کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۴۱
#Part341

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

آیهان تیز نگاش میکنه و میگه : فحش رو زمین بذاری صاحابش برمی داره ... چی گفتی بهش که به عروس خانوده کم محلی میکنه ؟ ...
عروس خانواده ؟ ... زنه خودش یا زنه فردین ؟ ... مبهم حرف میزنه ! ... زن جا می خوره ، سر پا میشه و میگه : آقا به خدا ...
کامیار نچی میکنه و نمیذاره خدمتکار حرفی بزنه ... میگه : بسه آیهان ...
آیهان می خواد حرف بزنه که آقا بزرگ میگه : شواهد و ظواهر میگن که فعلا جاش خونه ی تو امن نیست ! ...
آیهان نگاهش مستقیم منو نشونه میره .. پیشونی باند پیچی شده م رو ... ساکت بهم زل میزنه و من ... من آب دهنم رو قورت میدم و شهامت خرج میکنم : امن ترین جا کناره آیهانه ! ..
سکوت محضی سالن رو میگیره ، آیهان بهم زل زده آقا بزرگ ولی چشماش رو ریز میکنه و منو می پاد ... مادر و دختر عاشق یه نفر شدیم ... منیژه پوزخند صدا داری میزنه و میگه : کدوم عروس ؟ ... انشاالله زنه فردین دیگه ... با بچه ش ! ...
بچه رو غلیظ تر و با تاکید تر میگه ... آیهان رو به منیژه میگه : دنبال یکی ام خراب شم رو سرش .. فک کنم تو همون یه نفری !
کوهیار از جا بلند می شه : شد دو دقه بی بحث باشیم ؟ ...
لیلا رو به منیژه میگه : نمیشه مراعات کنی ؟ ...
عمه پری نچی میکنه و ماهک میگه : از وقتی اومده بحث داریم ! ...
منو میگه ... فرزین میگه : ربطی به باران نداره ... کلا خانواده روی هواس ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۳۴۰ #Part340 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 وقت کم اوردن نیست ... نمی خوام ضعیف جلوه کنم ... کم بیارم ... نمی خوام فکر کنه کوتاه اومدم ... می خوام برگه برنده جای مهران ، دست من باشه ! ... من اینو میخوام…
🍃 پارت ۳۴۱
#Part341

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

ـ بی سر و صدا می مونم ... مثل همه ی این یکی دو ماه ... پا روی دمم بذارین و سیاوش و زندگیش تهدید بشه ... خون به پا میکنم مهران ... با خودم ، همه رو غرق میکنم ! ...
مهران باز عقب برمیگرده و لب میزنمپه : کیارش داره میاد ...
دست بلند میکنم و گره ی رو بندم رو می بندم ... مهران همزمان میگه : باس خیلی حرفا بزنیم ... بعد از امروز !
صدای کیارش که وقتی نزدیک می شه و با دست به قفسه ی سینه ی مهران می کوبه و اونو هل میده به عقب ... میگه : چه غلطی میکنی ؟ ...
مهران پوزخند کجی می زنه و میگه : التماس میکنه رضایت بدم !
کیارش کفری اما ... اما مشکوک سمت من برمیگرده و میگه : غلط میکنه ! ...
مهران لبخند مسخره ای میزنه و میگه : ولی من رئوفم ! ...
از کنارمون می گذره تا رفتن به کلانتری ... کیارش جا خورده به این رفتن نگاه میکنه و تهش سمت من برمیگرده : رفت ... رفت رضایت بده ؟! ...
من اما پاهام سست میشن ... می خوام زمین بخورم که دستم رو به لباس کیارش بند میکنم و خم میشم ... برای نفس کشیدن ... دم و بازدم عمیقی که هوا رو قورت میدم ... کیارش تند ساعدم رو میگیره و باعث میشه بهش تکیه بدم ... شهامت خرج کردم ... پای سها وسط میاد ... پریناز مانع میشه ... مانع کمکه سیاوش ... اونا اگه بفهمن بزرگترین ترس من بعد از ، از دست دادن دخترم ، فهمیدنه سیاوشه .... باهام چیکار میکنن ؟ ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG