🌈 پارت ۵۳
#Part53
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
از سالن بیرون که میایم ... مشامم خالی می شه از بوی الکل .... بوی دارو ... شاهین فاصله میگیره و میگه : 3 تا ماشین هست ... منو بهراد ... فرزین یا آیـ ...
منتظرم جمله ش تموم بشه تا بگم تو ، بگم با تو میام ... آیهان نمی ذاره جمله ش تموم شه ... سیگارِ روشن مونده بین لباش رو لای انگشتای دستش میگیره و میگه : با من میاد ... شما برید ... ( رو به فرزین ) برو خونه ی خاله ش ... وسایلش رو بهت میدن !
نگاشون میکنم ... نمی پرسم چرا ؟ ... یا چه خبره ؟ ... انگار که دیگه هیچی مهم نباشه ... فرزین سری تکون میده و آیهان جلو میاد ... آستین مانتوم رو میگیره و دنبال خودش میکشه ...
خسته میشم از این دم به دقیقه آویزون موندن ... دو سه قدمی راه نرفتیم که دستم رو میکشم ... سمتم بر میگرده ... قدش بلنده ... اونقدری بلند که سر بلند میکنم برای دیدنش و لب میزنه : چی شد ؟ ... باز قراره پس بیفتی ؟ ... دکتر لازمی ؟ ...
نمیدونم چی بگم ... مثلا بگم نمیام باهات ؟ .. نرم کجا رو دارم برای رفتن ؟ .. خونه ی مامانم یا بابام ؟ ... یه جایی لا به لای قلبم چند سالی میشه که درد میکنه ، جای خالیه خیلی ها حس میشه .... آدمایی که تو زندگی هرکس هستن ... کی بهتر از پدر و مادر !؟ .... مثله حالا و فقط آب دهنم رو قورت میدم و میگم : خو .. خودم میام !
ابرو بالا می ندازه ... محل نمیده ... سمت ماشین سیاه رنگش راه می افته .... نمایشگاه ماشین داره یا چی ؟ ... انگاری از اوناس که پول از سر و کولش بالا میره ... بگم خوش به حالش ؟ ... چهره ش شکله آدمای خوشبخت نیست ... شکله چهره ی من اونم یه ماه و خورده ای پیش نیست ...
در شاگرد رو باز میکنه اما منتظر نمیشه تا من سوار شم ... خودش دور میزنه و جاگیر میشه ... با مکث ... در ماشین رو باز میکنم و جا میگیرم ... کنارش ... روی صندلی شاگرد ... درو که میبندم بی هوا سمتم خم میشه ... جا می خورم ... اونقدری جلو میاد تا نزدیک شدن گردنش به صورتم ... اونقدر که مطمئنم دم و بازدمی که رد میشه از لا به لای پره های بینیم پوست گردنش رو لمس میکنه ... کمربند ماشین رو میکشه و رد میکنه .... می بنده و سرجاش جا میگیره .... میگه :
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
#Part53
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
از سالن بیرون که میایم ... مشامم خالی می شه از بوی الکل .... بوی دارو ... شاهین فاصله میگیره و میگه : 3 تا ماشین هست ... منو بهراد ... فرزین یا آیـ ...
منتظرم جمله ش تموم بشه تا بگم تو ، بگم با تو میام ... آیهان نمی ذاره جمله ش تموم شه ... سیگارِ روشن مونده بین لباش رو لای انگشتای دستش میگیره و میگه : با من میاد ... شما برید ... ( رو به فرزین ) برو خونه ی خاله ش ... وسایلش رو بهت میدن !
نگاشون میکنم ... نمی پرسم چرا ؟ ... یا چه خبره ؟ ... انگار که دیگه هیچی مهم نباشه ... فرزین سری تکون میده و آیهان جلو میاد ... آستین مانتوم رو میگیره و دنبال خودش میکشه ...
خسته میشم از این دم به دقیقه آویزون موندن ... دو سه قدمی راه نرفتیم که دستم رو میکشم ... سمتم بر میگرده ... قدش بلنده ... اونقدری بلند که سر بلند میکنم برای دیدنش و لب میزنه : چی شد ؟ ... باز قراره پس بیفتی ؟ ... دکتر لازمی ؟ ...
نمیدونم چی بگم ... مثلا بگم نمیام باهات ؟ .. نرم کجا رو دارم برای رفتن ؟ .. خونه ی مامانم یا بابام ؟ ... یه جایی لا به لای قلبم چند سالی میشه که درد میکنه ، جای خالیه خیلی ها حس میشه .... آدمایی که تو زندگی هرکس هستن ... کی بهتر از پدر و مادر !؟ .... مثله حالا و فقط آب دهنم رو قورت میدم و میگم : خو .. خودم میام !
ابرو بالا می ندازه ... محل نمیده ... سمت ماشین سیاه رنگش راه می افته .... نمایشگاه ماشین داره یا چی ؟ ... انگاری از اوناس که پول از سر و کولش بالا میره ... بگم خوش به حالش ؟ ... چهره ش شکله آدمای خوشبخت نیست ... شکله چهره ی من اونم یه ماه و خورده ای پیش نیست ...
در شاگرد رو باز میکنه اما منتظر نمیشه تا من سوار شم ... خودش دور میزنه و جاگیر میشه ... با مکث ... در ماشین رو باز میکنم و جا میگیرم ... کنارش ... روی صندلی شاگرد ... درو که میبندم بی هوا سمتم خم میشه ... جا می خورم ... اونقدری جلو میاد تا نزدیک شدن گردنش به صورتم ... اونقدر که مطمئنم دم و بازدمی که رد میشه از لا به لای پره های بینیم پوست گردنش رو لمس میکنه ... کمربند ماشین رو میکشه و رد میکنه .... می بنده و سرجاش جا میگیره .... میگه :
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۵۳
#Part53
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
گفت همه تون بیاید ، پریناز نیاد !
جلوی پاش میشینم و میگم : مامان جان ، عزیزم آروم باش دو دقه !
مامان ولی برعکس ، انگار آتیشش زدن که میگه : اون زن عموی پتیاره ت بفهمه پریناز زنده س طبل رسوایی مون رو دست میگیره ! من دیگه آبرو ندارم سر بلند کنم !
همین موقع در اتاق باز میشه و پریناز قد علم میکنه ... با مانتوی سرخ رنگ جلو بازی و عینک افتابی رنگ روشنش ! ... موهای اتو کشیده و لخت روی شونه ش انداخته ... جین تنگ آبی روشن و من چقدر دلم برای خواهرم تنگ شده که لبخند میزنم از جام بلند میشم ...
پریناز با دیدنم چشمک میزنه ... پریا پشت سرش میاد و در اتاق رو می بنده ... من سرپا میشم ... همراه مامان که تند میگه : نگفتم بابات گفته نیای ؟ ... نگفتم نیا اینجا ؟!
پریناز نچی میکنه و من بند میکنم به بازوی مامان و میگم : مامان !
مامان با خشونت دستش رو میکشه و میگه : درد مامان ! ... نمیبینی سر و وضعش رو ؟ کی رو دیدی تو آبادی این شکلی بره بیاد ؟!
پریناز شاکی میگه : از یه عده دهاتی توقع تیپ زدن داری ؟! چته بابا ؟!
مامان گرفته نگاهش میکنه ... غمگین ... میگم : بسه حالا ... بشینیم !
مامان انگاری که بادش فروکش کرده باشه ... دلخور از این بی مهری پریناز روی زمین میشینه باز .. میگه : ما شدیم دهاتی ؟!
پریناز گوشه ی روسریش رو میگیره و میکشه ... از سرش پایین میاره و دستی روی موهای لختی که صدای چَرَق چَرَقِشون میاد میکشه و روی زمین جا گیر میشه ... میگه : مادر من ، دور و زمونه عوض شده ... بابا دیگه گذشت اون زمون الان حرف روزه ... حرف اینترنت ، تو اصلا می تونی تلفظش کنی ؟
این بار من گرفته و ناراحت لب میزنم : پریناز !
حس میکنم تمسخر از جمله ش می باره ... همین عصبیم میکنه ! ... دلخورم میکنه ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part53
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
گفت همه تون بیاید ، پریناز نیاد !
جلوی پاش میشینم و میگم : مامان جان ، عزیزم آروم باش دو دقه !
مامان ولی برعکس ، انگار آتیشش زدن که میگه : اون زن عموی پتیاره ت بفهمه پریناز زنده س طبل رسوایی مون رو دست میگیره ! من دیگه آبرو ندارم سر بلند کنم !
همین موقع در اتاق باز میشه و پریناز قد علم میکنه ... با مانتوی سرخ رنگ جلو بازی و عینک افتابی رنگ روشنش ! ... موهای اتو کشیده و لخت روی شونه ش انداخته ... جین تنگ آبی روشن و من چقدر دلم برای خواهرم تنگ شده که لبخند میزنم از جام بلند میشم ...
پریناز با دیدنم چشمک میزنه ... پریا پشت سرش میاد و در اتاق رو می بنده ... من سرپا میشم ... همراه مامان که تند میگه : نگفتم بابات گفته نیای ؟ ... نگفتم نیا اینجا ؟!
پریناز نچی میکنه و من بند میکنم به بازوی مامان و میگم : مامان !
مامان با خشونت دستش رو میکشه و میگه : درد مامان ! ... نمیبینی سر و وضعش رو ؟ کی رو دیدی تو آبادی این شکلی بره بیاد ؟!
پریناز شاکی میگه : از یه عده دهاتی توقع تیپ زدن داری ؟! چته بابا ؟!
مامان گرفته نگاهش میکنه ... غمگین ... میگم : بسه حالا ... بشینیم !
مامان انگاری که بادش فروکش کرده باشه ... دلخور از این بی مهری پریناز روی زمین میشینه باز .. میگه : ما شدیم دهاتی ؟!
پریناز گوشه ی روسریش رو میگیره و میکشه ... از سرش پایین میاره و دستی روی موهای لختی که صدای چَرَق چَرَقِشون میاد میکشه و روی زمین جا گیر میشه ... میگه : مادر من ، دور و زمونه عوض شده ... بابا دیگه گذشت اون زمون الان حرف روزه ... حرف اینترنت ، تو اصلا می تونی تلفظش کنی ؟
این بار من گرفته و ناراحت لب میزنم : پریناز !
حس میکنم تمسخر از جمله ش می باره ... همین عصبیم میکنه ! ... دلخورم میکنه ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۵۳
#Part53
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
گفت همه تون بیاید ، پریناز نیاد !
جلوی پاش میشینم و میگم : مامان جان ، عزیزم آروم باش دو دقه !
مامان ولی برعکس ، انگار آتیشش زدن که میگه : اون زن عموی پتیاره ت بفهمه پریناز زنده س طبل رسوایی مون رو دست میگیره ! من دیگه آبرو ندارم سر بلند کنم !
همین موقع در اتاق باز میشه و پریناز قد علم میکنه ... با مانتوی سرخ رنگ جلو بازی و عینک افتابی رنگ روشنش ! ... موهای اتو کشیده و لخت روی شونه ش انداخته ... جین تنگ آبی روشن و من چقدر دلم برای خواهرم تنگ شده که لبخند میزنم از جام بلند میشم ...
پریناز با دیدنم چشمک میزنه ... پریا پشت سرش میاد و در اتاق رو می بنده ... من سرپا میشم ... همراه مامان که تند میگه : نگفتم بابات گفته نیای ؟ ... نگفتم نیا اینجا ؟!
پریناز نچی میکنه و من بند میکنم به بازوی مامان و میگم : مامان !
مامان با خشونت دستش رو میکشه و میگه : درد مامان ! ... نمیبینی سر و وضعش رو ؟ کی رو دیدی تو آبادی این شکلی بره بیاد ؟!
پریناز شاکی میگه : از یه عده دهاتی توقع تیپ زدن داری ؟! چته بابا ؟!
مامان گرفته نگاهش میکنه ... غمگین ... میگم : بسه حالا ... بشینیم !
مامان انگاری که بادش فروکش کرده باشه ... دلخور از این بی مهری پریناز روی زمین میشینه باز .. میگه : ما شدیم دهاتی ؟!
پریناز گوشه ی روسریش رو میگیره و میکشه ... از سرش پایین میاره و دستی روی موهای لختی که صدای چَرَق چَرَقِشون میاد میکشه و روی زمین جا گیر میشه ... میگه : مادر من ، دور و زمونه عوض شده ... بابا دیگه گذشت اون زمون الان حرف روزه ... حرف اینترنت ، تو اصلا می تونی تلفظش کنی ؟
این بار من گرفته و ناراحت لب میزنم : پریناز !
حس میکنم تمسخر از جمله ش می باره ... همین عصبیم میکنه ! ... دلخورم میکنه ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part53
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
گفت همه تون بیاید ، پریناز نیاد !
جلوی پاش میشینم و میگم : مامان جان ، عزیزم آروم باش دو دقه !
مامان ولی برعکس ، انگار آتیشش زدن که میگه : اون زن عموی پتیاره ت بفهمه پریناز زنده س طبل رسوایی مون رو دست میگیره ! من دیگه آبرو ندارم سر بلند کنم !
همین موقع در اتاق باز میشه و پریناز قد علم میکنه ... با مانتوی سرخ رنگ جلو بازی و عینک افتابی رنگ روشنش ! ... موهای اتو کشیده و لخت روی شونه ش انداخته ... جین تنگ آبی روشن و من چقدر دلم برای خواهرم تنگ شده که لبخند میزنم از جام بلند میشم ...
پریناز با دیدنم چشمک میزنه ... پریا پشت سرش میاد و در اتاق رو می بنده ... من سرپا میشم ... همراه مامان که تند میگه : نگفتم بابات گفته نیای ؟ ... نگفتم نیا اینجا ؟!
پریناز نچی میکنه و من بند میکنم به بازوی مامان و میگم : مامان !
مامان با خشونت دستش رو میکشه و میگه : درد مامان ! ... نمیبینی سر و وضعش رو ؟ کی رو دیدی تو آبادی این شکلی بره بیاد ؟!
پریناز شاکی میگه : از یه عده دهاتی توقع تیپ زدن داری ؟! چته بابا ؟!
مامان گرفته نگاهش میکنه ... غمگین ... میگم : بسه حالا ... بشینیم !
مامان انگاری که بادش فروکش کرده باشه ... دلخور از این بی مهری پریناز روی زمین میشینه باز .. میگه : ما شدیم دهاتی ؟!
پریناز گوشه ی روسریش رو میگیره و میکشه ... از سرش پایین میاره و دستی روی موهای لختی که صدای چَرَق چَرَقِشون میاد میکشه و روی زمین جا گیر میشه ... میگه : مادر من ، دور و زمونه عوض شده ... بابا دیگه گذشت اون زمون الان حرف روزه ... حرف اینترنت ، تو اصلا می تونی تلفظش کنی ؟
این بار من گرفته و ناراحت لب میزنم : پریناز !
حس میکنم تمسخر از جمله ش می باره ... همین عصبیم میکنه ! ... دلخورم میکنه ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG