🌈 پارت۳۳۶
#Part336
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
دروغ میگه ... می دونم رفته پای یخچال تا بگه به خاطر تو و آخ گفتنت نیست که اومدم ... می دونم چون سر درگم بازش میکنه و مکث میکنه ... شکله کسی که ندونه چی می خواد ... نگاش میکنم ... صدام خش داره و میگم :
ـ آیهان ...
باز محل نمیده .... راه قشنگی نیست این مجازات ... اصلا قشنگ نیست ! ... از جام بلند میشم ... آیهان در یخچال رو می بنده بدون اینکه چیزی برداره و داره سمت پذیرایی راه می افته که تند جلوش رو میگیرم ..
پر اخم ... بهم نگاه نمیکنه و نگاهش به یقه م مونده ... یقه ی مانتوم ... می خواد طفره بره ؟ .. ندید بگیره ؟ ... طاقت نمیارم .. جلو میرم تا یه قدمیش و سر بلند میکنم ... مجبورش میکنم نگام کنه .. حالا با اخم و تشر اشکال نداره ... میگم : منو نگاه کن !
ـ برو کنار باران ... نمی خوام این کثافت رو هَم بزنم بازم ... دور بمون ازم ...
تند و تند اشکام سُر می خورن و میگم : دعوام کن ... اصـ .. اصلا بزن ... قهر نکن ... منو ببین ... باهام حرف بزن ... دق میکنم به خدا ...
با دست تخت سینه م می زنه ... نیم قدم عقب میرم ... صدا بلند میکنه : دیروز چی ؟ ... دق نکردی ؟ ... خدا تو شکر کن که روی دوتا پات ایستادی هنوز ... جِر دادم خودم رو تا سر و تهِت رو یکی نکنم بچه ! ...
ـ غلط کردم رفتم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part336
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
دروغ میگه ... می دونم رفته پای یخچال تا بگه به خاطر تو و آخ گفتنت نیست که اومدم ... می دونم چون سر درگم بازش میکنه و مکث میکنه ... شکله کسی که ندونه چی می خواد ... نگاش میکنم ... صدام خش داره و میگم :
ـ آیهان ...
باز محل نمیده .... راه قشنگی نیست این مجازات ... اصلا قشنگ نیست ! ... از جام بلند میشم ... آیهان در یخچال رو می بنده بدون اینکه چیزی برداره و داره سمت پذیرایی راه می افته که تند جلوش رو میگیرم ..
پر اخم ... بهم نگاه نمیکنه و نگاهش به یقه م مونده ... یقه ی مانتوم ... می خواد طفره بره ؟ .. ندید بگیره ؟ ... طاقت نمیارم .. جلو میرم تا یه قدمیش و سر بلند میکنم ... مجبورش میکنم نگام کنه .. حالا با اخم و تشر اشکال نداره ... میگم : منو نگاه کن !
ـ برو کنار باران ... نمی خوام این کثافت رو هَم بزنم بازم ... دور بمون ازم ...
تند و تند اشکام سُر می خورن و میگم : دعوام کن ... اصـ .. اصلا بزن ... قهر نکن ... منو ببین ... باهام حرف بزن ... دق میکنم به خدا ...
با دست تخت سینه م می زنه ... نیم قدم عقب میرم ... صدا بلند میکنه : دیروز چی ؟ ... دق نکردی ؟ ... خدا تو شکر کن که روی دوتا پات ایستادی هنوز ... جِر دادم خودم رو تا سر و تهِت رو یکی نکنم بچه ! ...
ـ غلط کردم رفتم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۳۳۶
#Part336
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
ـ رفته روستا ... دعوا و قشقرش ... بابک می تونه بره دنبالش ، بچه رو ببره خونه شما ؟ ...
پلک می زنم طولانی ... بابک مرخصیه امروز .... پریا خونه ی ماست ... صدرا خاله ش رو می شناسه ... تنها نباید بمونه خونه ... لب میزنم : بابک سرش شلوغه ... ادرس رو میگی بگم خان جون و سها برن اونجا ؟
سری تکون میده وبالاخره آدرس رو برای من پیامک می کنه و من همونو برای خان جون می فرستم .... تلفنی فقط می گم صدرا خونه تنهاست ... خان جون سوال نمیکنه ... صبر میکنه ... اصلا خوبی خان جون به همین صبر کردن و سوال نکردنه تا وقتی ادم خودش به حرف بیاد ....
سوال میکنم : اگه ما نمی رفتیم بچه تا کِی تنها می موند ؟ ...
ـ دیشب دعوا کردن ... امروز خونه بوده تا سیاوش اومده بیرون رفته ... تنهاست ... سیاوش نگرانشه ! ...
پریناز لعنتی ... پرینازه عوضی ... جلوی کلانتری می رسیم و بازم پویان بی حرف پیاده میشه و من همه ی حواسم به ورودی کلانتریه ! .... یه ورودی شلوغ ... جنگ لفظی افسرا با آدمای عادی و شاید متهم ها ! .... سیاوش اینجاست ؟ ... پریناز چقدرمی تونه وقیح باشه که بعد از اون کلاه برداری بزرگ خودش و خانواده ش برای سیاوش بازم اونو توی دردسر بندازه !
زمان می گذره و من چشمم خشک می شه به ورودی ... کیارش اولین کسیه که بیرون میاد و من تند پیاده میشم ... دست بلند میکنم و صدا میزنم : کیارش .... کیارش ...
منو میبینه و از خیابون رد میشه تا من ... به من می رسه ... در ماشین رو می بندم ... خود داری می کنمو حالا سیاوش رو نمی پرسم ... کیارش اما میگه : تو اینجا چیکار میکنی ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part336
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
ـ رفته روستا ... دعوا و قشقرش ... بابک می تونه بره دنبالش ، بچه رو ببره خونه شما ؟ ...
پلک می زنم طولانی ... بابک مرخصیه امروز .... پریا خونه ی ماست ... صدرا خاله ش رو می شناسه ... تنها نباید بمونه خونه ... لب میزنم : بابک سرش شلوغه ... ادرس رو میگی بگم خان جون و سها برن اونجا ؟
سری تکون میده وبالاخره آدرس رو برای من پیامک می کنه و من همونو برای خان جون می فرستم .... تلفنی فقط می گم صدرا خونه تنهاست ... خان جون سوال نمیکنه ... صبر میکنه ... اصلا خوبی خان جون به همین صبر کردن و سوال نکردنه تا وقتی ادم خودش به حرف بیاد ....
سوال میکنم : اگه ما نمی رفتیم بچه تا کِی تنها می موند ؟ ...
ـ دیشب دعوا کردن ... امروز خونه بوده تا سیاوش اومده بیرون رفته ... تنهاست ... سیاوش نگرانشه ! ...
پریناز لعنتی ... پرینازه عوضی ... جلوی کلانتری می رسیم و بازم پویان بی حرف پیاده میشه و من همه ی حواسم به ورودی کلانتریه ! .... یه ورودی شلوغ ... جنگ لفظی افسرا با آدمای عادی و شاید متهم ها ! .... سیاوش اینجاست ؟ ... پریناز چقدرمی تونه وقیح باشه که بعد از اون کلاه برداری بزرگ خودش و خانواده ش برای سیاوش بازم اونو توی دردسر بندازه !
زمان می گذره و من چشمم خشک می شه به ورودی ... کیارش اولین کسیه که بیرون میاد و من تند پیاده میشم ... دست بلند میکنم و صدا میزنم : کیارش .... کیارش ...
منو میبینه و از خیابون رد میشه تا من ... به من می رسه ... در ماشین رو می بندم ... خود داری می کنمو حالا سیاوش رو نمی پرسم ... کیارش اما میگه : تو اینجا چیکار میکنی ؟ ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG