کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت63 خنده ام گرفتن از قیافه هاشون خنده امو قورت دادمو گفت ساعت یکه میخوام ناهار رو اماده کنم همه اهانی گفتن و مشغول صبحت کردن شدن به سمت اشپزخونه رفتم زیر غذاهارو خاموش کردم بشقاب هارو روی میز چیدم و....... بعد از یه ربع که کارمم تموم شد نگاهی…
#پارت64

فرهاد بعداز اینکه غذاش تموم شد دستمال رو از میزش برداشت و تشکری کرد


بعد از.ده دقیقه ای همه غذاهاشونو تموم کردن از اشپزخونه اومدن بیرون


منم میز رو جمع کردم ظرف هارو توی


ماشین ظرف شویی گذاشتم



چایی ریختم به سمت سالن رفتم


اول به بابا تعارف کردم بعد به شاهین سینی رو به طرف فرهادبردم.


چشمکی بهم زد جوری کسی نشنوه اروم گفت حیف که قصد ازدواج ندارم وگرنه خودم میگرفتمت وبعد ریز خندید


چای رو از سینی برداشت منم سینی رو روی میزگذاشتم روی مبل پیش بابانشستم

تو سکوت همه چایمونو خوردیم


بعداز پنج دقیقه ای که همه چایمونو خوردیم


فرهاد یهو بلند از جاش بلند شد گفت
خب ما دیگه رفع زحمت کنیم



بااین حرفش بابا سریع بلند شد دستشو به سمت در بلند کرد گفت

بفرمایید


رسمن داشت بیرون میکرد


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت63 رمان پارادوکس جلوی در زدم رو ترمز و تک زنگی واسه مامان انداختم. چند دقیقه طول نکشید که درحالیکه دست ارزو تو دستش بود از در پرورشگاه زدن بیرون. با دیدنشون لبخندی رو لبم نشست. درو باز کردم که ارزو پرید تو ماشین و با خنده گفت: _ سلام خاله ژون. خوبی؟…
#پارت64
رمان پارادوکس

ارزو وقتی از جام مطمئن شد دوید سمت سرسره و تاب. قدم زنون به سمت نیمکت رنگ و رو رفته پارک رفتم. هوا خنک شده بود و باد برگای درختای تو پارکو تکون میداد. هنوز به نیمکت نرسیده بودم که یهو با بر خورد جسمی به خودم از یه دنیای دیگه پرت شدم بیرون.  نگاهم به دختر کوچولو که جلوی پام زمین خورده بود افتاد. خم شدم کمکش کنم که دیدم داره گریه میکنه . نگران نشستم پیشش و گفتم:
_ چیشدی عزیزم؟ جاییت درد میکنه؟
سرشو که بلند کرد تونستم صورتشو کامل ببینم. فائزه دختر مریم خانوم همسایه ی خونه قبلیم بود. با تعجب گفتم:
_ فائزه عزیزم تویی؟ مامانت کجاست؟
اومدم بغلش کنم که یهو باخشونت از بغلم کشیده شد. نگاهم به اخمای درهم مادرش افتاد.از جام بلند شدمو بالبخند دستمو به سمتش دراز کردم:
_ سلام مریم خانوم. خوبی؟ فائزه خورد زمین داشتم کمکش میکردم.
اخماش و بیشتر توهم برد:
_ دختر من نیازی به کمک تو نداره.  دیگه نبینم نزدیکش بشی. فهمیدی چی گفتم؟
مات زل زدم بهش. شوکه شدم. این چه طرز برخورد بود.در حالیکه سعی میکردم ارامش خودمو حفظ کنم با لبخند زورکی گفتم:
_ مگه، مگه من چیکار کردم مریم خانوم؟ فقط داشتم کمکش میکردم. چرا اینطوری برخورد میکنین؟
پوزخندی زدو درحالیکه دست فائزه رومیکشید جوریکه فقط من بشنوم حرفی و زد که تا عمق وجودمو سوزوند:
_ برخورد من باهات نتیجه کارای خودته. دوست ندارم دخترم با یه بی بته حتی یک کلمه حرف بزنه.


@kadbanoiranii
#پارت64


*

بازم بعد از شرکت
راهی خونه ی عمه میشم به امید اینکه صدای نیلو رو بشنوم.
اونقد باهاش حرف میزنم تا از سکوت خسته بشه.


پشت چراغ قرمز چهارراه می ایستم. صدای پیامک گوشیمو می‌شنوم .


حامد آدرس و شماره ی مطب روان پزشک رو برام فرستاده.

(دکتر رضا سعادت)


چراغ سبز میشه.
گوشی رو کنار میزارم تا فردا پیگیری کنم و برای نيلو وقت بگیرم.
قبلش باید عمه رو هم در جریان بزارم.


*****************

مثل این چند روز ساکت و صامت به روبرو خیره شده.

خوبه که حداقل عمه به تراس آوردتش تا هوایی به کلش بخوره.

به نرده تکیه میدم و دست به سینه نگاهش میکنم و سلام میدم.

میدونم جوابی نخواهم گرفت برای همین به طعنه میگم:


_جواب سلام واجبه ها نيلو خانوم.


چشم از خیابون میگیره و به من میدوزه و خدا رو شکر میکنم که حداقل در این حد واکنش نشون میده.


_با کی داری لج میکنی که حرف نمیزنی نیلی؟؟
میدونی چه زجری داری به بقیه میدی؟!
چرا مارو از شنیدن صدات محروم کردی؟!


چهار زانو روی سرامیک خنک بالکن میشینم. زخم لبم رو نشونش میدم و میگم :


_نگاه کن.
باز بخاطر تو رفتم کتک کاری...


حس میکنم مردمک هاش میلرزه ولی همچنان همون طور بهم خیره شده...


_یادته اولین بار کِی انقد عصبی شدم؟!


لبخند میزنم و با فکر به اون روز ادامه میدم :

_16 سالت بود...
وقتی کلاس زبانتو پیچونده بودی و با اون پسرک احمق رفته بودی پارک...
از سادگی و مهربون بودن تو استفاده کرده بود.
آخ که چه خونی جلوی چشمامو گرفت اون روز.
چقد ترسیده بودی تو.
اون شد اولین و آخرین باری با یه پسر قرار گذاشتی...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت64




خیلی از دستش عصبانی شده بودم.

متاسفانه؟!هه... فکر کرده من خوشبختم از آشناییش؟!

بچه پر روا!!دلم می خواست بزنم لهش کنم اما بهتر بود که حداقل جلوی این شاهین

آبروی نداشته ام و حفظ کنم

. واسه همینم چندتا نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتم فروکش کنه.

ریه هام و از عطر مست کننده فضا پر کردم.
یه دفعه یه چیزی یادم اومد..

!!! این که بوی عطر مسعود است!

آره...همون عطریه که اون روز زده بود...همون روز که اومد واسه پنچری ماشینش حالم و تیلید کرد!!!

لبخند شیطونی زدم و به سمت مسعود رفتم که بامن فاصله داشت.

مسعود تعجب کرده بود

از اینکه می دید من دارم میرم سمتش!!!با

چشمای گردشده اش به من زل زده بود تا بفهمه چه

غلطی می خوام بکنم..

با قدمای بلند خودم و بهش رسوندم.

لبخند شیطونی تحویلش دادم و برای اطمینان خاطر دماغم و بردم سمت پیرهن مردونه آبی آستین سه ربعی که پوشیده بود!!

مسعود واقعا تعجب کرده بود. لابد فکر کرده می خوام ماچش کنم!

اوق امن ؟! مسعود؟

من مسعود و ماچ کنم؟!ایش


عطرش و که بو کردم و مطمئن شدم خودشه، سریع ازش فاصله گرفتم. زیرلبی گفتم:خودشه...

مسعود متعجب گفت: چی خودشه؟!

جوابش و ندادم. به جاش یقه لباسش و گرفتم و کشیدمش به سمت آرزو و شاهين که با تعجب بهم زل زده بودن...

طوری یقه اش و گرفتم که دستم به بدنش نخوره

. مسعود چون اون لحظه تو شوک بود، عین اردک دنبالم اومد وگرنه

در حالت عادی که من نمی تونستم این دراکولا رو نیم سانتم جا به جا کنم !!!


مسعود با تعجب به من زل زده بود و چشماش شده بودن قده ۲ تا سکه ۱۰۰تومنی

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر