کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۶۲
#Part262

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

آیهان مثل هر وقتی که عصبیه هم کور شده هم کر ... این بار شکارش منم و جز من کسی رو نمیبینه که از همون فاصله پشت دستش رو بلند میکنه و می گه : میکوبم تو دهنت ... می کوبم باران ... لال شو ...
کلافه میشه و بهراد رو عقب هل میده : ول کن میگم ...
بهراد کفری سمت شاهین برمیگرده : وردار ببرش دیگه ... عینه ماست می مونه ! ...
شاهین دور میشه از اونا و سمت من میاد ... مچ دستم رو میگیره و صداش رو میشنویم : تو تا ما رو به *ا ندی ول کن نیستی ! ...
منو میکشه ... از کنارشون می گذرم ... حالا آیهان آروم تر با همون چشمای سرخ شده و پوست کبود ... با نگاهش منو ، رفتنم رو زیر نظر داره ... محمد لب میزنه : من شکایت دارم .... کوتاهم نمیام ! ...
عمدی میگه تا منو بی تاب کنه ... مشخصه ... آیهان افسری که اونو گرفته عقب هل میده و رو به محمد میگه :
ـ زر نزن ، شکایتت رو بکن ... منم شاکی ام ... این آقا اومده دم در خونه ی من ... با زنه من درگیر شده ... نگهبان و همسایه ها هم دیدن ... منم سر رسیدم حالش رو گرفتم ! ...
افسر ـ حالشو نگرفتی ، زدی ناکارش کردی ...
محمد عصبی تر جواب میده : آقا زن کدومه ...
افسر کلافه صدا بلند میکنه : بیمارستانه ، میریم آگاهی همه چیز روشن میشه ... افشار ببرش .... ( رو به آیهان ) حداقل از الان به بعد کاری نکن کار بیخ پیدا کنه ، توهین به مامور قانون خودش جرمه ....



🍃@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۶۱ #Part261 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 با خودم میگم سوختگی رو دیده ... منو ندیده ... بغض به سرعت نور حنجره م رو پر میکنه و اشک ، از بغض سریعتر توی چشمام جمع میشه ... سمت بابک برمیگردم و لب میزنم :…
🍃 پارت ۲۶۲
#Part262

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

ـ یه آدم در حال غرق دست و پا میزنه تا نجات پیدا کنه ! ..
زبونش رو بین لباش میکشه و می گه : سیاوش درحال مرگ نیست ... یه آدم مرده س ... که میخواد بقیه رو با خودش ببره ... دنبال نجات پیدا کردن نیست !
سکوتم طولانی میشه که میگه : حتی شبیه آدمی نیستی که بخواد ازش سو استفاده بشه !
لبخند ملایمی میزنه و از کنارم رد میشه ... دور میشه ... میره ! من می مونم و صندلی جدیدی که از امروز به بعد اشغالش میکنم و نگاهم به در خروجی سالن می افته ... پریناز چه موقع از این در داخل میاد و منو می بینه ؟! اصلا منو یادشه ؟ ...
صدای تلفن روی میز حواسم رو پرت میکنه .... طول میکشه تا جلو برم و بردارم ...
ـ بله !
ـ بیا اتاقم !
همین ! ... صدای بوق اشغال میپیچه تو گوشم و برای چند ثانیه به گوشی تلفنی که دستم مونده نگاه میکنم ! گوشی رو سر جاش می ذارم و میرم تا اتاقش در میزنم و وارد میشم !
همه جا سفید و مشکی ! .... ماکت یه برج شاید 50 طبقه ی بزرگ ... هم قد من ... گوشه ی سالن و رد شدن آب نمای پیچ در پیچی ازکنارش ! فضای حدودا چند متری از اتاق رو اشغال کرده !
تابلوهای بزرگ از سقف تا کف ! ... شاید نمایی از بالاترین نقطه ی یک کشور خارجی باشه ! منو یاد نیویورک می ندازه .... نیویورکی که توی تلویزیون اون رو پر زرق و برق نشون میشه ! شکل تابلوی های چیده شده کنار هم ... نمایی از برج ایفل ! ... مجسمه ی آزادی آمریکا ... پرتره ی قشنگی از برج میلاد !



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG