کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۴۰
#Part340

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

داخل میرم ... لیلا از جا بلند میشه ... لبخند به لب میگه : سلام عزیزم ...
بیشتر از این بابت باهام مهربونه که فکر میکنه بین من با آیهان شکرآبه ... میدونم خوشحاله ... دلم میگیره ... لبخند بیخودی میزنم ... منیژه پوزخند میزنه بهم ... سر باند پیچی شده م به قدر کافی گویا هست ، بماند که فرزینه روی مبل نشسته که با نگاهش قورتم میده و می دونم بی کم و کاست همه چیز رو گذاشته کف دست منیژه ...
دور ترین مبل میشینم و لیلا هم اصرار نمیکنه برای بالا رفتنم ... کنار جمع رفتنم ... آیهان بغل مبل عمه پری نشسته و میگه : دکتر اوردی ؟ ... نگفت چی شده ؟ ...
پری ـ هیچیم نیست ... نگران شدی بیخودی ! ...
کوهیار حواسش به منه ... با اخم ... ماهک کنارش نشسته و دستش رو دور آرنج اون حلقه کرده ... دور آرنج باباش ... بغضم میگیره .. تنهام ... اونقدر تنهام که دارم میمیرم ... دیگه آیهانم نیست که اندازه ی یک جهان برام کافی باشه ! ...
آیهان حرف میزنه با پری و فرزین نمی خواد دست برداره از خیره خیره منو پاییدن ... خدمتکار منیژه حتی بهم چای تعارف نمیکنه .. آقا بزرگ گهگاهی بهم نگاهی می ندازه و شاهین پا رو پا انداخته و تا کمر توی گوشی فرو رفته ! ....
آیهان نگاه از عمه پری می گیره و رو به زن نسبتا جوونی که رو به روش خم میشه تا چای تعارف کنه میگه :
ـ چشمات ضعیف شده یا صاحابت خوب تربیتت کرده ؟ ...
منیژه : آقا کامیار ببین ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۳۴۰
#Part340

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

وقت کم اوردن نیست ... نمی خوام ضعیف جلوه کنم ... کم بیارم ... نمی خوام فکر کنه کوتاه اومدم ... می خوام برگه برنده جای مهران ، دست من باشه ! ... من اینو میخوام که لب میزنم : چیزی برای باخت ندارم ... ولی ...
لبام رو با زبون تر میکنم و میگم : تو و پریناز خیلی چیزا برای باخت دارین ! ...
از محکم بودن در میاد ... نیم قدم عقب تلو می خوره ... رنگ و روی بدی داره ... بهت زده س ... دستی بین موهاش میکشه و پشت سرم رو نگاه میکنه ... کیارش رو ؟ ... نمی دونم ... نمی تونم عقب برگردم ... مهران لب میزنه :
ـ باورم بشه سیاوش نمیدونه ؟!
محکم تر جواب میدم : از اروم بودن زندگی تو و پریناز باید بدونی هنوز نمی دونه اونی که زنشه پرینازه ، نه پریرخ ! ...
مهران چشماش رو ریز میکنه و جلو میاد ... بیشتر بی قراره ... روی پاش بند نیست ... جلو میاد تا نیم قدمیم و میگه : چی می خوای ؟!
دندون قروچه ای میکنم که اون می بینه و صدای ساییده شدن دندونام رو می شنوه ... شکل ماده ببری هستم که دندون تیز کردم برای طعمه ... ولی فقط شکلشم ... فقط شکل ! ... نفرت توی نگاهم لمس شدنی نیست ... حس کردنیه ... حس کرده ... فهمیده ... لب میزنم :



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG