بینه ... گند زدم !
ـ ببـ .. یعنی صدام کردین هول شدم !
اخم داره ... از جا بلند میشه و پوشه ی سفید روی میزش رو برمی داره ... با خشونت روی میز شیشه ای کنفرانش پرتش میکنه که تا دو سه متر روی میز سُر می خوره سمتم و عصبی میگه : این چیه ؟ ... هان ؟ ...
ـ ترجمه ی قرارداد شرکت سوئـ ...
نمی ذارم جمله م تموم بشه و صدا بلند میکنه : کورم ؟ ... من کورم ؟ ... فکر کردی نمی دونم ترجمه ی چیه ؟
وا میرم ، خودش سوال کرده بود ، نمی دونم دنبال چیه .... نمی فهمم منظورش چیه که باز خودش به حرف میاد : چرا الان باید ترجمه بشه ؟!
جواب میدم : گفتم کار نَمونه .... سریع تر انجام دادم چون آقا کیارش گفت ممکنه سفرشون یه هفته زودتـ ...
ـ کیارش غلط کرد با تو .... من اینو الان نمی خوام ... زود زود پیش نرو ... من گفتم اینطوری کار کنی ؟


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG