کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۱۹۶
#Part196

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

جلو میرم ... میگم : با آیهان کار داشتم !
ابرو بالا می ندازه ... میگه : الان جلسه شون تموم میشه ، قرار دارن برای سرکشی به کارخونه ...
وا میرم ... می خواد بره بیرون ... نباید بره که ... بهراد چی ؟ ... من به بهراد مدیونم ... در اتاق آیهان باز میشه و دو تا آقا بیرون میان ... سری برای منشی تکون میدن و بیرون میرن ... صبر نمیکنم تا منشی هماهنگ کنه و زودتر سمت اتاقش میرم ... در اتاق رو بی هوا باز میکنم ... میبینم که داره کتش رو تن میزنه و با این همه یهویی باز شدنه در سمت من برمیگرده ...
با دیدنم ابرو بالا می ندازه ... سر تا پام رو اسکن میکنه ... میگم : سلام ! ...
آیهان ولی جواب نمیده ... زل زده به کفشام ، ساق پام و جینی که قشنگه ، مانتوم ... کیفم .. میگم : خوبی ؟ ... ببخش یهویی اومدم ! ...
آیهان جلو میاد ... بی هیچ حرفی ... تند و تند میگم : منشی خواست بهت بگه ها ... من ... خب گفتم خودم میام دیگه ، چه کاریـ ...
بهم میرسه و دست بلند میکنه ... یه نخه افتاده و چسبیده به شالم رو بعد از این همه با مو شکافی بهم زل زدن از روی شالم برمی داره ... زل میزنه بهم ... لبخند داره و میگه : خوشگل شدی ! ...
لبام چفت هم میشن و زل میزنم به چشمایی که بهم زل زده .... که لبخند داره ... نمی خواد تشر بزنه ... شاید با همدیگه دوست شدیم ، شاید به هم عادت کردیم ... لبخند میزنم ... میگم : واقنی خوشگل شدم ؟! ...
انگاری بهراد یادم رفته ، که نباید آیهان بره بیرون ... دست بلند میکنه و کمی شالم رو جلو میکشه ... میگه : بیرون ننداز پشمه گوسفند رو ...
اخم میکنم و شالم رو در میارم ، گیره ی موهام رو بازز میکنم ... هنوزم توی یکی از دستام پاکت های خریدم رو نگه داشتم ! ...



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۱۹۶
#Part196

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

ـ اگه تجلی خاطره نبود ، هدیه ش میکردم بهت !
مخاطبش پروینه ، پروینی که لبخند میزنه و عقب برمیگرده ، سمت من ، اما به پشت سرم نگاه میکنه و میگه : انگار زنده س !
آقای جنتی ، با اون هیکل تو پُر و موهای تقریبا فر خورده ش لبخند به لب میگه : عشق اول و اینا ؟!
صدای قدم هاش رو می شنوم ، اهسته ، خونسرد ، بی عجله ! تا کنارم .... تا دیدنش .... دستاش رو توی جیباش فرو می بره .... زل میزنه به تابلوی قشنگ رو به روش .... همون شاسی و نقاشی روغنی و رنگ های ، رنگارنگش ... شاید اونم داره مرور میکنه ... بو میکشه .... عطر لای موهام رو ... همه ش نیم متر با من فاصله داره و پوزخند میزنه ... نگاه من خیره به نیمرخ مونده و کیارش حواس بقیه رو پرت میکنه :
ـ بریم بالا .... من اتاق ها رو نشونتون بدم !
همه دور هم جمع میشن ... کسی حواسش به من نیست ، به تا بلو ، به سیاوشی که نیم دور سمت من برمیگرده ... نگاه خیره ای از چشماش به چشمام ... لب میزنه : بیشتر درس عبرته !
من می شنوم ... فقط من ... چرا ؟ ... چرا به من میگه ؟ ... از کنارم میگذره .... میره ... اصلا کی اومد که الان میره ؟ ...
چرا حس میکنم منو شناخته ؟ .... نگاهش شبیه نگاه غریبه ها نیست ....
ـ خانم ترابی .... شما نمیاین ؟ ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG