کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
🌈 پارت ۱۹۵
#Part195

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

دل توی دلم نیست برای دیدنه مامان فرانک ... شکیبا منو جلوی شرکت پیاده میکنه ... گاهی از خودم خجالت میکشم که به کسی علاقه مند شدم که سهمه شکیباس ! ...
توی فکرم و سمت ساختمون میرم که چشمم می خوره به دختری که برام آشناس ... کمی چشمام رو ریز می کنم و جا می خورم ، فرشته س ... دوست دختر بهرادی که می خواست اونو بپیچونه ! ..
داره با نگهبان حرف میزنه و سرش با اون گرمه ... نگهبان منو نمیبینه که تند داخل میرم و گوشیم رو در میارم ... شماره ی بهراد رو میگیرم ... سومین بوق برمیداره ... می فهمم حواسش به من نیست و داره با یکی حرف میزنه : میگه نمودار رو بکش بده بهش ... خودم حلش کردم ... الو ...
تند میگم : بهراد ... الو میشنوی ؟ ...
ـ جانم باران ؟ ... بگو ، کار دارم ...
ـ فرشته ، بهراد فرشته اینجاس ....
مکثی میکنه و میگه : بهشتی جایی رفتی ؟ ...
ـ مسخره نشو ... فرشته دوست دخترت ... من الان لابی شرکتم ... اومده اینجا ! ...
ـ یا خدا ... چه گوهی میخوره اینجا ؟ ... د آخه آیهان بفهمه آدرس شرکتم داره که سرم رو می بره ! ... دستم به دامنت باران ... سر آیهان رو گرم کن بیرون نباید از اتاق ! ها ... می تونی ؟ ...
ـ خب خب ...
پشت سر هم دکمه ی آسانسور رو می زنم تا باز بشه ... خداروشکر نگهبان حواسش نیست ... بالا میرم و آسانسور که صبر میکنه پیاده میشم ... منشی با دیدنم سر تا پام رو نگاه میکنه ... حس میکنم جا خورده ... از چی ؟ ... یعنی این همه فرق کردم و عوض شدم ؟



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۱۹۵
#Part195

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

چیدمان مبل ها ، حتی تابلوها ... همه ی شیک بودنش .... همکارا با لذت نگاه میکنن ، سه تا خانوم ، چهار تا آقا ... مهمون های خارجی که اونا رو بردن خونه باغ ، خونه باغی که هنوزم وقتی اون شب یادم میاد ، تب میکنم ، نفسم تند میشه و پُر میشم از لذت !
چقدر امروز حال و هوای گریه هوام رو پر کرده ! اونقدر که نمیتونم حرف بزنم ، ساکت و صامت به نظرا گوش میدم .... به پروین منشی سیاوش که تابلوی بزرگ روی دیوار رو نشون میده ، میگه : ببینین چه قشنگ طرح زده !
با دید تصویر ته دلم خالی میشه ، تصویر دختر لباس محلی به تن که از پشت کشیده شده ، رو به دشتی بی انتها ، سر سبز .. خیره به همون راه سر سبز !
( چرا از پشت سر ؟ ....
دستایی که از دو طرف کمرم رد میشه ، از روی پهلوهام ، روی شکمم به هم قفل میشه و خیره به تابلو بعد از بوسه ی ملایمی روی سرم لب میزنه : می بینمش یاد تو می افتم ، وقتایی که می دونی میام و از صبح لب جاده منتظری ...
نیشم شل میشه ، چفت نداره ... مثل همیشه .... لم میدم به قفسه ی سینه ای که پشت سرم مونده و میگم : چقدر دختره گناه داره .... انتظار سخته !
خم میشه ... لمس لباش رو گردنم ... نفس هایی که میکشه و به گز گز می افته پوست تنم ! ... )
تابلو تار میشه ، تیره میشه .... بی حرف زل زده موندم .... نتیجه ی عشق بازی هامون سهاییه که کف دستش رو روی گونه م میذاره ! .... صدایی که از پشت سرم میگه :



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG