کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۵۵
#Part255

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

چشمام رو باز میکنم ... هق هقم بلنده و میگم : طو ... طوریش بشه چی ؟ ..
ـ به درک ... به جهنم ... شده که بشه ... یاد بگیره زر نزنه فکر کنه می تونه در بره ... فکر نکن بهش ! ...
با دست دیگه ش گونه هام رو پاک میکنه ... اشکام رو ... ماموری که روی صندلی شاگرد نشسته عقب برمیگرده و میگه : زنته ؟ ...
آیهان سر بلند میکنه ... نگاهش میکنه ... چی می خواد بگه ؟ ... نگاهم به گردنشه ... به فَکِش ! ... لب میزنه : آره ! ...
من زنشم ... واقعا زنشم .. حالا چطوری بودنش مهم نیست ... صدای مامور رو باز می شنوم : زن داری و حامله س ... درسته این طوری تن و بدنش بلرزه آخه ؟ ... معرکه گرفتی ؟ ...
آیهان اخم کرده و تند میگه : خبر نداری از هیچی ... بیرونه گود نگو چرا لِنگِش کردی ! ...
با دستم پیراهنه تنش رو میگیرم و مچاله میکنم ... بیشتر می خوام حواسش به من باشه و بحث نکنه ، اونم با مامور ... سرش رو پایین میاره ... نگام میکنه قبل از اینکه من حرفی بزنم خودش عصبی میگه : کاری ندارم من ... کم جلز ولز کن ! ...
می رسیم ... زودتر پیاده میشه و منو محکم تو بغلش گرفته ... یه پرستار زن بهمون نزدیک میشه و آیهان تند و تند براش توضیح میده :
ـ 18 سالشه ... 5 ماه و نیم بارداره ... دعوا شد شوکه شده ... چشه ؟ ... بچه طوریش نشه !
منو روی یه تخت می ذارن و شروع میکنن به معاینه ... سِقط نیست و خودم می دونم از ترسه ، ترسی که بچه واکنش نشون داده ... فشارم جا به جا شده ...



🍃 @Kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۵۴ #Part254 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 آب دهنم رو قورت میدم ... نه ... من با خودم دعوا دارم ... برای خودم ترسیدم ! اونقدر ترسیدم که نمی دونم چی بگم ؟ کجا برم ؟ ... اونقدر که لبام رو بازبونم تر میکنم…
🍃 پارت ۲۵۵
#Part255

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

سری تکون میدم ... نه جواب میدم ... نه انکار میکنم ... سیاوش گفته منو ببینه ... لازم داره که هر روز منو ببینه .. عشقه یا هوس ؟ .. عشق اخه ؟ .. تو همین چند روز ؟!
مشغول بستن چمدونا میشم ... دیگه از اون جاده ی خاکی رد نمیشم ... دیگه اون مسیر رو حتی نگاه نمیکنم ... جاده و مسیری که بخواد به خونه ختم بشه ... خونه ؟ ... خونه ی من ؟ ... نه ... خونه ی پدرم ... خرابه ی من ! همین قدر طرد شده ...
*
ـ ای دورت بگردم مادر ... ای جانه من ... الهی فدای قد و بالات ...
صدای ظریف سها با همون ناز و غمزه که میگه : الهی گلبونت بلم ( قربونت برم ) فدات بشم من ...
می خندم ... شکل بابک که ریسه میره و میگه : تو ذاتت بچه ... اینا رو از کی یاد گرفتی ؟ ..
سها دستاش رو محکم دور گردن خان جون حلقه کرده و ولش نمیکنه ... خان جون دستمال روی زمین مونده رو سمت بابک پرت میکنه و میگه : سر به سر دخترم نذار ...
من میگم : منم بغل کن ...
خان جون میگه : فقط سها ..
سها میخنده ... کیف میکنه ... خان جونم لبخند به لب میگه : داشتم دق میکردم دیگه ...
ـ دور از جون ...
ـ چرا باتاکسی اومدی ؟ ...
بابک جای من جواب میده : خانوم با رئیس شرکت لج کرد ، زودتر با تاکسی اومد ... خداد تومن هم کرایه داد


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG