🌈 پارت ۲۶۸
#Part268
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
لبخند ملایمی میزنه ... میگه : به ماهک که باردار بودم هیچکس نمی تونست تحملم کنه ... کوهیار از همه بدتر ... حالا چطوریه که آیهان تو رو تحمل می کنه ... اونم این همه خوب ؟ ...
منتظر تا جواب بدم و من زل میزنم هبه چشماش ... آب دهنم رو قورت میدم تا تسلط داشته باشم روی حرفام و میگم : اون ... اون به مادرش رفته ... به ... خاله ش ... شبیه مشایخا نیست ! ...
لبخند روی لباش می ماسه ... گند زدم ؟ ... الان میگه مشایخا رو از کجا می شناسی ؟... اما می شنوم : آره ... بچه م ماهه ماه ... هرچی شنیدی از هرکسی باور نکن ... بچه م پاکه ... شکله لعیا که وقتی از منیژه خبر دار شد جیکش در نیومد ... خانومی کرد ! ...
می خوام بگم شکله لیلا که وقتی ساره رو دید خانومی کرد .... بیچاره ها انگار بخت دو خواهر رو خدا از اولش جوری جور کرده که شوهراشون نا خلف باشن .. اهل نباشن ! ...
من از فرزین شنیدم ... شنیدم با زن عموش بوده آیهان ... با لیلا ؟ ... بعیده ... نمیشه ... لب میزنم : من هیچوقت باور نکردم ! ...
لباش کش میان ... لبخنده رضایته ... کمی طول میکشه تا حرف بزنه و میگه : دوسش داری ! ...
جا می خورم ... خشکم می زنه ... سوال نپرسیده اما من جواب میدم ، تند میگم : نه ! ...
زِر می زنم .. لیلا هم می دونه ... لبخندش پاک نمیشه و میگه : خیلی ها دوسش دارن ! ... اما تو واقعی دوسش داری ...
ساکت میشم ... دهن باز میکنه تا ادامه بده که زنگ آیفون بلند میشه ... از همینجا که نشستیم صدا بلند میکنه : ماهک ... درو باز کن مامان جان ! ...
ماهک غر میزنه : دیوار کوتاه تر از ماهک سراغ نداری ؟...
🍃 @Kadbanoiranii ✍
#Part268
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
لبخند ملایمی میزنه ... میگه : به ماهک که باردار بودم هیچکس نمی تونست تحملم کنه ... کوهیار از همه بدتر ... حالا چطوریه که آیهان تو رو تحمل می کنه ... اونم این همه خوب ؟ ...
منتظر تا جواب بدم و من زل میزنم هبه چشماش ... آب دهنم رو قورت میدم تا تسلط داشته باشم روی حرفام و میگم : اون ... اون به مادرش رفته ... به ... خاله ش ... شبیه مشایخا نیست ! ...
لبخند روی لباش می ماسه ... گند زدم ؟ ... الان میگه مشایخا رو از کجا می شناسی ؟... اما می شنوم : آره ... بچه م ماهه ماه ... هرچی شنیدی از هرکسی باور نکن ... بچه م پاکه ... شکله لعیا که وقتی از منیژه خبر دار شد جیکش در نیومد ... خانومی کرد ! ...
می خوام بگم شکله لیلا که وقتی ساره رو دید خانومی کرد .... بیچاره ها انگار بخت دو خواهر رو خدا از اولش جوری جور کرده که شوهراشون نا خلف باشن .. اهل نباشن ! ...
من از فرزین شنیدم ... شنیدم با زن عموش بوده آیهان ... با لیلا ؟ ... بعیده ... نمیشه ... لب میزنم : من هیچوقت باور نکردم ! ...
لباش کش میان ... لبخنده رضایته ... کمی طول میکشه تا حرف بزنه و میگه : دوسش داری ! ...
جا می خورم ... خشکم می زنه ... سوال نپرسیده اما من جواب میدم ، تند میگم : نه ! ...
زِر می زنم .. لیلا هم می دونه ... لبخندش پاک نمیشه و میگه : خیلی ها دوسش دارن ! ... اما تو واقعی دوسش داری ...
ساکت میشم ... دهن باز میکنه تا ادامه بده که زنگ آیفون بلند میشه ... از همینجا که نشستیم صدا بلند میکنه : ماهک ... درو باز کن مامان جان ! ...
ماهک غر میزنه : دیوار کوتاه تر از ماهک سراغ نداری ؟...
🍃 @Kadbanoiranii ✍
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۶۷ #Part267 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 ـ من کنارت نه ... از روت رد میشم ! لبخندش رفته رفته محو میشه و بهم زل میزنه ... یه نگاه طولانی ... بلوف زدم ... جوری بلوف زدم که خودم از الان ، از قبل از فردا…
🍃 پارت ۲۶۸
#Part268
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
نگاه خان جون رو روی شونه هام حس میکنم ... در واقع سیاوش اصلا اون کسی نیست که فکر میکردم ... که بود ! گاهی فکر میکنم شاید سیاوش فقط برای من ... فقط من خوب بوده ... منی که عاشقم بوده ! ولی حالا فرق داره ... شاید این چهره ی واقعیش باشه ... پشیمونم از دوست داشتنش ؟ ... نه اصلا ... حقیقت اینه هر حظه بیشتر از لحظه ی قبل عاشقش میشم و فکر به لمس تنم با دستاش وجودم رو گرم میکنه ... پر از تبی که بعد از عشق ، هوس توی اون بیداد میکنه !
سوار تاکسی میشیم و برای سها گوشزد میکنم ... به چیزی دست نزنه ... حرفی نزنه ... شیطونی نکنه .. اصلا هرکاری که فکر میکنم سیاوش اگه باشه باهاش برخورد میکنه رو میگم انجام نده !
گوش میکنه ... جلوی شرکت پیاده میشیم ... میریم تا آسانسور و سها شروع میکنه به خوندن ...
ـ آهویی دارم شوشگله .. ( خوشگله ) ...
وارد اتاقک آسانسور میشیم و دکمه ی ریاست رو میزنم ... سها باز میگه : فرار کرده از دستم !
ـ زِ دستم ! .. درست بخون ...
ـ عمو بابک میگه تو هرچی بگی درسته !
ـ این اشتباهه ... هرکسی اشتباه میکه ... هیچکس کامل و بی عیب نیست ... توام ممکنه اشتباه کنی ...
درهای آسانسور باز میشن ... دست سها هنوزم توی دستمه ... اولین چیزی که میبینم سیلاوش برگه به دست جلوی میزیه که جای منه ... میز منشی ... برگه رو داره می خونه و سها جواب میده : منم همینو دفتم ( گفتم ) خدا هم اشتباه میکنه !
سیاوش سمت ما برمیگرده و من نگاهم رو تند پایین میارم .. میگم : این حرفا چیه ؟ ... استغفر الله !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part268
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
نگاه خان جون رو روی شونه هام حس میکنم ... در واقع سیاوش اصلا اون کسی نیست که فکر میکردم ... که بود ! گاهی فکر میکنم شاید سیاوش فقط برای من ... فقط من خوب بوده ... منی که عاشقم بوده ! ولی حالا فرق داره ... شاید این چهره ی واقعیش باشه ... پشیمونم از دوست داشتنش ؟ ... نه اصلا ... حقیقت اینه هر حظه بیشتر از لحظه ی قبل عاشقش میشم و فکر به لمس تنم با دستاش وجودم رو گرم میکنه ... پر از تبی که بعد از عشق ، هوس توی اون بیداد میکنه !
سوار تاکسی میشیم و برای سها گوشزد میکنم ... به چیزی دست نزنه ... حرفی نزنه ... شیطونی نکنه .. اصلا هرکاری که فکر میکنم سیاوش اگه باشه باهاش برخورد میکنه رو میگم انجام نده !
گوش میکنه ... جلوی شرکت پیاده میشیم ... میریم تا آسانسور و سها شروع میکنه به خوندن ...
ـ آهویی دارم شوشگله .. ( خوشگله ) ...
وارد اتاقک آسانسور میشیم و دکمه ی ریاست رو میزنم ... سها باز میگه : فرار کرده از دستم !
ـ زِ دستم ! .. درست بخون ...
ـ عمو بابک میگه تو هرچی بگی درسته !
ـ این اشتباهه ... هرکسی اشتباه میکه ... هیچکس کامل و بی عیب نیست ... توام ممکنه اشتباه کنی ...
درهای آسانسور باز میشن ... دست سها هنوزم توی دستمه ... اولین چیزی که میبینم سیلاوش برگه به دست جلوی میزیه که جای منه ... میز منشی ... برگه رو داره می خونه و سها جواب میده : منم همینو دفتم ( گفتم ) خدا هم اشتباه میکنه !
سیاوش سمت ما برمیگرده و من نگاهم رو تند پایین میارم .. میگم : این حرفا چیه ؟ ... استغفر الله !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG