کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.9K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۷۹
#Part279

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
ساکت میشه ... نه جواب میده نه از خودش دورم میکنه ... من ولی سرم رو برمی دارم و زل میزنم بهش ... به واسطه ی میز هم اندازه ایم ... صورت به صورت ... خجالت نمیکشم ... نه اصلا .... خم میشم کمی ... تا وصله لبم با لباش ... دلم وسوسه ی عجیبی داره ... شکله ویار هایی که کم و بیش پیر میکنه آدم رو از چیزایی که دلت می خواد ! ...
لمس مانند و ریز می بوسمش ... فاصله میگیرم بازم ، پشیمون میشم ؟ ... نه اصلا ... من امشب می مُردم اگه نمی بوسیدمش ... همینقدر مجنون وارانه !
... آیهان اخم داره ... نگاهش این بار به چشمام نه ، به لبام مونده ... لبای باز شدم و با مکث میگم : ببخـ ...
اما آیهان تند دست بلند میکنه ... اونو پشت سرم میذاره و منو جلو میکشه ... یه دستش رو به میز تکیه داده ... من ولی ... من ... من با دستام یقه ش رو نگه داشتم و اون می بوسه ... اون بلده چطور ببوسه ! ...
بلده چطور بازی بده ... که لبام رو بمکه انگاری که بخواد خون توی اونا خشک بشه ! .... بلده و من گرمم میشه ، گرم ؟ ... نه ، من داغم ... من پر از تَبَم ... من بلد نیستم ، ناشی ام ... کار نا بلد ... لابه لای بازی که راه انداخته من بوسه های ریزی میزنم ... چقدر طول میکشه ؟ ... نمی دونم ... به نظرم یک ثانیه ! ... لذت بردم که زود گذشته اما ...
اما یهویی و بی مقدمه بی حرکت می مونه ... به همون سرعت عقب میره ... ولم میکنه ... من قطره اشکم سُر می خوره ... لبام نم دارن ... خیسن ! ... احتمالا نه ، صد در صد سرخن ... چون به گز گز افتادن ... به بی حسی ! ....
آیهان هم سرخه ... عرق کرده ... نفس نفس ... پر تب و تاب ... لب میزنه : چیکار کردم ؟ ...



🍃 @Kadbanoiranii
🍃 پارت ۲۷۹
#Part279

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

نه پیاده میشه تا به زور سوارم کنه ، نه صدام می زنه ... یه راه رفتن ممتد ، پا به پای من ! صدای زنگ گوشیم میاد ... از توی کیفم بیرون میارمش ... اسم سیاوش روشن میشه ، خاموش میشه ... سیاوش به لاتین و استیکر قلب قرمز رنگ انتهای اسمش ... اون قلب منه ، می تپه ... شکل الان ... بی توقف ... با هیجان ! ...
تلفن سبز رنگ رو لمس میکنم و بیخ گوشم میذارم ... چیزی نمیگه ... هیچی ... خودش گفته کاری میکنه تا خودم پیش قدم بشم ... خودم ازش بخوام که با من بخوابه ... با من باشه ! ....
من لب میزنم : انگشت نما بشیم ؟! ...
صداش میاد ... آروم .. اهسته ... شبیه صدای سیاوش چند ساعغت پیش نیست ... صدایی که جواب میده : سوار شو !
من اما محکم جواب میدم .. .شکل دختر با اعتماد به نفسی که نه دل داده ، نه عاشق شده ! .... عشق آدم رو همیشه تسلیم میکنه و من تسلیمم ... ولی می تونم وانمود به آزادی بکنم !
ـ ممنونم ... باید برم داروخونه و خرازی .... با...
بین گفته م باز لب میزنه : سوار شو ...
کسی تنه به تنه م میخوره و گوشی زمین می خوره ... جا خورده به مرد میانسالی که با این برخورد شاکی میشه و اخم کرده میگه : مگه کوری ؟!؟
راست میکه ، من حواسم به همون بنز مونده بود ... به راننده ش و گوشی که توی دستش گرفته بود !
تند میگم : معذرت می خوا ...
مرد اما بیخیال نمیشه ... عصبی تر غر میزنه : همینه دیگه ، سرت تو گوشیه ... نمی فهمی دور و برت ...
ـ گیریم که سرش تو گوشیه ... مثه تو سرش تو کونه زندگی بقیه باشه خوبه ؟ ...
رنگ به رنگ می شم ... سیاوش اخمویی که حالا با فاصله ی یکی دو متری منو اون مرد ایستاده ... مرد جا خورده خودش رو جمع و جور میکنه و میکنه : برو آقا ... به تو ربط نداره !



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG