کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.6K videos
95 files
42.7K links
Download Telegram
🌈 پارت۲۸۹
#Part289

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

ـ لیلا گفت که منیـ ...
ـ اون زنیکه سالی یه بار باس سیخ بزنه مارو که منم جا خالی میکنم ... اینکه هنوز هدف قرار ندادمش واسه اینه که هم بالشه بابامه ! ... سخته فهمش برات ؟ ...
ـ به خاطر من اذیت میشی ! ...
اخم میکنه ... فاصله میگیرم ازش ... تکیه دستش روی کمرم و روی شکمم برداشته میشه ... با اخم این فاصله گرفتن رو نگاه میکنه ... من نباید دل می بستم و بستم ... حالا که بستم نباید بذارم بمونه ... باید بِکَنَم ... باید برم ... آیهان چیزی نمیگه و من چونه م می لرزه .... لب میزنم :
ـ دیشب چی شد ؟ ...
ـ چی می خواستی بشه ... هرچی باید میشد ، شد ! ...
ـ آیهان دیشب چی شد ؟ ...
اخم میکنه ... دو سه قدم عقب میره و تهش دور میزنه ... کنار عسلی صبر میکنه و مشغول باز کردن بند ساعتش میشه .. همزمان میگه : نچ ... درد جنابعالی دیشب و امروز نیست ، دردت رو بگو ! ...
ـ بذار برم ! ...
دستش رو بند ساعت می مونه ... مکث میکنه ... بیخیاله باز کردنش میشه و سمت من برمیگرده ... دستاش رو به دو طرف کمرش تکیه میده و با همون اخمهاش میگه : نشنیدم !
شنیده ! ... خوبم شنیده ، از بالا نگاهم میکنه ... می خواد بگه زیادی بهم رو داده ! ... اب دهنم رو قورت میدم ... چشمام رو اشک پر کرده ها ... ولی نمی ذارم پایین بیاد و میگم :
ـ شنیدی ! ...



🍃 @kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۸۸ #Part288 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 تهش جلو میرم تا تلفن روی زمین خورده و اونو از روی زمین برمی دارم ... وصلش میکنم ... شماره ی سیاوش رو حفظم ... شماره می گیرم ... بوق می خوره ... کی ... دو تا…
🍃 پارت ۲۸۹
#Part289

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

عزتی همون پیمانکار لعنتیه .. . چونه م می لرزه ... از بغض ... اون نمی بینه ... اون چشمای خشک و اخم الود منو می بینه ... صدای محکمی که میخوام اثری از بغض توش نباشه ... که لب میزنم : حتی برام مهم نیست چی میگی !
می خنده ... اون صدای بغض آلودم رو پای تلفن شنیده ... صدای گرفته و التماس وارم رو ... کیفم رو چنگ می زنم و بیرون می زنم از دفتر ... از فضای الوده ای که تنفس شهروز توی هواش وول میخوره !
سیاوش باورم نمیکنه ! ... راه می رم ... تا خونه ... پیاده ... چند ساعت میشه ؟ ... نمی دونم ... جلوی خونه میرسم و کلید رو توی قفل میچرخونم ... در باز میشه و داخل میرم ... صدا میزنم : من اومدم !
سها باید بیاد استقبال ... اما نمیاد ! ... نگاهم به ورودی ساختمون می مونه و از دیدن کسی که از بین چهار چوبش بیرون میاد ، نمی دونم جیش بزنم از خوشی یا بمیرم از تب دلتنگی ! ...
پنجه ی دستم شل میشه و کیفی که دستم گرفتم زمین می خوره ... صدای افتادنش رو مزائیک های حیاط میاد ! اون اما لبخند میزنه ... یه لبخند گَل و گشاد ... تهش میگه : خوش اومدی آبجی !
دلم غنج میره برای آیجی گفتنش ... دلم براش تنگ بوده .. از اینجا تا ته دنیا ... ته دنیا کجاست ؟ ... نه تکون می خورم ، نه می تونم حرف بزنم ... موهای قهوه ای روشنش رو بافته و از روی شونه ی راستش رد کرده ! .... رسیده تا نافش تقریبا !
بزرگ شده ... جلو میاد ... قدم قدم نه ... می دوه سمتم ! ... بغل باز میکنه و بغلم میگیره ... من هنوز وا رفته و جا خورده مونده م ... کِی اومده ؟ چطور اومده ؟ تنها اومده ؟
ـ قربونت برم آبجی ... دلم برات تنگ شده بود ...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG