🌈 پارت ۲۵۶
#Part256
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
دکتر میاد و معاینه میکنه ... دکتر زنان و پزشک عمومی ... تموم مدت آیهان ایستاده ... حتی وقتی دکتر سونو میگیره و می خواد روی پوستم ژل بزنه ... مانع میشم .. خجالت میکشم از آیهان ... آیهان ولی مضطربه ... عصبیه ... دکتر می خواد اعتراض کنه که آیهان خودش تند جلو میاد ... دونه دونه دکمه های مانتوم رو باز میکنه ، با خشونت ، با اخم ... میگم : آیهان ... آیهان چیکا ...
باز که میکنه ... تاب قرمز رنگ و کشی که تنمه رو بالا میکشه ... پوست شکمم خنک میشه ... لبم رو گاز میگیرم از خجالت ... آیهان اخم کرده رو به دکتر میگه : بفرما ! ...
دکتر لبخند به لب روی صندلیش میشینه و میگه : والا اگر می شد لک لک ها بچه رو بهت بدن ، باورم می شد حاصله رابطه نیست و لک لک ها اونو بهت دادن ... از چی خجالت میکشی دختر ؟ ...
اشکام بند نمیان ... از همه چیز ... از اینکه من باعثه این آبرو ریزی توی اون کوچه م ... من باعث دردسر مردی هستم که کنار تخت ایستاده و دست به سینه زل زده به همون مانیتوری که این بار بچه ی مچاله شده رو خوب نمایش میده ! ... هنوزم سرش بزرگ تره ! ...
زن لبخند به لب میگه : حالشم خیلی خوبه ... یه کم فقط تحت تاثیر حاله تو آروم نداره ..
سر بلند میکنه و رو به آیهان میگه : بچه تون شیطونه ! ..
آیهان نگاه از مانیتور نمیگیره ... کاش بچه ش بود ... کاش .... کاش ! ... زبونم رو توی دهنم گاز میگیرم ...
🍃 @Kadbanoiranii ✍
#Part256
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
دکتر میاد و معاینه میکنه ... دکتر زنان و پزشک عمومی ... تموم مدت آیهان ایستاده ... حتی وقتی دکتر سونو میگیره و می خواد روی پوستم ژل بزنه ... مانع میشم .. خجالت میکشم از آیهان ... آیهان ولی مضطربه ... عصبیه ... دکتر می خواد اعتراض کنه که آیهان خودش تند جلو میاد ... دونه دونه دکمه های مانتوم رو باز میکنه ، با خشونت ، با اخم ... میگم : آیهان ... آیهان چیکا ...
باز که میکنه ... تاب قرمز رنگ و کشی که تنمه رو بالا میکشه ... پوست شکمم خنک میشه ... لبم رو گاز میگیرم از خجالت ... آیهان اخم کرده رو به دکتر میگه : بفرما ! ...
دکتر لبخند به لب روی صندلیش میشینه و میگه : والا اگر می شد لک لک ها بچه رو بهت بدن ، باورم می شد حاصله رابطه نیست و لک لک ها اونو بهت دادن ... از چی خجالت میکشی دختر ؟ ...
اشکام بند نمیان ... از همه چیز ... از اینکه من باعثه این آبرو ریزی توی اون کوچه م ... من باعث دردسر مردی هستم که کنار تخت ایستاده و دست به سینه زل زده به همون مانیتوری که این بار بچه ی مچاله شده رو خوب نمایش میده ! ... هنوزم سرش بزرگ تره ! ...
زن لبخند به لب میگه : حالشم خیلی خوبه ... یه کم فقط تحت تاثیر حاله تو آروم نداره ..
سر بلند میکنه و رو به آیهان میگه : بچه تون شیطونه ! ..
آیهان نگاه از مانیتور نمیگیره ... کاش بچه ش بود ... کاش .... کاش ! ... زبونم رو توی دهنم گاز میگیرم ...
🍃 @Kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۲۵۶
#Part256
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
خان جون منو نگاه میکنه ... یه نگاه طولانی ... از اونا که با لبخنده و به من میگه من ایمان دارم تو کاری رو دلیل نمیکنی ... اصلا همین اعتماد کردنشه که به من اعتماد به نفس میده ...
وقت شام ، وقتی کنارشم ... وقتی پای گاز جفتمون ایستادیم تا اون بشقاب برنج رو پر کنه ... کفگیر رو ته دیگ میزنه و برنج قد کشیده و دم کشیده و تازه روغن شد ه رو هم میزنه و خیره به همون برنج توی قابلمه میگه :
ـ چیکار کرد که لج کردی ؟!
جا نمی خورم ... وقتای خلوت بودنمون .. دوتایی بودنمون سوال میکنه تا معذب نباشم و جواب میدم : زنگ زد به پریناز تا حرصش بده ... گفت داره با کارمندش لاس میزنه ! من شنیدم .. اتفاقی شنیدم ... گفتم دیگه سوار ماشینش نمیشم !
خان جون لبخند میزنه ... میگه : خوب کردی ... ولی اونقدر فرار نکن ، لج نکن تا از دستش بدی ... یادت نره اون سیاوشه ...
چیزی نمیگم و در واقع برای گفتن چیزی دست دست میکنم ... تهش وقتی بشقاب خالی رو بهش میدم تا پر کنه لب میزنم : خرابشم رو زندگی پریناز ؟!
خونسرد بشقاب رو میگیره و پرش میکنه ... همزمان میگه : زندگی خودت رو پس بگیر...تو میگی زندگی پریناز ؟
ـ صدرا چی ؟ ...
ـ سها چی ؟ ...
ـ من رو ندارم به سیاوش بگم کی ام ؟ سها کیه ؟ ...
ـ تا کِی ؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part256
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
خان جون منو نگاه میکنه ... یه نگاه طولانی ... از اونا که با لبخنده و به من میگه من ایمان دارم تو کاری رو دلیل نمیکنی ... اصلا همین اعتماد کردنشه که به من اعتماد به نفس میده ...
وقت شام ، وقتی کنارشم ... وقتی پای گاز جفتمون ایستادیم تا اون بشقاب برنج رو پر کنه ... کفگیر رو ته دیگ میزنه و برنج قد کشیده و دم کشیده و تازه روغن شد ه رو هم میزنه و خیره به همون برنج توی قابلمه میگه :
ـ چیکار کرد که لج کردی ؟!
جا نمی خورم ... وقتای خلوت بودنمون .. دوتایی بودنمون سوال میکنه تا معذب نباشم و جواب میدم : زنگ زد به پریناز تا حرصش بده ... گفت داره با کارمندش لاس میزنه ! من شنیدم .. اتفاقی شنیدم ... گفتم دیگه سوار ماشینش نمیشم !
خان جون لبخند میزنه ... میگه : خوب کردی ... ولی اونقدر فرار نکن ، لج نکن تا از دستش بدی ... یادت نره اون سیاوشه ...
چیزی نمیگم و در واقع برای گفتن چیزی دست دست میکنم ... تهش وقتی بشقاب خالی رو بهش میدم تا پر کنه لب میزنم : خرابشم رو زندگی پریناز ؟!
خونسرد بشقاب رو میگیره و پرش میکنه ... همزمان میگه : زندگی خودت رو پس بگیر...تو میگی زندگی پریناز ؟
ـ صدرا چی ؟ ...
ـ سها چی ؟ ...
ـ من رو ندارم به سیاوش بگم کی ام ؟ سها کیه ؟ ...
ـ تا کِی ؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG