#پارت69
منم الکی مشغول گشتن شدم که یهو باصدای شاهین به سمت پذیرایی رفتم
گفتم چی شد
پیداش کردم زیر مبل بود؛من ده بار اینجارو گشتم.ها ولی نبود
یهو با صدای بابا همه به سمت بابا برگشتیم.
چیشده
هیچی عمو گوشی فرهاد جامونده بود داشتم پیداش میکردم
این پسره کلا دردسره
الان هم حتما میخواد بهونه گوشی بیاد
اینجا
ن عموقرارشد بیاد دنبالم باهاش بذم بیرون
اخه به توچی بگم شاهین من میگم خوشم نمیاد توباهاش بگردی انوخت تو شب باهاش بری بیرون
عمو بخدا پسرخوبیه، مگه بده دوست داره همه بخندونه من موندم چرا شما ازش خوشتون نمیاد
خودتم دلیلشو میدونی
بابا عمو امروز دیگه همه دو سه تا دوست دختره دارن
بابا الله اکبری زیر لب گفت دوباره رفت توی اتاقش
شاهین گوشیشو ورداشت بعد ازچند دقیقه گفت
الو فرهاد گوشیتو.پیدا کردم
اره ده دقیقه دیگه بیا من.اماده ام
باش
خداحفظ
واییی خاک توسرم چتای که به دوست دخترش ستاره دادمو پاک.نکرده حالا چیکارکنم
اخه مگه مرض دارم با دوست دخترمردم چت میکنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
منم الکی مشغول گشتن شدم که یهو باصدای شاهین به سمت پذیرایی رفتم
گفتم چی شد
پیداش کردم زیر مبل بود؛من ده بار اینجارو گشتم.ها ولی نبود
یهو با صدای بابا همه به سمت بابا برگشتیم.
چیشده
هیچی عمو گوشی فرهاد جامونده بود داشتم پیداش میکردم
این پسره کلا دردسره
الان هم حتما میخواد بهونه گوشی بیاد
اینجا
ن عموقرارشد بیاد دنبالم باهاش بذم بیرون
اخه به توچی بگم شاهین من میگم خوشم نمیاد توباهاش بگردی انوخت تو شب باهاش بری بیرون
عمو بخدا پسرخوبیه، مگه بده دوست داره همه بخندونه من موندم چرا شما ازش خوشتون نمیاد
خودتم دلیلشو میدونی
بابا عمو امروز دیگه همه دو سه تا دوست دختره دارن
بابا الله اکبری زیر لب گفت دوباره رفت توی اتاقش
شاهین گوشیشو ورداشت بعد ازچند دقیقه گفت
الو فرهاد گوشیتو.پیدا کردم
اره ده دقیقه دیگه بیا من.اماده ام
باش
خداحفظ
واییی خاک توسرم چتای که به دوست دخترش ستاره دادمو پاک.نکرده حالا چیکارکنم
اخه مگه مرض دارم با دوست دخترمردم چت میکنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت68 رمان پارادوکس جلوی در که رسیدم از فکر اومدم بیرون. دستمو رو زنگ گزاشتمو فشار دادم. چند لحظه بیشتر نگذشته بود که در باز شد و چشمم به صورت خاکی میشا خورد. لبخندی زدمو گفتم: _ خسته نباشی. چه گرد و خاکی کردی. باخنده گفت: _ دیگه چیکار کنم. باید تمیز…
#پارت69
رمان پارادوکس
دستمو به پیشونیم کشیدمو گفتم:
_ نه بابا مگه چیکار کردم.
اروم به سمتش رفتم و رو کاناپه ی گوشه ارایشگاه نشستم. نگاه به بخار فنجونای قهوه خورد.
_ بخور عزیزم.
سرمو تکون دادم و فنجون و برداشتم و به لبام نزدیک کردم. طعم خوبش واقعا معرکه بود. خواستم جرعه بعدیو بخورم که میشا گفت:
_ آمین
فنجون و اوردم پایین و گفتم:
_ جانم.
_ بعد اینکه من برم تو میخوای چیکار کنی؟
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:
_ زندگی..
_ میدونم خانوم زرنگ. منظورم کارته.
_ نمیدونم. خدا بزرگه یه کاری پیدا میکنم دیگه.
یکم ساکت شد و چند لحظه بعد گفت:
_ یه پیشنهادی برات دارم.
کنجکاو نگاش کردمو گفتم:
_ چه پیشنهادی؟
_ راستش قبل ازینکه بحث رفتنم مطرح بشه از طرف یکی از شرکت های سازنده ی لوازم ارایش از یه برند فوق العاده مشهور بهم پیشنهاد کار شده بود. قرار بود فکر کنم و بعد جوابشونو بدم که دیگه بعد از اوکی شدن سفرم اونجا منتفی میشه.
درحالیکه از حرفاش سر در نیاورده بودم گفتم:
_ خوب چه کاری از دست من ساختس؟
_ وقتی جواب منفیمو به اون شرکت دادم اونا ازم خواستن بر اساس تجربه و سابقم،شخصی که کار بلده و مورد اعتماد بهشون معرفی کنم. خوب تو سه ساله الان اینجایی. میشناسمت و با اینکه قبل اومدنت اینجا جایی مشغول نبودی از تمام شاگردام کارت بهتره. از طرفی میدونم به کار احتیاج داری من فکر کردم تو میتونی اون شخص باشی که جای من تو اون شرکت کار کنه.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
دستمو به پیشونیم کشیدمو گفتم:
_ نه بابا مگه چیکار کردم.
اروم به سمتش رفتم و رو کاناپه ی گوشه ارایشگاه نشستم. نگاه به بخار فنجونای قهوه خورد.
_ بخور عزیزم.
سرمو تکون دادم و فنجون و برداشتم و به لبام نزدیک کردم. طعم خوبش واقعا معرکه بود. خواستم جرعه بعدیو بخورم که میشا گفت:
_ آمین
فنجون و اوردم پایین و گفتم:
_ جانم.
_ بعد اینکه من برم تو میخوای چیکار کنی؟
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:
_ زندگی..
_ میدونم خانوم زرنگ. منظورم کارته.
_ نمیدونم. خدا بزرگه یه کاری پیدا میکنم دیگه.
یکم ساکت شد و چند لحظه بعد گفت:
_ یه پیشنهادی برات دارم.
کنجکاو نگاش کردمو گفتم:
_ چه پیشنهادی؟
_ راستش قبل ازینکه بحث رفتنم مطرح بشه از طرف یکی از شرکت های سازنده ی لوازم ارایش از یه برند فوق العاده مشهور بهم پیشنهاد کار شده بود. قرار بود فکر کنم و بعد جوابشونو بدم که دیگه بعد از اوکی شدن سفرم اونجا منتفی میشه.
درحالیکه از حرفاش سر در نیاورده بودم گفتم:
_ خوب چه کاری از دست من ساختس؟
_ وقتی جواب منفیمو به اون شرکت دادم اونا ازم خواستن بر اساس تجربه و سابقم،شخصی که کار بلده و مورد اعتماد بهشون معرفی کنم. خوب تو سه ساله الان اینجایی. میشناسمت و با اینکه قبل اومدنت اینجا جایی مشغول نبودی از تمام شاگردام کارت بهتره. از طرفی میدونم به کار احتیاج داری من فکر کردم تو میتونی اون شخص باشی که جای من تو اون شرکت کار کنه.
@kadbanoiranii
#پارت69
~* نيلوفر *~
نمیدونم چند روزه، با هیچ کس حرف نزدم.
جز خودم با کسی دردودل نکردم و گلایه به جایی نبردم.
نمیدونم چند جلسه اس اون دکتر خوش خیال با اون لبخند مسخره اش روبروم می شینه و به خیال خام خودش میخاد منو درمان کنه.
بی خبر از اینکه تا خودم نخام این سکوتو نمی شکنم. من بیمار نیستم که با چهار تا جمله و تکنیک به حرف بیام. جریان من، مثل همون ضرب المثله که میگه (کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودشو به خواب زده، هرگز...)
من همونم...
همون که خودشو به خواب زده.
به خواست خودم با بقیه قهر کردم.
بقیه ای که با دلسوزی و ترحم تموم نشدنیشون شکنجه ام میدن.
این روزا فقط شب صدای منو میشنوه.
وقتی همه میخوابن و از نگاه ها و حرف هاشون راحت میشم، بالشمو بغل میکنم و براش از همه چیز تعریف میکنم.
از روزای کودکی
از ذوق و شوق اولین روز مدرسه
از علاقم به شعر
گاهی براش شعر حافظ میخونم
گاهی خاطره ای از دانشگاه تعریف میکنم.
میگم و میگم و میگم تا خوابم میبره و صبح روز بعد باز میشم همون دختر سخت و سنگی با چشمای یخ زده...
حتی با ایلیا هم قهرم...
از همه دلخورم و ایلیا هم، جز همه
مامان هم
بابا هم...
دنبال مقصر میگردم برای این حالم...
و در نهایت همه آدم ها رو مقصر میکنم...
از اون راننده ی بی همه چیزه متواری
تا بابا که بخاطر من خودشو بدهکار اینو اون کرده...
موهامو چنگ میزنم و میکشم.
امروز باید به اون اون دکتره سرخوش بفهمونم نمیخام ادامه بدم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
~* نيلوفر *~
نمیدونم چند روزه، با هیچ کس حرف نزدم.
جز خودم با کسی دردودل نکردم و گلایه به جایی نبردم.
نمیدونم چند جلسه اس اون دکتر خوش خیال با اون لبخند مسخره اش روبروم می شینه و به خیال خام خودش میخاد منو درمان کنه.
بی خبر از اینکه تا خودم نخام این سکوتو نمی شکنم. من بیمار نیستم که با چهار تا جمله و تکنیک به حرف بیام. جریان من، مثل همون ضرب المثله که میگه (کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودشو به خواب زده، هرگز...)
من همونم...
همون که خودشو به خواب زده.
به خواست خودم با بقیه قهر کردم.
بقیه ای که با دلسوزی و ترحم تموم نشدنیشون شکنجه ام میدن.
این روزا فقط شب صدای منو میشنوه.
وقتی همه میخوابن و از نگاه ها و حرف هاشون راحت میشم، بالشمو بغل میکنم و براش از همه چیز تعریف میکنم.
از روزای کودکی
از ذوق و شوق اولین روز مدرسه
از علاقم به شعر
گاهی براش شعر حافظ میخونم
گاهی خاطره ای از دانشگاه تعریف میکنم.
میگم و میگم و میگم تا خوابم میبره و صبح روز بعد باز میشم همون دختر سخت و سنگی با چشمای یخ زده...
حتی با ایلیا هم قهرم...
از همه دلخورم و ایلیا هم، جز همه
مامان هم
بابا هم...
دنبال مقصر میگردم برای این حالم...
و در نهایت همه آدم ها رو مقصر میکنم...
از اون راننده ی بی همه چیزه متواری
تا بابا که بخاطر من خودشو بدهکار اینو اون کرده...
موهامو چنگ میزنم و میکشم.
امروز باید به اون اون دکتره سرخوش بفهمونم نمیخام ادامه بدم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت69
- من خودشیفته نیستم،
این یه حقیقت محضه
دستام و به حالت دعا به سمت آسمون که نه سقف، دراز کردم و گفتم:
خدایا ببین ما با کیا شدیم هفتاد میلیون و خورده ای...
خدایا همه خودشیفته های اسلام وشفاء بده.
بعد رو کردم به شاهین وگفتم: از حرف شمام ناراحت شدم.
آخه چه وجه تشابهی بین منو این دراکولا زشت بی ریخت خودشیفته دیدین
که فکر کردین من دوست دخترشم؟!
شاهین چیزی نگفت و سرش و انداخت پایین. کاملا مشخص بود که خنده اش گرفته و سعی داره خندش و جمع کنه!!!
عصبی گفتم:فکر نمی کنم حرف خنده داری زده باشم آقای محترم!
شاهین سرش و بالا آورد و به من نگاه کرد.
دیگه اثری از خنده توی صورتش دیده نمی شد..
. به جاش یه اخم غلیظ روی پیشونیش بود. خیلی رسمی و جدی گفت: حق با شماست
خانوم محترم، معذرت می خوام.
و از جاش بلند شد و به همون اتاقی رفت که چند دقیقه پیش مسعود ازش اومده بود بیرون.
من و ارزو دیگه باید می رفتیم... کاری اونجا نداشتیم که بمونیم..
روبه آرزو گفتم: پاشو بریم.
واز جام بلند شدم. ارزو ام بلند شد.
مسعود بلندشد. یهو شاهین با یه جارو و خاک انداز، ازاتاق خارج شد.
با دیدن ما که وایستاده بودیم، گفت: تشریف می برید؟!
آرزو سری تکون داد و گفت: بله، ببخشید تو رو خدا باعث دردسر شدیم.
و با نگاهش به شیشه خورده ها اشاره کرد.
شاهین لبخندی زد و گفت:نه بابا، این چه حرفيه؟!
یه دفعه صدای زنگ گوشیم فضای مغازه رو پر کرد.
بعد از کلی جون کندن، گوشی و پیدا کردم.
اسم اشکان روی صفحه گوشی می درخشید
. اوخی اقربون داداشم برم من!!!
کمی از جمع فاصله گرفتم و دکمه سبز رنگ و فشاردادم:
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
- من خودشیفته نیستم،
این یه حقیقت محضه
دستام و به حالت دعا به سمت آسمون که نه سقف، دراز کردم و گفتم:
خدایا ببین ما با کیا شدیم هفتاد میلیون و خورده ای...
خدایا همه خودشیفته های اسلام وشفاء بده.
بعد رو کردم به شاهین وگفتم: از حرف شمام ناراحت شدم.
آخه چه وجه تشابهی بین منو این دراکولا زشت بی ریخت خودشیفته دیدین
که فکر کردین من دوست دخترشم؟!
شاهین چیزی نگفت و سرش و انداخت پایین. کاملا مشخص بود که خنده اش گرفته و سعی داره خندش و جمع کنه!!!
عصبی گفتم:فکر نمی کنم حرف خنده داری زده باشم آقای محترم!
شاهین سرش و بالا آورد و به من نگاه کرد.
دیگه اثری از خنده توی صورتش دیده نمی شد..
. به جاش یه اخم غلیظ روی پیشونیش بود. خیلی رسمی و جدی گفت: حق با شماست
خانوم محترم، معذرت می خوام.
و از جاش بلند شد و به همون اتاقی رفت که چند دقیقه پیش مسعود ازش اومده بود بیرون.
من و ارزو دیگه باید می رفتیم... کاری اونجا نداشتیم که بمونیم..
روبه آرزو گفتم: پاشو بریم.
واز جام بلند شدم. ارزو ام بلند شد.
مسعود بلندشد. یهو شاهین با یه جارو و خاک انداز، ازاتاق خارج شد.
با دیدن ما که وایستاده بودیم، گفت: تشریف می برید؟!
آرزو سری تکون داد و گفت: بله، ببخشید تو رو خدا باعث دردسر شدیم.
و با نگاهش به شیشه خورده ها اشاره کرد.
شاهین لبخندی زد و گفت:نه بابا، این چه حرفيه؟!
یه دفعه صدای زنگ گوشیم فضای مغازه رو پر کرد.
بعد از کلی جون کندن، گوشی و پیدا کردم.
اسم اشکان روی صفحه گوشی می درخشید
. اوخی اقربون داداشم برم من!!!
کمی از جمع فاصله گرفتم و دکمه سبز رنگ و فشاردادم:
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر