🌈 پارت ۲۹۴
#Part294
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
جا می خوره ... جا خوردنش مشخصه ... گوشه ی چشمش می پره و چقدر این خط های کم و بیش گوشه ی چشمش با روانه من ... با خوده من بازی میکنن و دل می برن ! ... آیهان میگه قدِ بابام ؟ ...
می خواد آروم باشه ، می خواد اما لرزش صداش ، رگ هاش ... استرسی بودنش رو نمی تونه قایم کنه ... میگه :
ـ بچه ی داداشم رو داری بزرگ میکنی ... فردین برمیگرده ... بچه ای ... نفهمی ! ... دهن باز نکن چِرت بگو !
زل میزنم بهش ... خیلی کوچیکتر از آیهانم ... خیلی ... زل میزنم و بینیم رو بالا میکشم ... لبخندی میزنم که دله آدم رو درد میاره ... آخه هیچ ربطی به اشک هام نداره ! ... دل آیهان چی ؟ ... درد نمیاد ؟ ...
میگم : دوسش ندارم ! ....
صدا بلند میکنه .... از اونا که 4 صبحی بپیچه لا به لای این چهار دیواری و بگه : غلط میکنی تو ... غلط میکنی دوسش نداشته باشی .... جِر میدم دهنت رو باران ... جفت پا بیام وسطه زندگی فردین ؟ ... خراب شم سرِ اون بی پدری که تو شکمته ؟ ... می خوای عینه بچه ی اون ساره ی ساحره بی سر و سامون بشه بچه ت ؟
با دست به شکمم اشاره میکنه ، از من حرف میزنه ، از بچه ی ساره ... جرات ندارم بگم خودمم و خودم می دونم تو مقصر نیستی ... بگم من کجا و ساره کجا ؟ .... بگم اشتباه میکنی ، کِرم از خودِ درخت بوده و تو حتی نزدیکش نرفتی ... من اون موقع نبودم اما بهتر از کف دستم می شناسم تورو ، می شناسم ساره رو ! ...
عصبی میشم ... میگم : میذارم میرم ... میرم از اینجا ... نمی مونم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part294
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
جا می خوره ... جا خوردنش مشخصه ... گوشه ی چشمش می پره و چقدر این خط های کم و بیش گوشه ی چشمش با روانه من ... با خوده من بازی میکنن و دل می برن ! ... آیهان میگه قدِ بابام ؟ ...
می خواد آروم باشه ، می خواد اما لرزش صداش ، رگ هاش ... استرسی بودنش رو نمی تونه قایم کنه ... میگه :
ـ بچه ی داداشم رو داری بزرگ میکنی ... فردین برمیگرده ... بچه ای ... نفهمی ! ... دهن باز نکن چِرت بگو !
زل میزنم بهش ... خیلی کوچیکتر از آیهانم ... خیلی ... زل میزنم و بینیم رو بالا میکشم ... لبخندی میزنم که دله آدم رو درد میاره ... آخه هیچ ربطی به اشک هام نداره ! ... دل آیهان چی ؟ ... درد نمیاد ؟ ...
میگم : دوسش ندارم ! ....
صدا بلند میکنه .... از اونا که 4 صبحی بپیچه لا به لای این چهار دیواری و بگه : غلط میکنی تو ... غلط میکنی دوسش نداشته باشی .... جِر میدم دهنت رو باران ... جفت پا بیام وسطه زندگی فردین ؟ ... خراب شم سرِ اون بی پدری که تو شکمته ؟ ... می خوای عینه بچه ی اون ساره ی ساحره بی سر و سامون بشه بچه ت ؟
با دست به شکمم اشاره میکنه ، از من حرف میزنه ، از بچه ی ساره ... جرات ندارم بگم خودمم و خودم می دونم تو مقصر نیستی ... بگم من کجا و ساره کجا ؟ .... بگم اشتباه میکنی ، کِرم از خودِ درخت بوده و تو حتی نزدیکش نرفتی ... من اون موقع نبودم اما بهتر از کف دستم می شناسم تورو ، می شناسم ساره رو ! ...
عصبی میشم ... میگم : میذارم میرم ... میرم از اینجا ... نمی مونم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🌈 پارت ۲۹۴
#Part294
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
جا می خوره ... جا خوردنش مشخصه ... گوشه ی چشمش می پره و چقدر این خط های کم و بیش گوشه ی چشمش با روانه من ... با خوده من بازی میکنن و دل می برن ! ... آیهان میگه قدِ بابام ؟ ...
می خواد آروم باشه ، می خواد اما لرزش صداش ، رگ هاش ... استرسی بودنش رو نمی تونه قایم کنه ... میگه :
ـ بچه ی داداشم رو داری بزرگ میکنی ... فردین برمیگرده ... بچه ای ... نفهمی ! ... دهن باز نکن چِرت بگو !
زل میزنم بهش ... خیلی کوچیکتر از آیهانم ... خیلی ... زل میزنم و بینیم رو بالا میکشم ... لبخندی میزنم که دله آدم رو درد میاره ... آخه هیچ ربطی به اشک هام نداره ! ... دل آیهان چی ؟ ... درد نمیاد ؟ ...
میگم : دوسش ندارم ! ....
صدا بلند میکنه .... از اونا که 4 صبحی بپیچه لا به لای این چهار دیواری و بگه : غلط میکنی تو ... غلط میکنی دوسش نداشته باشی .... جِر میدم دهنت رو باران ... جفت پا بیام وسطه زندگی فردین ؟ ... خراب شم سرِ اون بی پدری که تو شکمته ؟ ... می خوای عینه بچه ی اون ساره ی ساحره بی سر و سامون بشه بچه ت ؟
با دست به شکمم اشاره میکنه ، از من حرف میزنه ، از بچه ی ساره ... جرات ندارم بگم خودمم و خودم می دونم تو مقصر نیستی ... بگم من کجا و ساره کجا ؟ .... بگم اشتباه میکنی ، کِرم از خودِ درخت بوده و تو حتی نزدیکش نرفتی ... من اون موقع نبودم اما بهتر از کف دستم می شناسم تورو ، می شناسم ساره رو ! ...
عصبی میشم ... میگم : میذارم میرم ... میرم از اینجا ... نمی مونم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part294
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
جا می خوره ... جا خوردنش مشخصه ... گوشه ی چشمش می پره و چقدر این خط های کم و بیش گوشه ی چشمش با روانه من ... با خوده من بازی میکنن و دل می برن ! ... آیهان میگه قدِ بابام ؟ ...
می خواد آروم باشه ، می خواد اما لرزش صداش ، رگ هاش ... استرسی بودنش رو نمی تونه قایم کنه ... میگه :
ـ بچه ی داداشم رو داری بزرگ میکنی ... فردین برمیگرده ... بچه ای ... نفهمی ! ... دهن باز نکن چِرت بگو !
زل میزنم بهش ... خیلی کوچیکتر از آیهانم ... خیلی ... زل میزنم و بینیم رو بالا میکشم ... لبخندی میزنم که دله آدم رو درد میاره ... آخه هیچ ربطی به اشک هام نداره ! ... دل آیهان چی ؟ ... درد نمیاد ؟ ...
میگم : دوسش ندارم ! ....
صدا بلند میکنه .... از اونا که 4 صبحی بپیچه لا به لای این چهار دیواری و بگه : غلط میکنی تو ... غلط میکنی دوسش نداشته باشی .... جِر میدم دهنت رو باران ... جفت پا بیام وسطه زندگی فردین ؟ ... خراب شم سرِ اون بی پدری که تو شکمته ؟ ... می خوای عینه بچه ی اون ساره ی ساحره بی سر و سامون بشه بچه ت ؟
با دست به شکمم اشاره میکنه ، از من حرف میزنه ، از بچه ی ساره ... جرات ندارم بگم خودمم و خودم می دونم تو مقصر نیستی ... بگم من کجا و ساره کجا ؟ .... بگم اشتباه میکنی ، کِرم از خودِ درخت بوده و تو حتی نزدیکش نرفتی ... من اون موقع نبودم اما بهتر از کف دستم می شناسم تورو ، می شناسم ساره رو ! ...
عصبی میشم ... میگم : میذارم میرم ... میرم از اینجا ... نمی مونم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۲۹۴
#Part294
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
حرف دیروزش هنوزم رو دلم سنگینی می کنه ... جوری که می شه بغض رو توی این جمله م حس کرد ... زمان می بره تا جواب بده : دلم این عروسک رو می خواد !
از عروسک گفتنش متنفرم ... ولی ... ولی از دلش حرف زده ... این جمله ش رو عشق بخونم یا پس زدن ؟ ... وا رفته و جا خورده می مونم ... حتی وقتی یقه م رو ول میکنه ... عقب میره .. سوار ماشینش میشه و دنده عقب دور میشه ... تهِ این جریان رو چطور می تونه دربیاره وقتی فیلما پاک شدن ؟ ....
نمی دونم چقدر دم در باقی می مونم که صدای خان جون رو دقیقا از پشت سرم می شنوم : نمی خوای بیای تو ؟ ...
عقب برمیگردم ... نگاهم میکنه ... طولانی ... لب میزنه : من می دونم کاری نکردی !
ایمان داره بهم ... حرفامون رو شنیده ... از آیفون ... می دونم ... فقط نگاهش میکنم ... پریا بین ورودی ساختمون ظاهر میشه و لبخند ملایمی می زنه ... لب میزنه : تو اینطوری نیستی ... خودش اینو می فهمه !
خان جون جلو میاد ... تا رسیدنش به من و رد شدنش ... صدای بسته شدن در حیاط رو می شنوم ، از پشت سرم ... پریا چشماش بارونی میشن و از همینجا که ایستاده م می فهمم ... می بینم ! ... لب میزنه :
ـ هیچوقت پریناز رو دوست نداشته ... همه ی .. همه ی مدتی که نبودی !
ساکتم ... همه ساکتیم ... پریا باز میگه : دو روز بعد از ازدواجشون اومد تهران ... جاش گذاشت ... نخواستش ... پریناز فرق داره با تو ... فرق داره با کسی که اون عاشقشه ... تو .. تو هرچقدم که بخوای فرار کنی ... باز پریرخی ... پریرویی !
خواهرم زودتر از سنش بزرگ شده ... بالغ تر شده ... خب ما سختی های زیادی کشیدیم ... وقت نکردیم بچگی کنیم ، خوش باشیم ! ... سکوتم طولانی میشه که باز میگه :
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part294
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
حرف دیروزش هنوزم رو دلم سنگینی می کنه ... جوری که می شه بغض رو توی این جمله م حس کرد ... زمان می بره تا جواب بده : دلم این عروسک رو می خواد !
از عروسک گفتنش متنفرم ... ولی ... ولی از دلش حرف زده ... این جمله ش رو عشق بخونم یا پس زدن ؟ ... وا رفته و جا خورده می مونم ... حتی وقتی یقه م رو ول میکنه ... عقب میره .. سوار ماشینش میشه و دنده عقب دور میشه ... تهِ این جریان رو چطور می تونه دربیاره وقتی فیلما پاک شدن ؟ ....
نمی دونم چقدر دم در باقی می مونم که صدای خان جون رو دقیقا از پشت سرم می شنوم : نمی خوای بیای تو ؟ ...
عقب برمیگردم ... نگاهم میکنه ... طولانی ... لب میزنه : من می دونم کاری نکردی !
ایمان داره بهم ... حرفامون رو شنیده ... از آیفون ... می دونم ... فقط نگاهش میکنم ... پریا بین ورودی ساختمون ظاهر میشه و لبخند ملایمی می زنه ... لب میزنه : تو اینطوری نیستی ... خودش اینو می فهمه !
خان جون جلو میاد ... تا رسیدنش به من و رد شدنش ... صدای بسته شدن در حیاط رو می شنوم ، از پشت سرم ... پریا چشماش بارونی میشن و از همینجا که ایستاده م می فهمم ... می بینم ! ... لب میزنه :
ـ هیچوقت پریناز رو دوست نداشته ... همه ی .. همه ی مدتی که نبودی !
ساکتم ... همه ساکتیم ... پریا باز میگه : دو روز بعد از ازدواجشون اومد تهران ... جاش گذاشت ... نخواستش ... پریناز فرق داره با تو ... فرق داره با کسی که اون عاشقشه ... تو .. تو هرچقدم که بخوای فرار کنی ... باز پریرخی ... پریرویی !
خواهرم زودتر از سنش بزرگ شده ... بالغ تر شده ... خب ما سختی های زیادی کشیدیم ... وقت نکردیم بچگی کنیم ، خوش باشیم ! ... سکوتم طولانی میشه که باز میگه :
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG